ارسالها: 1095
#121
Posted: 13 Jun 2012 10:24
آشوب خزان
خورشيد دگر نور دلاويز ندارد
مه پرتو مات هوس انگيز ندارد
در باد بهاري ز بس آشوب خزان است
گل وحشتي از غارت پاييز ندارد
آنكس كه ندارد هنر عشق و محبت
زو رحم مجوييد كه اين نيز ندارد
آلوده ام اما همه شب غرق مناجات
با دوست سخن اينهمه پرهيز ندارد
گيتي همه اويست و هم او هيچ بجز لطف
از وسع نظر با من ناچيز ندارد
عاشق ز سر مستي اگر كرد خطايي
معشوق كه بحث گله آميز ندارد
سر گرمي بازار جهان داد و ستد هاست
آن وام خداييست كه واريز ندارد
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#122
Posted: 13 Jun 2012 10:25
طوفان شن
سحر به گريه من گلبني جوان خنديد
در اين چمن مگر امروزمي توان خنديد
گمان مكن كه بپاي گلي رسد آبي
چنين كه دامن گلچين بباغبان خنديد
بگوش صبح مگر عو عو سگان برسد
چو گرگ گرسنه بر خفتن شبان خنديد
چگونه طوطي غمگين به بيند آزادي
بگلشني كه قفس بان باشيان خنديد
در آن كوير كه طوفان شن براه افتاد
ستاره گم شد و اشتر بكاروان خنديد
شرار برق زمان بين چه كرده با گلزار
كه دود شعله سروش ببوستان خنديد
ز ميزبان چه بگويم كه دهر تنگ نظر
به لقمه هاي گلو گير ميهمان خنديد
چه غم زكشتي بشكسته زانكه چشمك هاست
ز ساحلي كه بر امواج بيكران خنديد
حباب آب ندانم كه در فضاي ضمير
چه ديده بود ، كه بر چشمه روان خنديد
چو پاي آز بشر در فضا براه افتاد
زمين بعاقبت شوم آسمان خنديد
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#123
Posted: 13 Jun 2012 10:25
جلوه باور
از ندامت سوختم ، يا رب گناهم را ببخش
مو سپيد از غم شدم،روي سياهم را ببخش
ظلم را نشناختم ، ظالم ندنستم كه كيست
گوشه چشمي باز كردم ،اشتباهم را ببخش
ابر رحمت را بفرما ، سايه اي آرد به پيش
اين سر بي سايبان بي پناهم را ببخش
از گلويم گر صدايي نابجا آمد برون
توبه كردم، سينه پر اشك وآهم را ببخش
اي زمان برزيگر كوري شدم در كار كشت
كشتزارم را مسوزان وگياهم را ببخش
ديگر اي طوفان غم ، در باغ ما سروي نماند
بيدهاي خشك برگ رنجگاهم را ببخش
جلوه هاي باورم يارا حبابي پوچ بود
رنگ جو چشم دوبين كج نگاهم را ببخش
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#124
Posted: 13 Jun 2012 10:27
گريه سنگين
قلم در دست من ميلرزد از تاب سخن امشب
سر انديشه پردازي نمي آيد زمن امشب
مرا ديوانه بايد گفت ،با اين گريه سنگين
بحالم شمع ميخندد ،بحال سوختن امشب
ردايم عشق وكفشم صبر و راهم بي سرانجامي
ندانم چون بيارامم درون پيرهن امشب
چنان بريان شدم ، بر آتش آشفته بختيها
كه هردم همچو ني دارم ، نوايي دلشكن امشب
غم از من گريه از من، ناله آوارگي از من
تو هم اي مرغ شب بيدار شو ، بانگي بزن امشب
هوا تاريكتر از شب ز آه بينوايان شد
افق رنگين كمان بندد ز اشك مرد وزن امشب
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#125
Posted: 17 Jun 2012 05:00
معنی انسان
بحث ایمان دگر و جوهر ایمان دگر است
جامه پاکی دگر وپاکی دامان دگر است
کس ندیدیم که انکار کند وجدان را
حرف وجدان دگر و گوهر وجدان دگر است
کس دهان را به ثناگویی شیطان نگشود
نفی شیطان دگر و طاعت شیطان دگر است
کس نگفته است ونگوید که دد ودیو شوید
نقش انسان دگر ومعنی انسان دگر است
کس نیامد که ستاید ستم وتفرقه را
سخن از عدل دگر ، قصه احسان دگر است
هرکه دیدم بخدمت کمری بست بعهد
مرد پیمان دگر وبستن پیمان دگر است
هرکه دیدیم بحفظ گله از گرگان بود
قصد قصاب دگر ، مقصد چوپان دگر است
هرکه دیدیم بهم ریخته احوالی داشت
موی افشان دگر و سینه پریشان دگر است
هرکه دیدیم دم از طاعت سلمانی زد
نام سلمان دگر وکرده سلمان دگر است
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#126
Posted: 17 Jun 2012 05:20
دیوانه نور
پاس خود گیر اگر حرمت من سوختنی است
تازه عهدی کن اگر عهد کهن سوختنی است
گل ببار آر ، گر این باغ پر پیچک و خار
بنشان سروی اگر بید چمن سوختنی است
این دهان بند چرا ؟ منکه زبانم همه عمر
در دهانیست که با جرم سخن سوختنی است
ز آشیان گو نکند یاد پرستوی غریب
این زمان هرکه برد نام وطن سوختنی است
عزلتی جوی که پروانه دیوانه نور
تا شود گرم پر وبال زدن سوختنی است
گل اگر جلوه کند هر چه گلستان سوزند
مشک اگر بو دهد آهوی ختن سوختنی است
گیسوان را چه زنی شانه که در دود زمان
تار مویی که در او چین وشکن سوختنی است
هر سرافراز چرا گوشه نگیرد بسکوت
نامور مرده بپوسیده کفن سوختنی است
اینکه گهگاه کنم عزم سخن هم سخنی است
کاین زمان نوک زبانهم بدهن سوختنی است
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#127
Posted: 21 Jun 2012 05:56
ناله عمر
مي كشم آخر به صحرا ، خانقاه خويش را
تا به ابر و باد بخشم ،اشك و آه خويش را
با كدامين سر اميد سايبان بايد مرا
پيش خود گاهي كنم، قاضي كلاه خويش را
خورده ام از بسكه چوب ساده لوحيهاي خويش
ميگزم هر لحظه دست اشتباه خويش را
قسمتم بين در قيامت هم عذابم اندك است
با چه رويي رو كنم نقش گناه خويش را
بس برويم بسته شد درها ، زبام ديگران
روز وشب بينم طلوع مهر و ماه خويش را
پاي تا سر شوقم اكنون ساقي مستي كجاست
گسترانم تا بساط دلبخواه خويش را
قصد من با هر غزل ، از خود گريزي بيش نيست
خوش نوشتم نامه عمر تباه خويش را
مجلس ديوانگان ، ديوانسراي ظلم نيست
من ز هر ديوار كردم باز راه خويش را
بر سر بازار عالم ، بوي احساني نبود
تا به كشكول افكنم برگ گياه خويش را
بيژن عشقم ولي ، آن رستمي ها مرده اند
خود مگر بر دارم از ره سنگ چاه خويش را
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#128
Posted: 21 Jun 2012 05:57
غربت آوا
قحط عشق آمد خدايا ، قحط زيبايي چرا
شوخ شيرين غمزه را ، پوشيده سيمايي چرا
بانگ ذوق ما گرفتم تا ابد غمگين بناي
از طرب افتاده آهنگ چليپايي چرا
جوشش طبع جوان بايد كه ساغر بشكند
پير مست عشق را ، بشكسته مينايي چرا
خيمه جهل وستم گر شد نصيب آدمي
اجر ناداني حديثي ، زجر دانايي چرا
ناي بلبل بند را گو ناز جغدان را مكش
ذوق سوزي جاي خود بي ذوق افزايي چرا
شوق مستي گر نداري ، بحث هستي را ببند
باده پيمايي چو نتوان ، باد پيايي چرا
برسرم اي ابر ظلمت هر چه مي باري ببار
من سحر بسيار ديدم ناشكيبايي چرا
مي زمن ، ساغر زمن ، مستي زمن ، خلوت زمن
اي زمان بستي رهم بر شهر شيدايي چرا
گر بكرمانشه نخنديدم بهنگام شباب
در سر پيري بتهران غربت آوايي چرا
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#129
Posted: 21 Jun 2012 06:00
هرزه پو
ندارد چشم من، تاب نگاه صحنه سازيها
من يكرنگ بيزارم، از اين نيرنگ بازيها
زرنگي، نارفيقا! نيست اين، چون باز شد دستت
رفيقان را زپا افكندن و گردن فرازيها
تو چون كركس، به مشتي استخوان دلبستگي داري
بنازم همت والاي باز و، بي نيازيها
به ميداني كه مي بندد پاي شهسواران را
تو طفل هرزه پو، بايد كني اين تركتازيها
تو ظاهرساز و من حقگو، ندارد غير از اين حاصل
من و از كس بريدنها، تو و ناكس نوازيها
به پندار تو
به پندار تو:
جهانم زيباست!
جامه ام ديباست!
ديده ام بيناست!
زيانم گوياست!
قفسم طلاست!
به اين ارزد كه دلم تنهاست؟
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#130
Posted: 21 Jun 2012 06:02
آب آبرو
گر بخون دل ميسر آب وناني شد مرا
در مقام صبر اينهم امتحاني شد مرا
عمر از پنجه گذشت و پنجه غم بر گلو
صبر را نازم شه صاحبقراني شد مرا
طوطي و آينه ديدي ، شاعر وعزلت ببين
سايه ديوار حيرت همزباني شد مرا
هر زمان ثابت شدم در سير اين صحراي كور
ريگ غلطاني دراي كارواني شد مرا
تا گلي از روزن طاق قفس بويم ز باغ
پله پله رنج ومحنت نردباني شد مرا
در صف اين گله بودم از تواضع بره اي
هر كه در دست آمدش چوبي شباني شد مرا
ايكه مي جويي مكان وحال و روزم را بناز
كوچه هر خانه بر دوشي نشاني شد مرا
روزگارا من حريفم هرچه پا پيچم شوي
غيرت از قيد وارستن تواني شد مرا
من بآب آبرو سبزم، بباران گو مبار
هر سراي دوستانم ، بوستاني شد مرا
ايكه خود غرق سلاح جوري و ما بي سلاح
هر دعاي نيمه شب تير وكماني شد مرا
در من از خورشيد سوزان قيامت باك نيست
بال عنقاي كرامت سايباني شد مرا
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد