انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 8 از 30:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  29  30  پسین »

Poem for Mother | شعرى براى مادر


زن

 


مادرمن ای پناهم حق پسندید ترا
فرش کرده زیر پا یت قصر جاوید ترا

عشق تو بی دغدغه مهرتو سرشار صفا
گوهردردانه ای تو کو بسنجیدترا

هرچه بودم هرچه کردم مهرتو چون سایه ای
چون زمستان من آید تاب خورشید ترا

توزلالی همچو آبی ای بهار دلنشین
خلقت توآسمانی جای ناهید ترا

روز یاس وناامیدیهای من روز نیاز
عطر گلهای امیدی سایه چون بید ترا

ذره ای بودم که مهرت پرورش داد مرا
پرورش دادی مرا نوری بتابیدترا

برگ سبز زندگانی نغمه ی وحی خدا
آیه ی عشق الهی رنگ توحید ترا


     
  
زن

 


قسم بر اولين واژه ي هستي
كه عشق ودين ومظهرم تو هستي

قسم بر ديدگانت شمع روشن
كه هستي- گلي سرور به گلشن

قسم بر ماه و حوري
كه تو مملو ز نوري

قسم بر مهر واميد
كه تو معدن مهري بي ترديد

قسم بر لحظه ي زيباي ديدار
كه جانم بر فدايت نيك كردار

قسم بر مستي عاشق پرستان
به كوه وبه باغ و به بستان

قسم بررب بر روز جوشش
براين پروردگار خوش افرينش

كه هرچه ازاوست دارم
مادر دوستت دارم


     
  
زن

 


شد صفحه روزگار تیره
تا دفتر من گشود مادر

از هستی من، نشانه ای نیست
خود بودن من چه بود، مادر

ناموخت مرا زمانه درسی
رندانه ام آزمود، مادر

من در یتیم و گردش چرخ
از دست توام ربود مادر

در دامن روزگارم افکند
از دامن خود چه زود مادر

حالیست مرا که گفتی نیست
گریم همه رود رود مادر

هر روز سپهر سفله داغی
بر داغ دلم فزود مادر

از اختر من شدست گویی
دریای فلک کبود مادر

این ابر منم کز آتش دل
بر چرخ شدم چو دود، مادر

با من همه بخت در ستیزاست
من خاستم، او غنود، مادر

ابریشم بخت من تهی گشت
یکباره ز تار و پود، مادر

این کودک درد آشنا را
ایکاش نزاده بود، مادر

شعریست که در غم تو، فرزند
با خون جگر سرود مادر


تابستان 44
محمد معلم


     
  
زن

 


مادر،
ای لطیف ترین گل بوستان هستی،
ای باغبان هستی من،
گاهِ روییدنم باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند.
گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد


ღ♥ღღ♥ღღ♥ღ

مادر، قسم به آن همه شب زنده داريت
که اندر سرم هواي تو هست و صفاي تو
آيينه دار مهر و عطوفت تويي، تويي
خواهم که سر نهم به خدا من به پاي تو


ღ♥ღღ♥ღღ♥ღ

هر لحظه در برابر من اشک ریختی
از چشم پر ملال تو خواندم شکایتی
بیچاره من، که به همه ی اشکهای تو
هرگز نداشت راه گناهم نهایتی


     
  
زن

 


عشق يعنی چه؟

عشق يعنی پر گسستن در هوايه بيشه زار
عشق يعنی پاره پاره کردنه زنجيره تن

عشق يعنی گريه کردن با صدايه مادرم
عشق يعنی آسمانی زيستن

عشق يعنی پرسه در قلبه مادر زدن
عشق يعنی بغض کردن با صدايه مادرم

عشق يعنی خلوته سکوته مادرم
عشق يعنی هستی و ماوايه من

عشق يعنی سبزيه فصله بهار
عشق يعنی يعنی رنگه سبزه بيشه زار

عشق يعنی جا نمازه مادرم
عشق يعنی مشقه شب در پيکرم

عشق يعنی کودکانه زيستن
عشق يعنی فرياده دله بی مادران

عشق يعنی چرخشه نيلوفری بر دوره ياس
عشق يعنی پيچشه تسبحه مادرم

عشق يعنی مردانگی همچون علی
عشق يعنی مردمه ايرانه من

عشق يعنی يک صدايه آشنا
عشق يعنی نم نمه باران در بوته ها


     
  
زن

 


تو نمایانگر الطاف خدایی مادر
مروه و حج و صفایی مادر
زیر پای تو بهشت است بهشت
باز هم طفل توام ،هرچه کردم ، چه زیبا و چه زشت


ღ♥ღღ♥ღღ♥ღ

مادر ای والاترین رویا ی عشق
مادر ای دلوا پس فردای عشق
مادر ای غمخوار بی همتا ی من
اولین و آخرین معنای عشق


ღ♥ღღ♥ღღ♥ღ

خدا از خاک عشق تو رو سرشته
فـرســتـاده از آســمـون فـرشته
تـا در آغــوش امـن خـود بـگـیـرم
کـه ایـن یـک ذره جا مثـل بهشته


     
  
زن

 


زن خوب فرمانبر پارسا
كند مرد درویش را پادشا

برو پنج نوبت بزن بر درت
چو یارى موافق بود در برت

همه روز اگر غم خورى غم مدار
چو شب غمگسارت بود در كنار

كرا خانه آباد و همخوابه دوست
خدا را به رحمت نظر سوى اوست

چو مستور باشد زن و خوبروى
به دیدار او در بهشت است شوى

كسى بر گرفت از جهان كام دل
كه یك دل بود با وى آرام دل

اگر پارسا باشد و خوش سخن
نگه در نكویى و زشتى مكن

زن خوش منش دل نشان تر كه خوب
كه آمیزگارى بپوشد عیوب

ببرد از پرى چهره ى زشت خوى
زن دیو سیماى خوش طبع، گوى

چو حلوا خورد سركه از دست شوى
نه حلوا خورد سركه اندوده روى

دلارام باشد زن نیك خواه
ولیكن زن بد، خدایا پناه

چو طوطى كلاغش بود هم نفس
غنیمت شمارد خلاص از قفس

سر اندر جهان نه به آوردگى
وگرنه بنه دل به بیچارگى

تهى پاى رفتن به از كفش تنگ
بلاى سفر به كه در خانه جنگ

به زندان قاضى گرفتار به
كه در خانه دیدن بر ابرو گره

سفر عید باشد بر آن كدخداى
كه بانوى زشتش بود در سراى

در خرمى بر سرایى ببند
كه بانگ زن از وى برآید بلند

چون زن راه بازار گیرد بزن
وگرنه تو در خانه بنشین چو زن

اگر زن ندارد سوى مرد گوش
سراویل كحلیش در مرد پوش

زنى را كه جهل است و ناراستى
بلا بر سر خود نه زن خواستى

چو در كیله یك جو امانت شكست
از انبار گندم فرو شوى دست

بر آن بنده حق نیكویى خواسته است
كه با او دل و دست زن راست است

چو در روى بیگانه خندید زن
دگر مرد گو لاف مردى مزن

زن شوخ چون دست در قلیه كرد
برو گو بنه پنجه بر روى مرد

چو بینى كه زن پاى بر جاى نیست
بات از خردمندى و راى نیست

گریز از كفش در دهان نهنگ
كه مردن به از زندگانى به ننگ

بپوشانش از چشم بیگانه روى
وگر نشنود چه زن آنگه چه شوى

زن خوب خوش طبع رنج است و بار
رها كن زن زشت ناسازگار

چه نغز آمد این یك سخن زان دوتن
كه بودند سرگشته از دست زن

یكى گفت كس را زن بد مباد
دگر گفت زن در جهان خود مباد

زن نو كن اى دوست هر نوبهار
كه تقویم پارى نیاید بكار

كسى را كه بینى گرفتار زن
مكن سعدیا طعنه بر وى مزن

تو هم جور بینى و بارش كشى
اگر یك سحر در كنارش كشى


     
  
زن

 


پسر رو قدر مادر دان که دایم
کشد رنج پسر بیچاره مادر

برو بیش از پدر خواهش که خواهد
تو را بیش از پدر بیچاره مادر

زجان محبوب تر دارش که دارد
زجان محبوب تر بیچاره مادر

از این پهلو به آن پهلو نغلتد
شب از بیم خطر بیچاره مادر

نگهداری کند نه ماه و نه روز
تو را چون جان به بر بیچاره مادر

به وقت زادن تو مرگ خود را
بگیرد در نظر بیچاره مادر

بشوید کهنه و آراید او را
چو کمتر کارگر بیچاره مادر

تموز و دی تو را ساعت به ساعت
نماید خشک و تر بیچاره مادر

اگر یک عطسه آید از دماغت
پرد هوشش زسر بیچاره مادر

اگر یک سرفه بی جا نمایی
خورد خون جگر بیچاره مادر

برای این که شب راحت بخوابی
نخوابد تا سحر بیچاره مادر

دو سال از گریه روز و شب تو
نداند خواب و خور بیچاره مادر

چو دندان آوری رنجور گردی
کشد رنج دگر بیچاره مادر

سپس چون پا گرفتی ، تا نیافتی
خورد غم بیشتر بیچاره مادر

تو تا یک مختصر جانی بگیری
کند جان مختصر بیچاره مادر

به مکتب چون روی تا باز گردی
بود چشمش به در بیچاره مادر

وگر یک ربع ساعت دیر آیی
شود از خود به در بیچاره مادر

نبیند هیچکس زحمت به دنیا
زمادربیشتر بیچاره مادر

تمام حا صلش از زحمت این است
که دارد یک پسر بیچاره مادر


     
  
زن

 


مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی. تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت. قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک. مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر. فروغ تو تا انتهای زمان جاوید و روزت تا پایان روزگار، مبارک باد.

ღ♥ღღ♥ღღ♥ღ

بهار زندگی

مادر، تو شکوفاتر از بهار، نهالِ تنم را پر از شکوفه کردی و با بارانِ عاطفه های صمیمی، اندوه های قلبم را زدودی و مرهمی از ناز و نوازش بر زخم های زندگی ام نهادی. در «تابستان»های سختی با خنکای عشق و وفای خویش، مددکار مهربان مشکلاتم بودی تا در سایه سارِ آرامش بخش تو، من تمامی دردها و رنج ها را بدرود گویم. با وجود تو، یأس دری به رویم نگشود و زندگی رنگ «پائیز» ناامیدی را ندید. تو در «زمستانِ» مرارت های زندگی، چونان شمع سوختی تا نگذاری رنجش هیچ سختی ستون های تنم را بلرزاند. مادر، ای بهار زندگی، شادترین لبخندها و عمیق ترین سلام های ما، همراه با بهترین درودهای خداوندی، نثار بوستان دل آسمانی ات باد.


     
  
زن

 


زیباترین ستاره سپاس

مادر! تو جانانه جام بلای ما را نوشیدی و لباس رنج و محنت ما را پوشیدی، اینک، حریر محبت فرزندانت را بپوش و شربت شهد عشق آنان را بنوش. مادرم، در گرامی داشت روزت زیباترین ستاره سپاس را به پاس پاسداری بی کرانت از ما، بر آسمان پرمهرت می آویزیم


ღ♥ღღ♥ღღ♥ღ

چلچراغ محبت

مادر، صفا و صمیمیت و صداقت، گلابِ گلبرگ های وجود توست. عشق و ایمان در پیشانی بلند تو، موج می زند. چشمانت چلچراغ محبت است. چشمه های مهربانی از چشم های تو سرچشمه گرفته است. لب هایت پیام آور شادترین، لبخندها و نگاه مهر آشنایت، زلالِ دل نوازترین عاطفه هاست. قلب تو، رود همیشه جاری عشق است. از سایه مهربان دست هایت گل مهر می روید. نسیم، چهره بر گام های تو می ساید.


ღ♥ღღ♥ღღ♥ღ

مادر، کانون عشق

مادر، کانون عاطفه و مهر است و ظرفیت و شکیب کمتری برای تحمل ناگواری ها دارد، لطافت طبعش و ضعف طبیعی او از یک سو، و ناتوانی های فرساینده ای که از به دنیا آوردن فرزند و دیگر رنج ها در او پدید آمده است از سوی دیگر، او را به شدت ناتوان می کند. بی شک او شایسته تکریم، نوازش، عطوفت و خدمت است.


ღ♥ღღ♥ღღ♥ღ

«از درختی که مام بالا رفت// دخت بر شاخ نیز غیژد تفت// گفت و خوش گفت پیر برزیگر// این‌چنین دختـر آن‌چنان مادر// سـری آنسان سزای این پنجه// به چنان دیگ، لایق این کمچه»
علی‌اکبر دهخدا


ღ♥ღღ♥ღღ♥ღ

«به زاد و بوم جی اندر شتافتم از ری// چنان به شوق، که کودک به جانب مادر// سواد شهر صفاهان چو گشت سرمه چشم// به هرچه دید دگرگونه آمدش به نظر// شکسته‌باره از این پیش بود و تنگ‌فضای// کنون درست و قوی‌باره است و پهناور»
وحید دستگردی


     
  
صفحه  صفحه 8 از 30:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  29  30  پسین » 
شعر و ادبیات

Poem for Mother | شعرى براى مادر

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA