ارسالها: 6116
#81
Posted: 12 May 2012 01:31
شعری برای مادرم
مادرم وقتی بود آسمان آبی بود
عشق با روح نسیم
در سکوت پرش شب پره ها
روی ایوان هراس من و ما
با صدای وزش برگ سپیدارسر کوچه ی ما می رقصید.
مادرم وقتی بود
همه چی آبی بود،
آسمان، آب، زمین،
من و تو ، عشق، سپیدار ، سبد، سیب همه آبی بود
مادرم وقتی بود
گنبد مسجد رویای پر از خاطره اش
با دو گلدسته ی گلبانگ گل آواز نماز
همگی آبی بود
روی سجاده ی پنهان نماز عشقش
در فضای همه از پوشش عطر گل یاس،
سجده ی عشق به پابوس سلامش می رفت.
مادرم وقتی بود
عشق هم آبی بود
مادرم هم گل بود
و هر از چند صباحی که گلی را می یافت
مادرم همچو چکاوک سر یک بید بلند
غرق در عطر نسیم گل سرخ
مادرم هم می خواند.
مادرم وقتی رفت،
آسمان طوسی شد،
پرده ی قرمز عنابی همسایه ی ما،
در نوازش با باد
خارج از پنجره در می غلتید،
ماهی تنگ بلور،
رنگ در باخت و بر بام بلورین پر از آب تپید.
مادرم وقتی رفت،
آسمان طوسی شد،
همه چی طوسی شد،
روح در غربت تنهایی باغ،
باغ در غربت تنهایی گل،
گل بدون گلبرگ،
ومن خسته که در غربت آن روح بلند
دست در دست کلام و غزل حافظ عشق
به تفال با او،
در کنار چمن مزرعه خاطره ها
وزش باد به نجوای دل و جان آمد:
بوسه ای از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت .
همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم
کای دریغا بوصالش نرسیدیم و برفت
عشق را دوست دارم ولي نه در قفس بوسه را دوست دارم نه در هوس تو را دوست دارم تا آخرين نفس
ارسالها: 6116
#82
Posted: 12 May 2012 01:47
برای تو ای مادر
شبی مادر دلم بی تو ز عشق بودنت لرزید
غبار بی کسی بر سینه ی پرخون من پاشید
به دل یاد تو بودم لیک در ظاهر جدا
دلم از هر چه غیر توست پاک وپاکتر گردید
به یادم آمد آن روزی که دور از عافیت بودی
به بالینت دو چشم من مثال ابر می گریید
کدامین صحنه ای بر پرده ی چشمان من افتاد
که قلبم صحنه را پیش از وقوع حادثه می دید
من از آن روزها گویی ز خود بیگانه تر بودم
دلم از وحشت بی تو به سر بردن می ترسید
تو بودی یادبودی از چنین دنیای بی تکرار
صدای نازکت در پوستین قلب می پیچید
نفسهایت برایم حاله ی گرم نوازش بود
دلم از التهاب بودنت بی تاب می جوشید
نگاه نافذت بر عمق جانم زخمه می انداخت
زلال دستهایت در درون مخمل آغوش می گنجید
مگر در خواب بینم بار دیگر دستهایت را
دگر آن دستها در زیر خاک لاله گون پوسید
عشق را دوست دارم ولي نه در قفس بوسه را دوست دارم نه در هوس تو را دوست دارم تا آخرين نفس
ارسالها: 6116
#83
Posted: 12 May 2012 01:48
شعری برای مادرم
امشب دگر به خواب نخواهم خفت
چون آسمان دلم ستاره باران است
امشب خیال نازک امیدت
بر خانه ی محقر قلبم دوباره مهمان است
عشق را دوست دارم ولي نه در قفس بوسه را دوست دارم نه در هوس تو را دوست دارم تا آخرين نفس
ارسالها: 6116
#84
Posted: 12 May 2012 01:51
شعری برای مادرم
چیزی مانده است
چیزی از خودت پیش از آنکه مادرم باشی
هنوز عشق بازی هایت را به یاد می آوری؟
روز عروسی ات را
از پدر چیزی جز پدرم مانده هنوز؟
می ترسم
می ترسم تمام آنچه از تو به یاد مانده،
من باشم
فردا چیزی از من خواهد ماند
جز پدرم؟
فردا از پسرم چیزی خواهد ماند
جز پدرم؟
از تو چیزی جز پدرم خواهد ماند مادر؟
مادر
قرار نیست تو قصه ی خوبی شوی
قرار نیست ترانه ی خوبی از تو بسازم
انقدر نگران نباش
لازم نیست حتما شعر خوبی بشوی
تو مادرم هستی
مادر خوب من
تو تمام شعرهای خوب دنیایی
تمام قصه هایی که می شود با آن آرام گرفت
تمام لحظه هایی که می شود تنها گریه کرد
تو تمام زمینی هستی که می توان بر آن رویید
تو
مادر خوب من
عشق را دوست دارم ولي نه در قفس بوسه را دوست دارم نه در هوس تو را دوست دارم تا آخرين نفس