انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 1 از 14:  1  2  3  4  5  ...  11  12  13  14  پسین »

Moein Kermanshahi | معین کرمانشاهی


مرد

 
رحیم معینی کرمانشاهی



از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 


زندگی‌نامه

رحیم معینی کرمانشاهی (زادهٔ ۱۵ بهمن ۱۳۰۴ در کرمانشاه) نقاش، روزنامه‌نگار، نویسنده، شاعر و ترانه‌سراست.



کودکی

وی فرزند کریم خان معینی و نوهٔ «حسین خان معین الرعایا» است.

رحیم معینی، که تخلص «امید» را در شعر برگزید، در سال ۱۳۰۴ خورشیدی در کرمانشاه متولد شد. پدرش کریم معینی، ملقب به سالارمعظم، مردی شجاع و دلیر بود و به‌واسطهٔ رفاقتی که با نصرت الدّوله فیروز داشت، چندی از طرف وی به حکومت فارس منصوب شد و مدتی نیز برای سرکوبی مبارزان کردستان با سپهبد امیر احمدی همکاری کرد و پس از فوت نصرت الدّوله برای همیشه از کارهای سیاسی کناره گیری کرد و در گوشهٔ انزوا به سر بُرد. نیای معینی حسین خان معین الرّعایا مردی لایق و با سواد و مردم دار بود و از نظر بخشش و کمکی که به مردم می کرد مورد توجه و احترام بود و نسبت به ائمهٔ اطهار(ع) اخلاص فراوان داشت و حسینیه‌ای در کرمانشاه بنا کرد که اکنون هم به نام او مشهور است و در نهضت مشروطه و استبداد به دست مردی ناشناس به تحریک عده‌ای از مالکین کشته شد.


دوران هنری

امید از سال ۱۳۴۱به کار نقاشی پرداخت و در این راه پیشرفت کرد و تابلوهایی نیز به یادگار گذارد که از جمله تابلو حضرت مسیح (ع) با کار سیاه قلم است و در ضمن کارهای نقاشی به نظم شعر می پردازد و قسمتی از آثار ادبی و اجتماعی او در روزنامهٔ سلحشوران غرب به چاپ رسید و داستان اختر و منوچهر را در چهار تابلو به رشتهٔ نظم کشید و در آن حقایقی از اجتماع زمان را مجسم کرد. امید شاعری توانا و خوش ذوق و دوست داشتنی است و ضمن سرودن شعر چندی به تصنیف سازی پرداخت و تصانیف او که توسط خوانندگان رادیو خوانده می شد از شهرت به سزایی برخوردار گردید. از آثار او چهار مجموعهٔ شعر به نامهای: ای شمع‌ها بسوزید، فطرت، خورشید شب و حافظ برخیزطبع و نشر شد. استاد معینی کرمانشاهی قبلاً "عشقی" و بعد از مدتی "شوقی" و سپس "امید" و بالأخره "معینی" را برای تخلص برگزید.

پیری

معینی کرمانشاهی از سال ۱۳۸۷ به دلیل کهولت سن و بیماری از به نظم کشیدن تاریخ ایران دست کشید و درمنزل شخصی بستری شد

فعالیت‌ها

دارای سابقه کار ادبی از سال‌های ۱۳۲۰
مدیرروزنامه «سلحشوران غرب» در سال‌های ۱۳۳۲-۱۳۲۸
ترانه سرایی ازاوایل دهه ۱۳۳۰ و کار در رادیو تهران و وارد کردن مضمون‌های تازه و تأکید بر تصویرسازی در ترانه سرایی.
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 


ياد عشق

بارم افتاد ، نه دستي كه بدوش آورمش
ناله ام سوخت ، نه نايي كه بگوش آورمش

جلوه نور ، مکش بر رخم اي چشمک ماه
جان نه مستي که ز هر عشوه بهوش آورمش

دل برآشفته کشد بانگ،تو اي نعمت صبر
سينه بگشا ، که ببزم تو خموش آورمش

دفتر خاطره ام را مبر اي باد زمان
مي عشق است ، مجالي كه بجوش آورمش

اي چمن سوختگان، طوطي جانم خمش است
گل بکاريد ، که شايد بخروش آورمش

صوفيا باده ما رونق ديگر دارد
گر ببازار تو با باده فروش آورمش

گرد آن سنگ سيه ، گر که در آيم بطواف
آنقدر سعي کنم ، تا بسروش آورمش

موي انديشه بصد رنگ گرفتار شده است
همت اي عشق ،که بيرون ز نقوش آورمش

زاهد ار طاعت ما را به پسندد با لطف
بسرا پرده جان دوش بدوش آورمش

آنکه ساغر شکن اکنون ، چو بحالم برسد
آن شود ، کآب در ميکده نوش آورمش

از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  ویرایش شده توسط: mohamafariborz   
مرد

 


كام دل

يك شب آخر از نهال غم ، ثمر خواهم گرفت
دامن برق فنا را ، بي خبر خواهم گرفت

يك شب آخر سينه پر درد را خواهم دريد
از سر راز دل خود ، پرده بر خواهم گرفت

يك شب آخر همچنان آتش ، زبان خواهم كشيد
در طناب و چوب اين خرگاه، در خواهم گرفت

يك شب آخر رو به صحراي عدم ، خواهم نهاد
وين سراي غم فزا را ، پشت سر خواهم گرفت

يك شب آخر همچو خاشاكٍ نهان در كشتزار
دست در دامان داس برزگر خواهم گرفت

يك شب آخر با تمام نامرادي هاي خويش
كام دلچسبي ز دنياي هنر خواهم گرفت

يك شب آخر تا رهم از دست خواهش هاي دل
پرده روي ديده آشوبگر ، خواهم گرفت

يك شب آخر تا نبينم ديگر از اين رنگ ها
قفل بر لب، تا ابد، رنگي دگر خواهم گرفت

يك شب آخر بعد از اين روشنگري ها، همچو شمع
تيره دودي گردم و ، چشم سحر خواهم گرفت
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 


زلزله

پيرمردي با فضيلت دوش نالان ميگريست
گريه اي از سوز دل ، با هاي هاي ديگري

گفتم اي بالا و پستي ديده ، اين زاري ز چيست ؟
داغ نور ديده ديدي ، يا بلاي ديگري ؟

گفت اي ناپخته بنشين ، تا بگويم قصه چيست
درد من باشد کنون، از ماجراي ديگري

زلزله تنها نه ويران کرد، چندين قريه را
تا بگويم، رفته ظلم نا رواي ديگري

زلزله تنها نه رسم و راه چنگيزي گرفت
تا شود از نو جهان ، ماتمسراي ديگري

زلزله تنها نه مدفون کرد ، صدها آرزو
زين مصيبت، من بگريم بر عزاي ديگري

شايد از اين کودکان ، ميشد يکي يعقوب ليث
با اجانب تا شود زور آزماي ديگري

شايد از اين دسته چوپانزادگان ، ميشد يکي
نادر ديگر ، به پشت باد پاي ديگري

شايد از اين شيرخواران بخون آغشته بود
سعدي با آدميت آشناي ديگري

شايد از اين کودکان ميشد يکي با نور علم
بايزيد ديگري ، يا دهخداي ديگري

از کجا زين روستا پروردگان ، يکتن نبود ؟
چون نظامي ، بلبل دستانسراي ديگري

از کجا در ديده اين کودکان نوري نبود
تا رسد گمگشتگان را ، رهنماي ديگري

از کجا معلوم روزي ، کشتي هستي نداشت
زين جماعت ، ناخداي با خداي ديگري

اين بود درد روانکاهي که ميسوزد مرا
غير اشک بي تامل ، کو دواي ديگري

گر جهاني سيم و زر ريزد در آن ويران مغاک
روز و شب بيني مرا ، در واي واي ديگري

هوشمندانرا به بين اکنون سيه پوش ابد
در عزاي بوعلي ، يا بوالعلاي ديگري

نوشداروي پس از مرگ است ، اين بر سر زدن
درکمين بنشسته هر ساعت ، قضاي ديگري

آدمي ديگر اسير دست ابر و باد نيست
در چنين عصر اتم ، با عزم و راي ديگري

فکر يک ايران محکم کرد بايد ، تا دگر
لرزشي مدفون نسازد ، بينواي ديگري
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 


خود فريب

روي ديدار توأم نيست، وضو از چه كنم؟
ديگر اين جامه صد وصله رفو از چه كنم؟

قيد هستي ، همه جا همره من مي آيد
با چنين نامه سياهي ، به تو رو از چه كنم؟

من كه مجنون نشدم ، دشت به دشت از چه روم ؟
نام ليلا چه برم ؟ كوي به كوي از چه كنم ؟

خود فريبي به چه حد ؟ خسته شدم زينهمه رنگ
من كه درويش نيم ، اين همه هو از چه كنم؟

من كه بينم گذر عمر در اين اشك روان
هوس سايه بيد و لب جو ، از چه كنم؟

هر دم از رهگذري زنگ سفر مي شنوم
تكيه بر عمر چنين بسته به مو ، از چه كنم.

روي به هر سوي كنم ، نقش تو آيد به نظر
روي گفتار ، به يك قبله بگو از چه كنم ؟

از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 


پیر امید

امشب بکجایم ، در کاشانه ی من کو
وان هم سخنان دل دیوانه ی من کو

بگذشته شب از نیمه و من باز سیه مست
ای رهگذران بهر خدا خانه ی من کو

آن کهنه حریفی که زند تا سحر امشب
با یاد تو پیمانه به پیمانه ی من کو

من پیر غمم ، پیر دلم ، پیر امیدم
ای عمر عبث ، شوق جوانانه ی من کو

تا چند نثار دگران اشک من ای چشم
خود مستحقم ، گوهر یکدانه ی من کو

من شمعم و این شعله وری بود نصیبم
ای شب تو بمن گوی ، که پروانه ی من کو

از سینه برون آمده جان، تا که بپرسد
از چشم بدر مانده، که جانانه ی من کو

مجنون شده افسانه ز یک لیلی ایام
با آنهمه لیلای من افسانه ی من کو

اکنون لب من ، گرمتر از عهد جوانی
آن مستی و آن بوسه مستانه ی من کو

زیباترم آید بنظر هر چه نگاهست
ای چشم ، نظر بازی رندانه ی من کو

من کهنه می مانده بجامم ، لب گرمی
تا نوش کند ، درد ز دردانه ی من کو

با خویشتن خویش هم امروز غریبم
آن زمزمه در خلوت دزدانه ی من کو
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 


خوش باور

بسکه بر هر کهنه کالا بود چشمم مشتري
سوخت رگهاي نگاهم از پسند سرسري

اين منم ، کز دل فرو ريزم بدامان شکيب
لخته لخته خون، از آن سودي کزين سودا گري

وام خواهم دستها را صدهزار و صد هزار
تا بسر کوبم دمادم ، از غم خوش باوري

از کدامين محفلي ساغر بکف رفتم برون
ساقيا خود از لب پيمانه ها کن داوري

چند رنگا ، بغض خاموش صدايم در گلوست
گوهر من بس لگد کوب تو نادان گوهري

صبح صادق ابتدا رخساره خونين ميدمد
تا نپنداري که ارزانست نور خاوري

هر عصايي پيش چشم ساده لوحان اژدهاست
نقش بازا نيست حاجت اينزمان بر ساحري

سنگ خارا بالشم شد سالها با صد اميد
تا بخارستان سر پيري نباشم بستري

من اگر بازيچه بودم اينقدر چوبم مکوب
اي عروسک باز ما ، حاشا از اين بازيگري

وه چه دوزخ ها که در من شعله ور شد ز آه من
گر جهان اينست، پس چونست زجر محشري

هر زمان در شکوه افتم، عقل بردارد خروش
کاين سراي رنج بنيادش بجاهل پروري

مور را ديدم که چون پر زد، در آب افتاد و رفت
گر پريدن دارد اين خفت، مبارک بي پري

از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 


تير دعا

بخت نگذاشت چو دستم بنوايي برسد
همت اي شعر ، که فرياد بجايي برسد

آخر اي همهه مبهم انسان حريص
فرصتي تا که صدايي بصدايي برسد

اي زمان زينهمه شبها سحري پاک بزاي
شايد از ما بفلک تير دعايي برسد

هيچ عاقل نگشايد گرهي زينهمه قيد
کاش ديوانه ي از بند رهايي برسد

ديگر از همت باران ندمد سنبله اي
هرکجا ابر زند خيمه بلايي برسد

آسمانها بزمين سينه صافي بنماي
زين قفس تا به پناه تو همايي برسد

صبح روشن رسد اما ، شب اگر راه دهد
از دل ما بخدا تا چه ندايي برسد

چشم هم خشک شد و گريه بدادم نرسيد
تا دل سوخته را عقده گشايي برسد

من بي حوصله ، آنقدر بسازم با درد
تا از آن ميکده ي عشق دوايي برسد

اي بصدر آمدگان ، صبر خطا پوش بسي است
واي اگر از در او حکم جزايي برسد
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 


راه خدا

چونکه بن صفيان بصفين ، حيله بر قرآن گزيد
بدره زر را شريح پير ، بر ايمان گزيد

عرشيان از فرشيان در خدعه کمتر نيستند
آن ملک با آن تقرب ، هييت شيطان گزيد

خطبه ها بر نام هارون روي منبرها بلند
موسي بن جعفر اما ، گوشه زندان گزيد

تا خراش دل نبيني ، کي بصيقل ها رسي
هر که شد وارسته جان ، دندانه سوهان گزيد

سود بازارت بچند اي خودنما با مشتري
هر که زد آتش بکالا دکه پنهان گزيد

مي ز يک دست آمد اما ، مستي ما گونه گون
ساقي يکرنگ مجلس ، ساغر الوان گزيد

عالما ، علمت مبارک ، خشمگين چشمت ز چيست
من فداي آنکه با مستي لب خندان گزيد

هر مرادي صدق جو ، پاي مريدانش ببوس
چشمه آمد ، تا سرابش بستر از ريحان گزيد

هر پدر بانگ تحکم در سراي خويش داشت
در دبستان کودک او شيوه طغيان گزيد

لاله در دامان کهساران چنين آسان نرست
بايد اول خون بدل شد ، وآنگه اين رجحان گزيد

در خداجويي بخلق آويختن ، جايي نداشت
هر که از اين خويش را بگسست راه آن گزيد
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
صفحه  صفحه 1 از 14:  1  2  3  4  5  ...  11  12  13  14  پسین » 
شعر و ادبیات

Moein Kermanshahi | معین کرمانشاهی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA