انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 4 از 82:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  79  80  81  82  پسین »

Salman Savoji | مجموعه دل نوشته های سلمان ساوجی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۸

از لب لعل توام، کار به کام است، امشب
دولتم بنده و اقبالم، غلام است، امشب

آسمان گو بنشان، مشعله ماه تمام
که زمین را مه روی تو، تمام است، امشب

باده در دین من امروز، حلال است، حلال
خواب، در چشم من ای بخت، حرام است، امشب

برو ای قافله صبح! مزن دم کانجا
آفتابی است که در پرده شام است، امشب

شمع بین، سوخته آتش و او مرده شمع
گوییا عاشق ازین هردو، کدام است امشب

اثر عکس لب توست، درون می‌ ناب
که صفایی عجب، اندر دل جام است، امشب

من هوای حرم کعبه ندارم، که مرا
عرفات سر کوی تو مقام است، امشب

حاشدت را که چو عودست بر آتش، سلمان
گو همی سوز، که سودای تو خام است امشب
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۹


جان نیاید در نشاط، الا که بر بوی حبیب
تا گل رنگین نبالد، خوش ننالد عندلیب

عود خشکم؛ آتش جانسوز می‌باید، مرا
تا ز طیب جان، دماغ حاضران گردد، ز طیب

دولت بوسیدن پایش ندارد، هر کسی
این سعادت نیست، الا در سر زلف حبیب

چشم دار آخر دمی، با ما، که بادا گوش دار
ایزد از چشم بدانت، اول از چشم رقیب

خیز و بر ما عرضه کن ایمان، از آن عارض که باز
در میان آورد زلفت، رسم ز ناز و صلیب

بی‌تو جان، در تن بجایی بس غریب افتاده است
جن من دانی به تنها چون بود حال غریب؟

دست بیماران گرفتن، بر طبیبان واجب است
من ز پا افتاده‌ام، دستم نمی‌گیرد طبیب

گفتمش هرگز نشد کامیم، حاصل، زان دهن
از وصالت نیست گویی، هیچ سلمان را نصیب
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۰

خسته‌ام ای یارو ندارم، طبیب
هیچ طبیبی نبودچون حبیب

آه! که بیمار غمت، عرض حال
کر دو نفر مود جوابی، طبیب

یک هوسم هست، که در پای تو
جان بدهم، کوری چشم رقیب

می‌سپرم راه هوایت، به سر
این ادب آن نیست، که داند، ادیب

عاشق مسکین، که غریب است و زار
گر بنوازیش، نباشد غریب

طالب وصل توام، اما چه سود
سعی تو چو سلمان نباشد، نصیب

تا ز در بسته نگردد ملول
« نصر من الله و فتح قریب»
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۱

باز آمد ای بخت همایون به سعادت
چون جان گرامی، به بدن، روز اعادت

از غمزه، سنان داری و در زیر لبان، قند
چون است به قصد آمده‌ای یه به عیادت؟

مهری است کهن، در دل و جان من و آن مهر
همچون مه نوروز به روزست سیادت

در قید چه داری به ستم؟ صید رها کن
او خود، به کمند تو در آید، به ارادت

گو تیر بلا بار، که من سهم ندارم
تیری که زند دوست، بود سهم سعادت

با خون جگر ساز، دلا! ز آنکه بریدند
با خون جگر، ناف تو در روز ولادت

در صومعه، عمری به امید تو نشستم
کاری نگشاد، از ورع و زهد و عبادت

من بعد برآنیم که گرد در خمار
گردیم و نگردیم، ازین مذهب و عادت

بی‌فایده سلمان چه کنی سعی و تکاپوی؟
چون بخت نباشد، ندهد سود جلالت
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۲

در سرم زلف تو، سودا انداخت
کار من زلف تو در پا انداخت

ماند یک قطره خون، از دل ما
دیده، آن نیز به دریا انداخت

تن بی جان مرا، در پی خویش
سایه وار، آن قد و بالا انداخت

آهو از باد، چو بوی تو شنید
نافه مشک، به صحرا انداخت

وعده‌ای داد، به امروز، مرا
باز امروز، به فردا انداخت

عالمی بود، شکار غم دوست
از میان همه، ما را انداخت

بوی آن باده مرا از مسجد
به در دیر مسیحا، انداخت

پیر ما، شارع مسجد، بگذاشت
راه، بر کوچه ترسا، انداخت

عمر در میکده، سلمان گم کرد
یافت، ز آنجا و هم آنجا انداخت
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۳

به آستین ملالم مران، که من به ارادت
نهاده‌ام سر طاعت، به آستان عبادت

به کشتگان رهت، برگذر، به رسم زیارت
به خستگان غمت، در نگر، به رسم عیادت

من آن نیم که به تیغ از تو روی برتابم
جفای دوست، کمند محبت است و ارادت

به التفات تو با من، توان مشاهده کردن
که چون کند به عظام رمیم، روح اعادت؟

زما بریدن یاران، بدیع نیست که ما را
به تیغ هجر، بریدند، ناف روز ولادت

دلا ز کوی محبت، متاب روی، به سختی
که رنج و محنت این ره، سلامت است و سعادت

بیان عشق، میسر نمی‌شود به حکایت
که شرح شوق، ز حد عبارت است، زیادت

حکایت غم عشق، از درون عاشق صادق
بپرس، اگر چه ز مجروح نشوند، شهادت

مراست پیش تو کاری و کارهای چنین را
نسیم صبحدم، از پیش می‌برد به جلادت

جفا، طریقه توست و وفا، وظیفه سلمان
تراست، آن شده خوی و مراست این شده عادت
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۴

خوشا! دلی که گرفتار زلف دلبند است
دلی است فارغ و آزاد، کو درین بند است

به تیر غمزه، مرا صید کرد و می‌دانم
که هیچ صید بدین لاغری، نیفکندست

علاج علت من، می کند به شربت صبر
لبت، که چاشنی صیر کرده، از قند است

فراق بر دل نادان، چو کاه، برگی نیست
ولیک بر همه دان، همچو کو الوند است

طریق بادیه را از شتر سوار، مپرس
بیا ببین، که به پای پیادگان، چند است

حدیث واعظ بلبل کجا سحر شنود؟
کسی که غنچه صفت، گوش دل، در آکند ست

میانه من و تو، صحبت از چه امروز است
دل مرا ز ازل، باز، با تو پیوند است

دل از محبت خاصان، که بر تواند کند؟
مگر کسی که دل از جان خویش برکندست

اگر تو، ملتفت من شوی وگر نشوی
رعایت طرف بنده بر خداوند است

ز خاک کوی حبیبم، مران، که سلمان را
بخاک پای و سر کوی یار، سوگند است
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۵

مرا ز هر دوجهان، حضرت تو، مقصود است
که حضرتت به حقیقت، مقام محمود است

دریچه نظر و رهگذار خاطر من
جز از خیال تو، بر هرچه هست، مسدود است

اگر ز دل غرض توست صبر، معدوم است
وگر مراد تو از من وفاست، موجودست

صبا ز رهگذر کوی توست، غالیه سا
بس است باد صبا را، اگر همین سود ست

به چهره، خاک درت را نمی‌دهم زحمت
از آنکه چهره به خوناب دیده، پالودست

پناه بر دل من، به سایه زلفت
چه سایه‌ایست که بر آفتاب ممدود است؟

به بندگی، از ازل، با تو بسته‌ام عهدی
چگونه ترک کنم عادتی که معهود است؟

ز شوق بزم تو در دیده و دل سلمان
مدام، اشک صراحی و ناله عودست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۶

هرکه از خود خبری دارد، ازو بی‌خبر است
عشق جایی نبرد، پی که ز هستی اثر است

مرد هشیار منم، کم خبر از عالم نیست
وین کسی داند، کز عالم ما با خبر است

بر سر کوی محبت، نتوان پای نهاد
که در آن کوی، هر آنجا که نهی پای، سراست

جان درین منزل خونخوار، ندارد خطری
هر که او غم جان است، به جان در خطر است

جان من، همنفس باد سحر خواهد بود
تا ز بویت نفسی در تن باد سحر است

مردم چشم من از با تو نظر باخت، چه شد
عشق بازی، صفت مردم صاحب نظر است

خاک بادا! سر من، گر سر افسر، دارم
تا به خاک کف پای تو سرم، تا جور است

آخر آن خار که بر رهگذرت نپسندم
بر دل من چه پسندی، که تو را رهگذرست؟

زاهدان! باز به قلاشی و رندی مکنید
عیب سلمان، که خود او را به جهان، این هنر است
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۳۷

ترکم، عرب مثال، چنگ بر عذار بست
مردانه، روی بست و دل عاشقان، شکست

ای صبر، چون رکاب زمانی بدار پای
کان شهسوار ترک، عنان می‌برد ز دست

آنکس که گشت کشته، ز سودای چشم تو
خیزد صباح روز قیامت، ز خاک مست

هر کس که در کشاکش عشق توام بدید
از صحبت کمان قد من چو تیر جست

رحمت بر آب دیده که چند آنچه راندمش
دستم ز آستین و ز دامن، نمی‌گسست

با آنک در میان تو دل بست عالمی
کس زان میان به غیر کمر، طرف بر نبست

دارم سری و از تو مرا، سر دریغ نیست
پیش تو می‌نهم، من درویش هر چه هست

ما بی‌خودیم و مدعیانند بی‌خبر
زان می که داده است به ما ساقی الست

در طیره‌ام ز طره که گستاخ در رخت
بنشست و راستی، به همه روی کج نشست

صوفی، رفیق زمره اصحاب رهروست
سلمان، ندیم مجلس رندان می‌پرست
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 4 از 82:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  79  80  81  82  پسین » 
شعر و ادبیات

Salman Savoji | مجموعه دل نوشته های سلمان ساوجی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA