ارسالها: 556
#41
Posted: 5 May 2012 13:16
۱۰ نوامبر ۱۹۱۱
یک ترانه کهن عرب این گونه آغاز می شود «فقط خداوند و خود من آن چه را که در قلبم می گذرد ،می دانیم.» امروز ، پس از خواندن آن چه برایم نوشته ای ، می توانم به این ترانه چنین بیفزایم :فقط خداوند،من و ماری آن چه را که در قلبم می گذرد می دانیم .
دوست دارم سینه ام رابشکافم ، قلبم را از آن بیرون بکشم و در دستانم بگیرم تا همه بتوانند آن را ببینند .
زیرا انسانی که خود را برای خویشتن آشکار می کند ، آرزویی شگرف تر از آن ندارد که دیگران درکش کنند . همه ی ما اشتیاق دیدن نوری را داریم که پشت در است ، دوست داریم این نور به میان اتاق ، به پیش روی همه بیاید .
اولین شاعر جهان باید بسیار رنج برده باشد ، آن گاه که تیرو کمانش را کنار گذاشت و کوشید برای یارانش آن چه را که به هنگام غروب خورشید احساس کرده ، تو صیف کند _ و کاملا محتمل است که این یاران ، آن چه را که گفته است ، به سخره گرفته باشند . لیک او باز چنین می کند ، چون هنر راستین می خواهد هنرمند در آشکاریش بکوشد . هیچ کس نمی تواند به تنهایی از زیبایی ای که درک می کند ، لذت ببرد .
و این گونه است که زندگی ، در ما دوتن که در جستجوی مطلق هستیم و برای انزوای مطلق خود باغی می سازیم ، شوری ژرف بر جای می گذارد ، تا با تمام وجودمان از هر لحظه لذت ببریم
زندگیبه من آموخت هر چیز قیمتی دارد...پنیر مجانی فقط در تله ی موش یافت می شود
ارسالها: 556
#42
Posted: 5 May 2012 13:18
۲۶نوامبر ۱۹۱۱
ماری دلبندم ، به راستی روز رحمت الهی فرا رسیده ، چون تو به اینجا ، به این خانه می آیی !فکر کردم خودم دعوتت کنم ، اما از شنیدن "نه " می ترسیدم ، و از شارلوت خواهش کردم که این کار را به جای من بکند به من گفت که تو پذیرفته ای که در مهمانی من شرکت کنی.
بنابراین ، در این روزها تنها کارم این بوده که به وضع خانه ام سرو سامان بدهم .اثاثیه را مرتب می کنم ، اما افزون بر آن ، اشیای عتیقه ای را نیز که در قلب و ذهن من جای دارند ، تمیز کرده ام و از درون سایه های کهنی که دیگر نباید منزلگاه آن ها باشد، آزاد شان کرده ام .شاید فراقی که در این روزها ناچار به پذیرایش هستیم، خود سودمند باشد ؛چیزهای بسیار بزرگ را تنها می توان از دور دید
زندگیبه من آموخت هر چیز قیمتی دارد...پنیر مجانی فقط در تله ی موش یافت می شود
ارسالها: 556
#43
Posted: 5 May 2012 13:19
۷فوریه ۱۹۱۲
امروز قلبم آرام است ، و آرامش و شادی جایگزین دل نگرانی های همیشگی ام شده .دیشب عیسی را در خواب دیدم .
همان چهر ه مهربان ، همان چشم های درشت سیاه که شعله ور می نمایند و به جلو خیره هستند ، ان پاهای خاک الود ، آن صندل های فرسوده .و حضور نیرومند روحش , با آرامش آنان که می دانند چگونه باید به زندگی راست بنگرند ،بر همه چیز مستولی می شود .
آه ، ماری عزیزم ، برای چه نمی توانم هر شب خواب عیسی را ببینم ؟برای چه نمی توانم با همان آرامشی به زندگی خود بنگرم که او می تواند با در یک رویا به من منتقل کند ؟ چرا نمی توام در روی این زمین ، با هیچ کس دیدار کنم که بتواند همچون او ، چنین ساده ، و چنین مهربان باشد ؟
زندگیبه من آموخت هر چیز قیمتی دارد...پنیر مجانی فقط در تله ی موش یافت می شود
ارسالها: 556
#44
Posted: 5 May 2012 13:20
۱۰ مارس ۱۹۱۲
ماری ٰ،ماری محبوبم تو را به خدا سوگند چگونه می توانی گمان کنی که از تو بیشتر رنج دیده ام تا شادی ؟ چه سبب شده که این گونه بیندیشی؟
هیچ کس به درستی نمی داند مرز دلشادی و درد کجاست ؛ اغلب می اندیشم که جدایی آنها از هم غیر ممکن است .
ماری تو انقدر شادی به من می بخشی که به گریه در آیم ، و انقدر رنجم می دهی که به خنده می افتم .
زندگیبه من آموخت هر چیز قیمتی دارد...پنیر مجانی فقط در تله ی موش یافت می شود
ارسالها: 556
#45
Posted: 5 May 2012 13:21
۷ژوئن ۱۹۱۲
خیال حقریالت مطلق را می بیند ، -جایی که گذشته ،اکنون و آینده به هم می رسند...
خیال نه به واقعیت ظاهر محدود است و نه به یک مکان .همه جا می زید .در کانون است وارتعاش های تمامی حلقه هایی را احساس می کند که شرق و غرب به گونه ای مجازی در آن جای دارند . خیال ، حیات آزادی ذهن است .به جنبه های گوناگون هر چیز تحقق می بخشد ... خیال رو به تعالی ندارد ، نمی خواهیم رو به تعالی داشته باشد ، فقط می خواهیم آگاه تر باشیم .
دوست دارم سراسر زندگی ای را که در من هست، بزیم و هر لحظه را تا نهایتش درک کنم .
ماری ،فهمیدم تمامی مشکلاتی را که از تو بر سر من آمد ، به خاطر حقارت و ترسی درد خود من بود
زندگیبه من آموخت هر چیز قیمتی دارد...پنیر مجانی فقط در تله ی موش یافت می شود
ارسالها: 556
#46
Posted: 5 May 2012 13:22
۱۴اوت ۱۹۱۲
ماری ، در توفان چه هست که مرا چنین به جنبش در می آورد ؟ چرا به هنگام وزش توفان ، بس بهترو نیرومندتر و از زندگی مطمئن تر م ؟ نمی دانم ، و باز توفان را بس بیشتر و بیش تر از هر چیز در طبیعت دوست دارم
۲۲اکتبر ۱۹۱۲
ماری ، شگفت انگیزترین چیز آن است که من و تو، همیشه، در سر زمینی ناشناخته برای دیگران با هم قدم می زنیم . هر دو ، دست هامان را دراز می کنیم تا بهره خود را از زندگی بگیریم ، و زندگی به راستی سخاوتمند است .
زندگیبه من آموخت هر چیز قیمتی دارد...پنیر مجانی فقط در تله ی موش یافت می شود
ارسالها: 556
#47
Posted: 5 May 2012 13:23
۲۵ دسامبر ۱۹۱۲(از دفتر خاطرات ماری)
ماری ، نمی توانم برای ساعت خوابم ، ساعت کارم ، و ساعت تمرینم برنامه ریزی کنم .همیشه می شنویم که می گویند همه قادرند هر روز در ساعت معینی بیدار شوند ، چای بنوشند ، و به بستر بروند و از این انظباط خوشنودند .
از نظر من ، این مردم همیشه فقط همان یک روز را زندگی می کنند .
اگر بتوانم در قلب یک انسان گوشه ای تازه را به او بنمایانم ، بیهوده نزیسته ام . موضوع خود زندگی است ، نه شعف یا درد یا شادی یا ناشادی .نفرت به همان اندازه دوست داشتن خوب است - یک دشمن می تواند به خوبی یک دوست باشد .برای خود زندگی کن -زندگی ات را بزی . سپس به راستی دوست انسان خواهی شد .
من نیازمند آنم که بگذارم چیزهایی که "باید "، رخ بدهند ، پس باید برای حوادث غیر مترقبه آماده بود . برای من ،هر روزی که می گذرد تفاوت دارد ، و وقتی هشتاد سالم بشود ، همچنان منتظر تجربه هایی خواهم بود که درون و بیرون را دگرگون کند .وقتی پیری فرا می رسد ، یگر به کارهایی که کرده ام نخواهم اندیشید ، دیگر گذشته است .م یخواهم از هر لحظه زندگی که هنوز برایم باقی مانده است ، استفاده کنم .
نه برای مسایل مهم ، که تنها می توان برای کارهای خرد برنامه داد .آن که برای کارهای مهم برنامه می ریزد ، همه چیز را به مسایل کوچک تبدیل می کند
زندگیبه من آموخت هر چیز قیمتی دارد...پنیر مجانی فقط در تله ی موش یافت می شود
ارسالها: 556
#48
Posted: 5 May 2012 13:24
۲۹ دسامبر ۱۹۱۲(از دفتر خاطرات ماری ) نامه ماری به جبران
عشق او همچون خود طبیعت آرام بخش است .برای آدم هیچ معیاری تعیین نمی کند ، هیچ چیز را برای آدم انتخاب نمی کند ، به سادگی حقیقت وجود آدم را می پذیرد ، درست مثل طبیعت . من حقیقی هستم ، او نیز : این دو حقیقت یکدیگر را دوست دارند - همین .
۱۶ مه ۱۹۱۳
یک انسان می تواند آزاد باشد،بی بزرگ بودن ، اما هیچ انسانی نمی تواند بزرگ باشد ، بی آزاد بودن .
زندگیبه من آموخت هر چیز قیمتی دارد...پنیر مجانی فقط در تله ی موش یافت می شود
ارسالها: 556
#49
Posted: 5 May 2012 13:26
۳۰ اکتبر ۱۹۱۳
برای چه می کوشی هر ان چه را کهبه من می گویی ، تو ضیح بدهی ؟ قلب من می تواند فراتر از آن واژه های عاشقانه را بفهمد . آیا به ادراک من اعتماد نداری؟
وخواهش می کنم خواهش می کنم ، فکر نکن کسی که عاشق است به سادگی ازرده می شود .یک کارد فولادی می تواند گوشت من را ببرد ، اما یک چاقوی مومی ، هر گز . واژه ها و حرکات خشونت بار به سختی سبب احتیاط من در احساسم نسبت به تو خواهند شد .
هر چیز سطحی ای در مجادله های ما ، سر انجام خود به خود نا پدید می شود .بپذیر، درک کن ، خلیل بیدی نیست که از این بادها بلرزد !
فقط نمی از من اینجا در بوستون است ؛ دوست دارم سوار قطار نیویورک بشوم وبا چشم های خودم تو را ببینم تو نیازی به سخن گفتن نداری ونیز حتی خندیدن ؛ بودن در کنار تو مرا وا می دارد احساس کنم انسان کاملی هستم .
زندگیبه من آموخت هر چیز قیمتی دارد...پنیر مجانی فقط در تله ی موش یافت می شود
ارسالها: 556
#50
Posted: 5 May 2012 13:34
۱۰ژانوه ۱۹۱۴(از دفتر خاطرات ماری )
امروز گفت :"ماری، می خواهم برای تو فقط یک برگ سبز باشم ، که هوا می جنباندش تا درست هماهنگ با شور آن لحظه سخن گوید و چنین می کنم "
۱مارس ۱۹۱۴
اغلب خود را در حال زیستن در بالای کوهی در توفان خیزترین (و نه سردترین )سرزمین جهان تصور میکنم . آیا چنین جایی وجود دارد ؟ اگر وجود دارد ، روزی به آنجا خواهم رفت ، و قلبم را به نقاشی و شعر تبدیل خواهم کرد .
زندگیبه من آموخت هر چیز قیمتی دارد...پنیر مجانی فقط در تله ی موش یافت می شود