انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 71 از 82:  « پیشین  1  ...  70  71  72  ...  81  82  پسین »

Salman Savoji | مجموعه دل نوشته های سلمان ساوجی


زن

 
بخش٥‏_رباعي
شاهی که به نعلین رخ مه آراست
گشت از قدمش پشت کج گردون راست
بر حسن مه چارده انگشت نهاد
مه را بشکست وز آن شب انگشت نماست

================
بخش٦‏_معراج ‏پيامبر
در آن شب در سرای ام هانی
روان شد سوی قصر لا مکانی

براق برق سیر آورد جبریل
که جوزا را غبارش کرد تکحیل

نشست احمد بر آن برق قمر سم
چو جرم شمس بر چرخ چهارم

براق اندر هوا شد چون شهابی
نبی بر پشت او چون آفتابی

چو از بیت الحرام احمد سفر کرد
به سوی مسجد الاقصی گذر کرد

خطاب آمد ز سلطان عطا ده
که سبحان الذی اسری به عبده

خیال فکر و عقل و روح را مان
به صحرای درون تنها برون راند

قدم بر باب هفتم آسمان زد
وز آنجا شد، علم بر لامکان زد

براق و جبرئیل آنجا بماندند
به خلوت خواجه را تنها بخواندند

چو تیر غمزه در یک طرقوا گویان ملایک
رسید از خوابگه تا قاب قوسین

ز حضرت خلعت لولاک پوشید
رحیق جام اعطیناک نوشید

ملایک پرده ها را بر گرفته
نبی را صحبتی خوش درگرفته

ز دیوان الهش هشت جنت
ببخشیدند و کرد از آنجا باز گردید

به یاران از ماتع آن جهانی
کلید جنت آورد ارمغانی
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  ویرایش شده توسط: ROZAALINDA   
زن

 
بخش ‏7‏_غزل
ای ممکن دست قدرت بر بساط لامکان
منتهای سدره اول پایه ات از نردبان

کرده همچون آستین غنچه و جیب چمن
مجمر خلقت معطر دامن آخر زمان

تکیه گاهت قبه عرشست و مرقد زیر خاک
بر مثال آفتابست این و روشنتر از آن

آفتاب اندر چهارم چرخ می تابد ولی
خلق می بینند کاندر خاک می گردد نهان

گاه بر بالای گردونی و گه در زیر چرخ
آفتاب عالم افروزی و ابرت سایه بان

شمع جمع انبیا چشم و چراغ امتی
ز آن زبانت مظهر آیات نورست و دخان

خاک مسکین از لباس سایه ات محروم ماند
خاک باری چیست تا تو سایه اندازی بر آن؟

جای نعلین نبی بر طور در صف نعال
بود چون کار نبوت بد بدست دیگران

باز شد تاج سر عرش و چنین باشد چنین
لاجرم وقتی که پای خواجه باشد در میان

کعبه صورت اگر برخیزد از ناف زمین
بعد از این گردد زمین بر پای همچون آسمان
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
بخش ۸ - دعای دولت امیر شیخ اویس
درودی بی شمار از رب ارباب
بر احمد باد و بر آل و بر اصحاب

پناه خسروان و شهریاران
سر و تاج سران و تاجداران

اساس خطه دین باد دایم
به عون و عدل شاهنشاه قایم

سکندر رایت جمشید شوکت
فریدون زینت و پرویز طلعت

بسیط عالم شاهی گرفته
ز اوج ماه تا ماهی گرفته

جبینش مظهر آیات شاهی
ضمیرش مهبط نور الهی
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
بخش ۸ - دعای دولت امیر شیخ اویس
درودی بی شمار از رب ارباب
بر احمد باد و بر آل و بر اصحاب

پناه خسروان و شهریاران
سر و تاج سران و تاجداران

اساس خطه دین باد دایم
به عون و عدل شاهنشاه قایم

سکندر رایت جمشید شوکت
فریدون زینت و پرویز طلعت

بسیط عالم شاهی گرفته
ز اوج ماه تا ماهی گرفته

جبینش مظهر آیات شاهی
ضمیرش مهبط نور الهی
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
بخش ۹ - قطعه
داور دنیا، معز الدین حق، سلطان اویس
آفتاب عدل پرور سایه پروردگار

آن شهنشاهی که رای او اگر خواهد، دهد
چون اقالیم زمین اقلیم گردون را قرار

بنامیزد چو آفریدون و هوشنگ
ز سر تا پا همه هوشست و فرهنگ

طراز طرز شاهی می طرازد
سر دیهیم و افسر می فزاند

ز مار رمح او پیچان دلیران
ز مور تیغ او دلخسته شیران

هلال فتح نعل ادهم اوست
شب و روز سعادت پرچم اوست

ز یاجوج ستم گشته است آزاد
که تیغش در میان سدیست پولاد

ظفر در آب تیغش غوطه خورده
سر بدخواه آب تیغ برده

به جای زر ز آهن دارد افسر
ز پولادش بود خفتان چو گوهر
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
بخش10‏_قطعه
شاهی که در بسیط زمین حکم نافذش
جذر اصم ز صخره صما شنیده اند

صد نوبت از سیاهی گرد سپاه او
این اشهبان توسن گردون رمیده اند

تن جامه ایست خرقه جسم مخالفش
کان جامه را به قد حسامش بریده اند

آنجم ندیده اند در آفاق ثانیش
ور ز آنکه دیده اند، یکی را دو دیده اند

آن سایه عنایت یزدان که وحش وطیر
در سایه عنایت او آرمیده اند

در آفتاب گردش ازین سایه کی فتاد
تا سایبان سبز فلک گستریده اند

در کار زر به دور کفش خیره مانده ام
تا آن دو روی را به چه رو بر کشیده اند

سرویست سر فراز به بستان سلطنت
کان سرو را ز عقل و روان آفریده اند

ماران رمح سینه اعدا ز دست او
سوراخ کرده اند و بدو در خزیده اند
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
بخش ۱۱ - قطعه
سحرگاه ازل کز پرده عرض
قضا می داد نور و سایه را عرض

قدر بنوشت بر اطراف چترش
که السلطان ضل الله فی الارض

خرد گرد فلک چندانکه گردید
کسی بالاتر از چترش نمی دید

فلک را گفت بردی ای کمان قد
چو ابروی بتان پیشانی از حد

تنزل کن ز جای خویش زیرا
که ضل چتر سلطانیت اینجا

چرا بالا نشستی گفت از آن رو
که او چشم جهانست و من ابرو
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
بخش ۱۲ - قطعه
بجز از آتش دراز زبان
بجز از خامه زبان کوتاه

کس نیارست کرد در عالم
دو زبانی و سرکشی با شاه

لاجرم خاکسار و سرگردان
آن به تون رفت و این به آب سیاه

در آن اندیشه مه بگداخت تن را
که بندد بر سمندش خویشتن را

خیالی چند کج باشد کزین عار
توان بستن بر اسب او به مسمار

عقابش را چو شد زاغ کمان جفت
به وصف الحال نیز این شعر می گفت:
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
بخش١٣‏_قطعه
روز کسوف ار کند قصد بدوزد به تیر
قبه سیمین ماه بر سپر آفتاب

گاه ز فیض کفش، خاک مرصع بساط
گاه ز گرد روز معنبر نقاب

کی شودش همعنان خیل ملک چون نداشت
پایه پهلو زدن ماه نوش در رکاب

ای کف خنجر کشت کرده ز جان صد هزار
خصم جگر تشنه را سیر به یک قطره آب

رای تو بر آسمان بارگهی زد که هست
بافته از قطب میخ تافته صبحش طناب

حمله قهر تو ساخت زهره شیران تباه
آتش تیغ تو کرد گرده گردان کباب

در عجبم تا چرا کرد به دوران تو
صدمه باران و باد گنبد گل را خراب

فتنه بیدار را عدل تو در خواب کرد
فتنه نبیند دگر چشم جهان جز به خواب

کرده به زخم زبان سرزنش سرکشان
تیغ جهانگیرت آن هندوی مالک رقاب

خرد کو هست عالم را آب و جد
چو طفلان بیش رایت خوانده ابجد

تو خورشیدی و تختت چرخ چارم
چهارش پایه چار ارکان عالم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
بخش ‏١٤‏_قطعه
طاووس روز تا ز افق جلوه می کند
شاها، همای رای تو دولت شکار باد

این روزگار و دایره لاجورد را
دایم به گرد نقطه چترت مدار باد

هر خلعت مراد که می بخشد آسمان
از جامه خانه کرمت مستعار باد

خورشیدت از شمار غلاماندرگه است
بر در تر از غلام چنین صد هزار باد

گر ماه بر خلاف مرادت کند مدار
چون دست زهره پای قمر در نگار باد

ماه قدح چو دور کند در سرای عیش
ناهید خوش سرای ترا پرده دار باد

قهر کس که در یمین تو چون تیغ راسخ است
دایم چو خاتم تو به زر در یسار باد

تا هست کرد این مدر افلاک را مدار
دور تو چون مدار فلک برقرار باد

بی گرد فتنه دامن آخر زمان بچین
وصل قبای دولت این روزگار باد

با اینکه نیست مثل من امروز بلبلی
چون من بهار مدح ترا صد هزار باد

مرا یک روز شاهنشاه عالم
چراغ دودمان نسل آدم

محیط مکرمت گردون همت
جهان سلطنت، خورشید دولت

سریر آرای ملک اردوانی
بهار دولت چنگیز خانی

جهانگیر و جهانبخش و جوانبخت
که برخوردار باد از تاج و از تخت

فرستاد و به خلوت پیش خود خواند
به عادت پیش تخت خویش بنشاند

ز سلک نظم و نثر آن بحر ز خار
طلب می کرد ازین طبع گهربار

چو لعل یار در الفاظ رنگین
معانی خویش و باریک شیرین

مرا گفت ای سخنگوی گهر سنج
چه پنهان کرده ای در کنج دل گنج؟

کهن شد قصه فرهاد و خسرو
بیاور خسروانه نقشی از نو

نماند آن شورش حلوای شیرین
بیارامید جوش ویس و رامین

بیاور شاهد عذاری لایق
که رمز آب رخ عذار و وامق

درین قرابه های سبز زرکار
نظامی را سیه شد در شهسوار

رواجی نیست آن سیم کهن را
بنامم سکه نو زن سخن را

مرصع ساز تاج و ذکر جمشید
منور کن چراغ چشم خورشید

عذار روشن خورشید عذرا
مزین کن به نظمی چون ثریا

جهان را از سخن ده یادگاری
ز دستی دیگرش بر نه نگاری

ز عین طبع صافی کن روان بحر
در آور هر زمان بحری در آن بحر

ز هر جنسی حکایت در هم آمیز
ز هر نوعی غزلهایی نو انگیز

چو این عالی خطاب آمد به گوشم
کمر بستند عقل و فکر و هوشم

مرا گفتند: سلمان، وقت دریاب
که دولت را مهیا گشت اسباب

ادای حق پنجه ساله نعمت
اگر داری هوس دریاب فرصت

ز هر طوری سخن با خویش داری
ز کان و بحر گوهر بیش داری

به طرز نو معانی را بیان کن
طراز دامن آخر زمان کن

ز ششتر تا به شام اندر شکر گیر
ز عمان تا بد خشان در گهر گیر

به کلک عنبرین در روز و شب باف
حریر شکرین را در قصب باف

ادای شکر همت کرده باشی
حق خدمت بجای آورده باشی

در آن ره چون قلم مشیا علی الراس
شدم در سخن سفتن به الماس

دل من در حجاب حجره فکر
نمی کرد آرزو جز شاهد بکر

ز روی آن معانی پرده بگشود
کزان معنی کسی را روی ننمود

لباس نظم اگر خوبست اگر زشت
به بکری تار و پودش فکر من زشت

نهادم بر کف گیتی نگاری
برو بگذاشتم خوش یادگاری

ز گردون بگذرانیدم سخن را
بدان حضرت رسانیدم سخن را

نهادم من درین فیروزه مجمر
بسی ز انفاس مشکین عود و عنبر

جهان خواهد معطر گشت ازین بوی
کنون چندانکه خواهد گشتن این گوی

توقع دارم از هر خرده جویی
وز ایشان کز کرم دارند بویی

که گر باری بر آید بوی لادن
ازین مجمر بر آن پوشند دامن

به فر دولت دارای عالم
طمع دارم گرین معنی بود کم

کنون خواهم حدیث آغاز کردن
در گنج سخن را باز کردن
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 71 از 82:  « پیشین  1  ...  70  71  72  ...  81  82  پسین » 
شعر و ادبیات

Salman Savoji | مجموعه دل نوشته های سلمان ساوجی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA