ارسالها: 1095
#101
Posted: 10 Jun 2012 11:37
نقش بين
پوستين دوزا ، مرا يك آستين بدريده اند
هوشياراني كه در ميخانه مستم ديده اند
چون بخود باز آمدم ، چشمان صبح خوش نسيم
نورها ديدم ، كه بر دامان من پاشيده اند
مست ديگر را بديدم ، نيم خيز و نيم خواب
گفتمش بر پاي من ، خلق از چه رو پيچيده اند ؟
ما دو تن مستانه از يك جام ، حالي داشتيم
گرد من تنها چرا رنج آوران گرديده اند؟
گفت ز اول جام ، دست مكرشان بگشوده اي
بر گريبان تو زينرو عاقلان چسبيده اند
گفتمش آيا سر روشنگران بايد بسنگ ؟
غير صدق اينان مگر حرفي زمن بشنيده اند؟
گفت مي دانم ، چه مي گويي ، ولي بايد سكوت
شمع ها هم نور را در خامشي پاشيده اند
گفتمش حافظ كه رخشانتر زما شد نقش بين !
گفت او بس تند مي تابيد ، از او ترسيده اند
گفتمش منهم از آن مي ، نوش كردم جرعه اي
گفت راحت كن مرا ، پس رندها فهميده اند !
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#102
Posted: 10 Jun 2012 11:38
تك بيتها
چودرياي رحمت تلاطم كند
گنه صاحب خويش را گم كند
********
زنده با سوختن خويشتنم همچون شمع
آنزماني كه نسوزم بجهان ، ميميرم
********
كوه ، از دامن فراخي شد زمينگير ابد
ذره شو ، تا در دل افلاك آزادت كنند
*******
كنار قامت رعناي او خاري نميديدم
محبت ديده بيناي ما را كور كرد اينجا
*******
عمر من چون گذرد ، مهر تو آغاز شود
گل مريم ،چو رسد فصل خزان باز شود
*******
هزار عيب و دوصد نقص در وجود منست
تو ، با نگاه محبت ، مرا تماشا كن
*******
نوميد هم ، فزون مشو از نا اميديت
گاهي ،بلاي جان تو اميدهاي تست
******
چو من رفتم از اين دنيا ، بدانيد اي جهانداران
من از شوريده بختان سر كوي وفا بودم
*******
مجوي باده و ساغر بكنج خلوت من
كه مستي من بيدل ،به اين سخنها نيست
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#103
Posted: 10 Jun 2012 11:39
تك بيتها
گه در مظان تهمت و ، گه در مقام عفو
آن درد زنده بودن و ، اين اجر مردن است
******
مرا سير از محبت كن ، كه چون پروانه را شمعي
نسوزاند ، نشيند بر سر صد گل ، سحر گاهان
********
تو كه بر مراد خويشي ، مشنو ز نامرادان
نه فسانه محبت ، نه ترانه جدايي
***********
ما را حديث ديگر و ، سوداي ديگريست
در اين سري ، كه بر سر زانو نهاده ايم
***********
اين چه رازي است ، كه هر روز در آينه صبح
رنگ مخلوق خدا ، زردتر از پيشين است
***********
صبح كاذب بود و ، چون برق از نظر گاهم گذشت
تا شدم مست نگاهش ، از سر راهم گذشت
**********
بروي ما همه در بسته است ، و ما بر خلق
در سراي محبت ، هميشه باز مي كنيم
************
هر چه گشتيم ، در اين شهر نبود اهل دلي
كه بداند غم دلتنگي و تنهايي ما
*********
رشكم آيد بچشم خود ، گاهي
كه چنين خيره در تو مينگرد
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#104
Posted: 10 Jun 2012 11:39
اورنگ
جوهر از چيست ، كه در آينه ها رنگ انداخت
وين چه بازي ، كه بر آيينه دلان سنگ انداخت
تو بهر نغمه دلم را زدي آتش اي عشق
غم ندانم بصداي تو ، چه آهنگ انداخت
اين چه مي بود كه ساقي چو بمجلس آورد
بين جام و لب خوش نشيه ما ، جنگ انداخت
مرغ اين شب چه نوا داشت خدايا كه سحر
رنگ محنت برخ غنچه دلتنگ انداخت
بگماني كه بجا درد شرابي است هنوز
زهد ما بر سر هر ميكده اي چنگ انداخت
رهرو صدق شدم ، رهزن خونريز زمان
سنگها بود كه بر پاي من لنگ انداخت
هر كسي از تو گماني بتخيل افكند
نقشها ماني ايام ، بر ارژنگ انداخت
آنكه در ما طلب وصل ، بصد شوق انگيخت
من ندانم ره ما را بچه فرسنگ انداخت
ما تهي ساغر بزميم ، حرامش بادا
هر كسي خوشه انگور بر آونگ انداخت
بيكي جرعه مرا صيقل ذوقي بزنيد
كه ز بس گشته زمان تيره ، دلم زنگ انداخت
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#105
Posted: 10 Jun 2012 11:40
باور ما
سايه بي ادبي خيمه چو زد بر سر ما
خارها رست ز گلزار ادب پرور ما
دلقكان تكيه چو بر مسند ساقي بزدند
پر شد از باده آلوده به سم ساغر ما
بسكه با صورت حق سيرت باطل ديديم
جلوه نور خدا هم نشود باور ما
فضل خاموش و مريدان فضيحت بخروش
عجب از حوصله آنكه دهد كيفر ما
هر چه دانشور اگر جمله بميرند چه غم
كم نگردد يكي از اينهمه رامشگر ما
حاجتي نيست ز تشويش قيامت لرزيم
حشر و نشر غرض الوده ما محشر ما
كو دكانيم كه هر دم بجدالي سر گرم
فكر پوسيده بازيچه ما خنجر ما
شاد از آنيم كه گه شمع عروسي بشويم
اشك ما زينت ما ، ناله ما زيور ما
بر خود اي روز و شب تلخ مده نام حيات
دل ما سوختي اما نشدي دلبر ما
طبع ما جوهر برنده تري خواهد يافت
ابلهي گر بزند سنگ بر اين گوهر ما
ما زبان سوختگان از چه ز غم پر باريم
وين چه تدبير كه در راي جهان داور ما
فالي از طالع سر گشته زدم { حافظ } گفت
{ بخت بد تا بكجا مي برد آبشخور ما }
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#106
Posted: 10 Jun 2012 11:40
كوره راه
ما وقار كوه را گاهي بكاهي ديده ايم
ماورا آنچه مي بينيد ، گاهي ديده ايم
سالك روشن دليم ، از گم شدن تشويش نيست
جاي پاي دوست را ، در كوره راهي ديده ايم
عاشق بي پا و سر شو ، چونكه بسيار از فلك
كجرويها در بساط كج كلاهي ديده ايم
اي كواكب خيره چشمي بس ، كه در گزدان سپهر
چون شما ما هم ، گذشت ماه و سالي ديده ايم
رنگ و رو ايگل دليل لطف باطن نيست نيست
اين كرامت را گهي هم در گياهي ، ديده ايم
اي بدست آورده قدرت ، كار خلق اسان مگير
عالمي در خون كشيدن ، ز اشتباهي ديده ايم
از نواي بينوايان ، اينقدر غافل مباش
بارها تاثير صد آتش ، به آهي ديده ايم
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#107
Posted: 10 Jun 2012 11:44
هيچ
از نقطه شروع
با دستهاي قابله اي پير آمدم
در شاهراه خط پر از پيچ پيچ زندگي
تا اينزمان
كه در صدمين بار گم شدم
همراه من چه بود ؟
يك جفت چشم
بهر تماشاي رنگها
گوشي پر از صداي بد آهنگ زنگها
پا و سري
كه خورده دمادم بسنگها
يادي سياه و تلخ ز آشوب و جنگها
اشكي كه مي چكيد
خوني كه ميگداخت
قلبي كه مي تپيد
رنگي چو مهتاب
كه هر لحظه مي پريد
همصحبتم كه بود؟
حافظ
كه نعره ها بسر چرخ ميكشد
تا دست او اگر برسد
سقف نو زند
آنهم نمي رسيد
ميسوختم چو عود
در كوره هاي خشم هوسهاي ديگران
با شعله هاي گمشده اي در ميان دود
در انتهاي خط پر از پيچ زندگي
آنگه بخط خوش بنويسد
كه چند روز
اي خلق بي خبر
اين زندگي نكرده با آنهمه اثر
اين جوهر تلاش
اين مايه دست آنهمه سودا گر هنر
اين هيچ زير صفر
با هيچ
زنده بود
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#108
Posted: 10 Jun 2012 11:45
سوختگان
من چه گويم ، كه به راز دل من پي ببريد
ره بسر منزل شوريده دلان ، كي ببريد
ساز آن سوز ندارد بنالد با ما
بهر تسكين دل سوختگان ، ني ببريد
هر كجا محفل گرمي است كه رنگي خواهد
قدحي خون دل ما ، عوض مي ببريد
در چمن غنچه پر پر شده اي ، گر ديديد
پي به بي برگي ما ، از ستم دي ببريد
بهر تنبيه كريمان زمان ، به كه همان
پيش سلطان يمن ، هديه سر طي ببريد
خون بدل هر كه چو من رفت و ، دگر باز نگشت
شاخه اي لاله بآرامگه وي ببريد
سوز من سوز دل و ، رنج شما رنج جهان
من چه گويم ، كه براز دل من پي ببريد ؟
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#109
Posted: 10 Jun 2012 11:45
كــــــــرمـــانـشـــــــ ـــــــاه
سلامي گرمتر ز آتش بكرمانشاه و مردانش
درودي پاكتر از گل نثار جمله پاكانش
براي آسمان صاف او از عشق من بادا
پيامي بسته بر بال پرستوي بهارانش
نسيمي از بهشت آرد ، دم ارديبهشت او
هنوز از نام شيرين بوي عشق آيد زدامانش
نشان مردمي در صدر مردانش چنانستي
كه سعدي آدميت را كند معني بديوانش
براي آنكه بشناسد قدر چنين خاكي
جوانان كاش بنشينند ، پاي حرف پيرانش
تظاهر چونكه پا ننهاده در اين شهر تاريخي
ز شب تاريكتر گرديده تاريخ فراوانش
تملق چونكه ره نايافته در قلب اين مردم
چنان آينه بشناسند در هر شهر ايرانش
حقيقت بسكه لبريز است در اين خاك جان پرور
بهر سو عاطفت ميتابد از چاك گريبانش
صداقت بسكه سرشار است در اين ساده دل مردم
دورنگيهاي اين دوران نزد چنگي به بنيادش
در اين گهواره هر مردي ، از اول تا پديد آمد
محبت دايه اش گشت و شرف گهواره جنبانش
در اينجا قاتل خود را ببخشد مرد و زين افزون
نگويم تا نگويي قصه اي گفت از نياكانش
درم اينجا چنان كاه و كرم اينجا چنان كوهي
هزاران حاتم طايي ، قدم بوس فقيرانش
چو آذربايجان افتد بدست خايني گاهي
بجانبازي از اينجا قد بر افرازد جوانانش
در آن افسانه فرهاد ، پنهان اين حفيفت شد
كه كوه بيستون لرزد ز شور عشق بازانش
چرا بر زادگاه خود نورزم عشق ، تا هستم
كه بوي مهرباني آيد از كوه و بيابانش
چرا پا بوس اين مردم نباشم ، چونكه نشناسد
كس از بگشاده رويي ، ميزباني را زمهمانش
كدامين سنگدل در سر هواي باده نندازد
چو بيند آسمان صاف و شبهاي درخشانش
دريغا ديگر آن سالار مردان را نمي بينم
بميعاد جوانمردان ، فراروي اميرانش
فسوسا آن بزرگان را ، درم از كف برون رفته
كنون افسانه پندارند ، كردار كريمانش
شگفتا اينك اندر زادگاه من چنان خلقي
كه هر كرمانشاهي در خانه خود از غريبانش
عجيبا اينهمه تغيير خصلت از كجا آمد
كه جغدش مست آواي و ، كه دل خامش هزارانش
من از كرمانشه و ، كرمانشه از من تا ابد باقي
در اينجا آنچنانم من ، كه سعدي در گلستانش
ببخشا اي سخنور قافيت گر شايگان بيني
سخندان بايد از هر كس فزونتر چشم امعانش
جدا زين خلق ويرانم ، بظاهر گرچه آبادم
سرم با شهر تهران و ، دلم در طاق بستانش
بخاك آنجا بسپاريدم ، كه تا باقيست اين گيتي
مزارم غرق گل گردد ، ز اشك گلعذرانش
تو اي همشهري پاكم ، نگهدار اين وصيت را
كه در آغوش شهر خود بيارامد سخندانش
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#110
Posted: 13 Jun 2012 10:04
حجاب من
کو چنان بختی ؟ که یکدم بی من و ما بینمت
چشم هم ، باید نباشد بین ما ، تا بینمت
هر کجا هستی و ، من پنهانم اندر خویشتن
وازگون بختانه کوشم که پیدا بینمت
خود حجاب خویشم و سرگرم خودبینی چو شمع
با درونی اینچنین تاریک ، آیا بینمت ؟
مست گاهی می شوم ، شاید بمینا بینمت
خواب گاهی می روم ، شاید برویا بینمت
خاطرم جمع است ، کاندر جمع صد رنگان نه ای
عاشق تنهایی از آنم ، که تنها بینمت
خلوتی ده ، تا مگر با حال مستی خوانمت
حالتی ده ، تا مگر با قلب بینا بینمت
طور عشق اکنون که زد برقی چنین در سینه ام
حاجتی دیگر نمی بینم به سینا بینمت
چون جلال الدین چنانم مست کن ، کز بیخودی
دست و سر افشانده در شور غزلها بینمت
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد