ارسالها: 1095
#111
Posted: 13 Jun 2012 10:05
عقلم هنوز
ذهنم هنوز محفظه ی دود یاد هاست
فکرم هنوز پنجره رو بباد هاست
ذوقم هنوز وسمه کش چشم نقش هاست
مغزم هنوز صومعه اعتقاد هاست
دستم هنوز شانه کش موی معرفت
پایم هنوز راهی شهر ودادهاست
رنگم هنوز رنگ شراب امید هاست
خونم هنوز خون رگ اعتماد هاست
گوشم هنوز بر نفس پاک طینتان
چشمم هنوز بر کرم خوش نهاد هاست
شعرم هنوز زیر خم لفظها اسیر
هوشم هنوز در قفس انجماد هاست
عشقم هنوز بندی قانون سنگها
عقلم هنوز پشت در اجتهاد هاست
قلبم هنوز ضربه زن لحظه های عمر
نبظم هنوز منتظر رویدادهاست
با اینهمه چگونه گریزم به شهر نور
زین زندگی که سوخته اعتیاد هاست
مهرم بخویش و غیر و خصومت بمن بسی است
دل پاکی است و حاصل پاکی عناد هاست
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#112
Posted: 13 Jun 2012 10:05
شراب تلخ
نه آن سروم که بر دوشم تذروی لانه ای گیرد
نه آن برگم ، که جا در سایه ام پروانه ای گیرد
نه آن شمعم ، که بنشینم بصدر بزم مهرویی
نه آن مستم ، که از دستم کسی پیمانه ای گیرد
نه آن جام شراب تلخ جانسوزم ، که در جمعی
چو هشیاری بدور اندازدم ، دیوانه ای گیرد
ندارم آن پر پرواز ، تا مرغ دلم چندی
بکنج این قفس الفت بعشق دانه ای گیرد
نه آن سوزنده آه بینوایانم ، که در یکدم
لیبم پرده زر دوز عشرت خانه ای گیرد
نه آن شور آفرین عشقی بدل دارم ، که چون مجنون
حدیثم هر زمان ، رنگی دگر ز افسانه ای گیرد
مگر گاهی سراغم را غم عاشق نواز او
بشبهای سیه ، در گوشه ی میخانه ای گیرد
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#113
Posted: 13 Jun 2012 10:05
مرغ محبت
مرغ محبتم من ، كي آب و دانه خواهم
با من يگانگي كن ، يار يگانه خواهم
شمعي فسرده هستم ، بي عشق مرده هستم
روشن گرم بخواهي سوز شبانه خواهم
افسانه محبت ، هر چند كس نخواند
من سر گذشت خود را ، پر زين فسانه خواهم
بام و دري نبينم ، تا از قفس گريزم
بال و پري ندارم ، تا آشيانه خواهم
تا هر زمان به شكلي ، رنگي بخود نگيرم
جان و تني رها از ، قيد زمانه خواهم
مي آنقدر بنوشم ، تا در رهت چو بينم
مستي بهانه سازم ، گم كرده خانه خواهم
گر شاخه اميدم بشكسته ريشه دارم
باران رحمتي كو ، كز نو جوانه آرم
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#114
Posted: 13 Jun 2012 10:09
كوه و كاه
سوختم در شوره زار عمر ، چون خودرو گياهي
ناله اي هم نيست تا سودا كنم با سوز آهي
نيستم افسرده خاطر هيچ از افتاده پايي
صد هزاران روي دارد چرخ با چرخ كلاهي
ابر رحمت را گو ببارد ، تا بنوشد جرعه آبي
ساقه خشك گياه تشنه كام بي گناهي
من كيم ؟ جوياي عشقي ، از دل نامهرباني
من چه هستم ، هاله محو جمال روي ماهي
من چه ام ؟شمع شب افروزي بكوي بي وفايي
مشعل خود سوزي و تا سر نبرده شامگاهي
من كيم ؟ در سايه غم آرميده خسته صيدي
بال وپر بسته ، اسير و بندي بخت سياهي
جز صفاي خاطر محزون ، ندارم خصم جاني
جز محبت در جهان ، هر گز نكردم اشتباهي
مو مكن آشفته آخر بسته جان من بمويي
مگسلان پيوند ، بسته كوه صبر من بكاهي
يا سخن با من بگو ، تا خوش كنم دل را بحرفي
يا نوازش كن دلم را با نگاه گاه گاهي
هيچ مي داني چها مي دانم از چشم خموشت
رازها خواند دل من ، از سكوت هر نگاهي
داروي درم تو داري نا اميد از در مرانم
اي بقربان تو جان دردمند من الهي
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#115
Posted: 13 Jun 2012 10:12
نفرين
نفرين ابد بر تو ، كه آن ساقي چشمت
دردي كش خمخانه ي تزوير ريا بود
پرورده مريم هم اگر چشم تو مي ديد
عيساي دگر مي شد و غافل ز خدا بود
نفرين ابد بر تو ، كه از پيكر عمرم
نيمي كه روان داشت جدا كردي و رفتي
نفرين ابد بر تو ، كه اين شمع سحر را
در رهگذر باد رها كردي و رفتي
نفرين بستايشگرت از روز ازل باد
كاينگونه ترا غره بزيبايي خود كرد
پوشيده ز خاك ، آينه حسن تو گردد
كاينگونه ترا مست ز شيدايي خود كرد
اين بود وفا داري و ، اين بود محبت؟
اي كاش نخستين سخنت رنگ هوس داشت
اي كاش ، كه در آن محفل دلساده فريبت
بر سر در خود ، مهر و نشاني ز قفس داشت
ديوانه برو ، ورنه چنان سخت ببوسم
لبهاي تو مي ريخته را ، كز سخن افتي
ديوانه برو ، ورنه چنان سخت خروشم
تا گريه كنان آيي و ، در پاي من افتي
ديوانه برو ، ورنه چنان سخت به بندم
صورتگر تو ، زحمت بسيار كشيده
تا نقش ترا با همه نيرنگ ، بصد رنگ
چون صورت بي روح ، بديوار كشيده
تنها بگذارم ، كه در اين سينه دل من
يكچند ، لب از شكوه ي بيهوده ببندد
بگذار ، كه اين شاعر دلخسته هم از رنج
يك لحظه بياسايد و ، يك بار بخندد
ساكت بنشين ، تا بگشايم گره از روي
در چهره من ، خستگي از دور هويداست
آسوده گذارم ، كه در اين موج سرشكم
گيسوي بهم ريخته بر دوش تو ، پيداست
من عاشق احساس پر از آتش خويشم
خاكستر سردي چو تو ، با من ننشيند
بايد تو زمن دور شوي ، تا كه جهاني
اين آتش پنهان شده را ، باز ببيند
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#116
Posted: 13 Jun 2012 10:14
داوري
چند رنگان همه يکرنگ بافسونگريند
ساده لوحان همه همدرد، زخوش باوريند
گوهر از جهل فروشند و خزف بستانند
تنگ چشمان که نهان در صدف گوهريند
بزم اين قوم، ز ارباب نظر خالي باد
تا که طوطي صفتان گرم زبان آوريند
گور سردي بنماييد که در خاک رويم
با متاع شرف و عشق، که بي مشتريند
تا جگر سوخته بر لب زده اين قفل سکوت
ننگ نشناختگان، زنده دل از سروريند
دست گوساله پرستان که بدامان شماست
بغنيمت شمريدش که پي سامريند
خوش زباني، زحيا ريختگان مصلحتي است
سود جويان، همه جا در پي سوداگريند
باورم گشت بدلسادگي از اين همه رنگ
که ادب سوختگان، فکر هنر پرورويند
تا خليلي نبود، معجزي از آتش نيست
دل بدريا زدگان جمله براين داوريند
گربه عابد نشود هرگز و زنگي رومي
لوتيان بر سر سجاده برامشگريند
بر من اين شرم و تواضع شده تکليف ابد
کهترانند که خلاق بسي مهتريند
آنچه تاريخ نويسان جهان نتوانند
وقعه پرداز حقيقت ، بهمين شاعريند
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#117
Posted: 13 Jun 2012 10:15
روزگار
اي روزگار گاو
من گاو باز چابك و بي باكم
دانم كه بيشعوري و داري دوشاخ تيز
تا سازيم هلاك
بسيار حمله كردي و نفكنديم بخاك
بسيار سم بر زمين كوفتي زخشم
اكنون تو خسته مانده و من
همچنان بپاي
شاخت اگر به پنجه چون آهنم فتاد
بينند مردمي كه تماشاي ما مي كنند
پشت كه بر زمين رسد و
برد زان كيست!
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#118
Posted: 13 Jun 2012 10:15
لوح مخدوش
من نگويم ، كه بدرد دل من گوش كنيد
بهتر آنست كه اين قصه فراموش كنيد
عاشقانرا بگذاريد بنالند همه
مصلحت نيست ، كه اين زمزمه خاموش كنيد
خون دل بود نصيبم ، بسر تربت من
لاله افشان بطرب آمده مي نوش كنيد
بعد من سوگ مگيريد ، نيرزد به خدا
بهر هر زرد رخي ، خويش سيه پوش كنيد
غير غم دارو ندارم بجهان چيست مگر؟
رشك كمتر بمن ، هستي بر دوش كنيد
خط بطلان بسر نامه هستي بكشيد
پاره اين لوح سبك پايه مخدوش كنيد
سخن سوختگان طرح جنون مي ريزد
عاقلان ، گفته عشاق فراموش كنيد
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#119
Posted: 13 Jun 2012 10:16
صاحبدرد
بيان درد مكن ، جز براي صاحبدرد
من اهل دردم و، دانم دواي صاحبدرد
ز يادگار خوش خويشتن مگو ايدوست
بمحفلي ، كه شدي آشناي صاحبدرد
كنون كه هر كس اسير هواي نفسانيست
كسي چگونه شناسد ، بهاي صاحبدرد
بكوي دلشدگان رو ، چو حاجتي داري
كه مستجاب تر آيد دواي صاحبدرد
مخواه از ني دلسوخته سرود اميد
ز سينه ، خسته بر آيد صداي صاحبدرد
مقام درد ببين ، با هنر بخوانندش
كسي كه خوب در آرد ، اداي صاحبدرد
هزار تجربه كرديم ، غير درد نبود
بدرد خانه گيتي ، شفاي صاحبدرد
طلاي رنگ مرا بين و اعتبار مرا
كه با خبر شوي از كيمياي صاحبدرد
از آن اميد بدرمان درد ها دارم
كه چرخ پر بود از واي واي صاحبدرد
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#120
Posted: 13 Jun 2012 10:23
سنگين جوهر
خوش خبر مي آيم اي غم از دلم پرواز كن
خرمني گل را بدامن مي كشم ره باز كن
روز گارا ز آتش دل بند بندم ، سوختي
در ني جانم ، نواي تازه اي را ساز كن
بر لبم فريادها بود اي هنر پرور زمان
روح خاموش مرا، از نو سخن پرداز كن
اين قلم در حسب حالم ، سخت سنگين جوهر است
اي سرشك خوش سكوتم ،قصه اي ابراز كن
اشك من گل كرده ، اي طاووس خوشرفتار غم
چتر صد رنگت مبارك ، هرچه خواهي ناز كن
اي ترانه خوان خوش غوغا ،اگر بانگي زدي
گه گهي هم ياد من با نرگس شيراز كن
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد