انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 9 از 30:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  29  30  پسین »

Poem for Mother | شعرى براى مادر


مرد

 


شعری برای مادرم

مادرم وقتی بود آسمان آبی بود
عشق با روح نسیم
در سکوت پرش شب پره ها
روی ایوان هراس من و ما
با صدای وزش برگ سپیدارسر کوچه ی ما می رقصید.
مادرم وقتی بود
همه چی آبی بود،
آسمان، آب، زمین،
من و تو ، عشق، سپیدار ، سبد، سیب همه آبی بود
مادرم وقتی بود
گنبد مسجد رویای پر از خاطره اش
با دو گلدسته ی گلبانگ گل آواز نماز
همگی آبی بود
روی سجاده ی پنهان نماز عشقش
در فضای همه از پوشش عطر گل یاس،
سجده ی عشق به پابوس سلامش می رفت.

مادرم وقتی بود
عشق هم آبی بود
مادرم هم گل بود
و هر از چند صباحی که گلی را می یافت
مادرم همچو چکاوک سر یک بید بلند
غرق در عطر نسیم گل سرخ
مادرم هم می خواند.
مادرم وقتی رفت،
آسمان طوسی شد،
پرده ی قرمز عنابی همسایه ی ما،
در نوازش با باد
خارج از پنجره در می غلتید،
ماهی تنگ بلور،
رنگ در باخت و بر بام بلورین پر از آب تپید.

مادرم وقتی رفت،
آسمان طوسی شد،
همه چی طوسی شد،
روح در غربت تنهایی باغ،
باغ در غربت تنهایی گل،
گل بدون گلبرگ،
ومن خسته که در غربت آن روح بلند
دست در دست کلام و غزل حافظ عشق
به تفال با او،
در کنار چمن مزرعه خاطره ها
وزش باد به نجوای دل و جان آمد:
بوسه ای از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت .
همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم
کای دریغا بوصالش نرسیدیم و برفت


عشق را دوست دارم ولي نه در قفس بوسه را دوست دارم نه در هوس تو را دوست دارم تا آخرين نفس
     
  
مرد

 


برای تو ای مادر

شبی مادر دلم بی تو ز عشق بودنت لرزید
غبار بی کسی بر سینه ی پرخون من پاشید

به دل یاد تو بودم لیک در ظاهر جدا
دلم از هر چه غیر توست پاک وپاکتر گردید

به یادم آمد آن روزی که دور از عافیت بودی
به بالینت دو چشم من مثال ابر می گریید

کدامین صحنه ای بر پرده ی چشمان من افتاد
که قلبم صحنه را پیش از وقوع حادثه می دید

من از آن روزها گویی ز خود بیگانه تر بودم
دلم از وحشت بی تو به سر بردن می ترسید

تو بودی یادبودی از چنین دنیای بی تکرار
صدای نازکت در پوستین قلب می پیچید

نفسهایت برایم حاله ی گرم نوازش بود
دلم از التهاب بودنت بی تاب می جوشید

نگاه نافذت بر عمق جانم زخمه می انداخت
زلال دستهایت در درون مخمل آغوش می گنجید

مگر در خواب بینم بار دیگر دستهایت را
دگر آن دستها در زیر خاک لاله گون پوسید


عشق را دوست دارم ولي نه در قفس بوسه را دوست دارم نه در هوس تو را دوست دارم تا آخرين نفس
     
  
مرد

 


شعری برای مادرم

امشب دگر به خواب نخواهم خفت
چون آسمان دلم ستاره باران است
امشب خیال نازک امیدت
بر خانه ی محقر قلبم دوباره مهمان است


عشق را دوست دارم ولي نه در قفس بوسه را دوست دارم نه در هوس تو را دوست دارم تا آخرين نفس
     
  
مرد

 


شعری برای مادرم


چیزی مانده‌ است
چیزی از خودت پیش از آنکه‌ مادرم باشی
هنوز عشق بازی هایت را به‌ یاد می آوری؟
روز عروسی ات را
از پدر چیزی جز پدرم مانده‌ هنوز؟
می ترسم
می ترسم تمام آنچه‌ از تو به‌ یاد مانده‌،
من باشم

فردا چیزی از من خواهد ماند
جز پدرم؟
فردا از پسرم چیزی خواهد ماند
جز پدرم؟
از تو چیزی جز پدرم خواهد ماند مادر؟

مادر
قرار نیست تو قصه‌ ی خوبی شوی
قرار نیست ترانه‌ ی خوبی از تو بسازم
انقدر نگران نباش
لازم نیست حتما شعر خوبی بشوی

تو مادرم هستی
مادر خوب من
تو تمام شعرهای خوب دنیایی
تمام قصه‌ هایی که‌ می شود با آن آرام گرفت
تمام لحظه‌ هایی که‌ می شود تنها گریه‌ کرد
تو تمام زمینی هستی که‌ می توان بر آن رویید
تو
مادر خوب من


عشق را دوست دارم ولي نه در قفس بوسه را دوست دارم نه در هوس تو را دوست دارم تا آخرين نفس
     
  
زن

 


التماس مادرم
در اعماق تنهایی فرو می رفتم...........................چه روز هایی که پیش او می رفتم ......................وقتی می گفت مرو از پیشم ....................... میگرفت جلوی صدایم را ابریشم ........................ چو دیدم میکند التماس................. قلبم شکست همچو یک تکه الماس..................... می گفت با صدای تنگ ولرزانش ................................. نرو از پیش من ای بنده ی نابش ............................ گفتم ای پیروای بزرگوار .....................من باید برم هستم گرفتار....................... گفت مرا کردی تنها وافسرده .............................. کمی بیشتر بمان دلداری ام ده.......................... مرا اوردی به خانه ی سالمندان ............................. منم میخواستم بمانم پیش زندگان......................... دریغا که اینجاهستم چو مرده....................... شب و روز را چو گلی پژمرده......................... گذشت چند روزی وبودم از او بی خبر .......................... که امد خبری از سوی یک نامه بر ...................... در ان نامه خبری از تپیدن قلب مادر نبود.................... مادر رفت و میدانم که از من راضی نبود................


ღ♥ღღ♥ღღ♥ღ

مادر به دست هات جهانی نهفته بود
بر دامن تو راحت جانی نهفته بود

در اشک پر محبت چشمان خسته ات
سرچشمه های آب روانی نهفته بود

دیشب که در کنار تو بودم، تمام شب
در من صفا و صد هیجانی نهفته بود

آغوش تو بخوبی دنیایی دیگر یست
در خنده ی تو لطف نهانی نهفته بود

     
  
زن

 


ای مادر عزیزم

نگاهم که کردی دلم پر گرفت
دلم غربت زنگ آخر گرفت

نگاهم که کردی سکوتم شکست
درون دلم عشق گویی نشست

نگاهم که کردی خزان دلم سبز گشت
پرستوی عاشق پی قلب دیوانه گشت

نگاهم که کردی زمان صبر کرد
دل آسمان را پُر از ابر کرد

و بعد از نگاه تو باران گرفت
و عشقی درون تنم جان گرفت

نگاهم کن و باز با من بمان
تو حرف دل بی کسم را بدان

نگاهم کن ای زندگی بخش من
و با قلبم از عشق حرفی بزن

ای مادر عزیزم
در آسمانهای برین زمانی كه فرشتگان با یكدیگر نجوا میكنند درمیان كلمات آتشین عشق خویش كلمه‌ای به مقدسی نام مادر نمی‌توان یافت.
مادر عزیزم به وسعت تمام قلب مادران دنیا دوستت دارم


     
  
زن

 


مادر

مادرم ای گوهر هفت آسمان
مادرم بعد از خدا مر پاسبان

مادرم ، فرمود ختم المرسلین
زیر پایت جنت و باغ برین

مادرم با آن همه رنج و بلا
در میان آن همه درد و جفا

روزها اندر میان باغ و دشت
پا به پای شوی خود بر کار سخت

ز آن طرف در سایه نخلی کهن
کودکی خشکیده لبها و دهن

می مکیدش شیره جان تو را
او ندانستی تهی خوان تو را

هست در گوشم نوای وقت خواب
لایی لایی کودکم بر خود متاب

وقت دیگر می دهم بهر تو شیر
گر امان یابی کنم جان تو سیر

ناله و افغان به هر کوی و گذار
مادری از مرگ طفلش زار زار

چون نبودش دکتر و دارو دوا
زآن طرف انواع امراض و بلا

یک به یک هر مادری فرزند خویش
نو گلش پرپر به دامن دل پریش

گر به صد نذر و نیاز می بود زنده کودکی
روز و شب هر سو روان دنبال قرص نانکی

تا که از آب و گلش رانی تو این طفل صغیر
وقت پیری چون عصا باشد شما را دستگیر

می زنم بوسه به دستان تو مادر بی ریا
خاک پایت را به چشمان می کنم من توتیا

گر کنم جانم فدا قربان تو مادر ، کم است
جان به قربان تو ای مادر که سلطان غم است


     
  
زن

 


بيست قدم مانده تا بهار
(براي دردهاي پنهان مادرم)
بيست قدم مانده تا بهار
مادرم
مثل پرنده‌اي خسته
دلشكسته
بال زد و رفت.
بيست قدم مانده تا بهار
مادرم كه «خدا مرگم بده» از زبانش نمي افتاد
ناگهان خدا مرگش داد و از زبان و زمان افتاد.
مادرم
كه هميشه موقع خداحافظي گريه مي‌كرد
كه هميشه از دوري و تنهايي ناله مي‌كرد
ناگهان بي گريه و گله و شكايت
بقچة سفر را بست و رفت.
مادرم
پيش از آن كه كسي سنگش بزند
بيست قدم مانده تا بهار
در صبحي زود
زودتر از خورشيد بيدار شد
مثل پرنده‌اي رها
از اتاق به ايوان
از ايوان به درخت
و از درخت به لكه‌هاي سفيد ابر پريد.
مادرم
شاعر نبود
اما شيرش طعم شعر مي‌داد
و همين مرا دچار كرد
و دچار يعني عاشق
مادرم
از فراز سالها
سوختنها و ساختنها و بردنها و باختنها
سهمش تنها و تنها و تنها...
آه بود.
آه...
و حالا لباس آبي آسمان بوي تو را مي‌دهد
باران از سينة تو مي‌نوشد
تا درخت را شاعر
و باغچه را طاهر ‌كند.


     
  
زن

 


مـادر تــو بـهشــت جـاودانــی مـادر .................. خــورشـیـد بـلـنـد آســمـانی مـادر

در چشم تـو نـور زندگانـی جـاریـست .................. سر چشمه ی مهر بیکرانی مـادر

ای کـاش کـه تـا ابــد نــمـیــرد مادر .................. یـا هـستـی جـاودان بـگیـرد مادر

مهر است سراسر وجودش تــا هـست .................. ای کاش که پـایـان نـپـذیـرد مادر

هر بار که خنده بـر لبش مــی رویــد .................. یا نبض گل سرخ ، سخن می گوید

چشمان پر از ستـاره ی مــــادر مــن .................. در گــردش آشـنـا مرا می جـویـد

چون مهر، بـزرگ و بی نـشانی مادر .................. آرام دل و عـــــزیــز جـانـی مــادر

ای کاش همیشه جـاودان مـی بــودی .................. آن قـدر که خـوب و مـهربانـی مـادر

در کوچه جان همیشه مادر بـــاقیست .................. دریـای مـحبـتـش چو کوثر باقیست

در گـــویــش عـاشـقانـه ، نـام مــــادر .................. شعریست کــه تا ابد به دفتر باقیست


     
  
زن

 


بدون یار شدم، رفت آن که یارم بود
همان که وقت غم و غصّه غمگسارم بود

از این قنوت و از این دست های سرد تهی
مشخص است که هم دار و هم ندارم بود

مرا به تیغ نیازی نبود تا او بود
به ذوالفقار چه حاجت که ذوالفقارم بود

نکشت و کشت مرا، جان گرفت و هم جان داد
تبسّمش، که تسلّای جان زارم بود

هزار گل پس از او روی بسترش جا ماند
ولی مدینه نفهمید او بهارم بود

منم پیمبرِ بعد از پیمبر خاتم
که گریه، وحی من و چاه کوفه، غارم بود

در آن زمان که عدو خواست تا مرا ببرد
جواب محکم زهرا «نمی گذارم» بود

سکوت کردم و آهی کشیدم آن وقتی
که در نماز پسین، دومی کنارم بود


     
  
صفحه  صفحه 9 از 30:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  29  30  پسین » 
شعر و ادبیات

Poem for Mother | شعرى براى مادر

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA