ارسالها: 1095
#41
Posted: 10 Jun 2012 10:44
افسانه
دلی دارم که دلداری ندارد
متاع من خریداری ندارد
کسی آگه ز سوز سینه ام نیست
مریض من پرستاری ندارد
نه دلداری، نه دلجوئی، نه دلسوز
بکار من کسی کاری ندارد
دلم از درد تنهائی گرفته
مقیم شهر غم یاری ندارد
ز یاد دوستان رفته است نامم
کهن افسانه بازاری ندارد
زابر دوستی باران ندیدم
گل پژمرده گلکاری ندارد
ندارم قیدي و ، آزاده حالم
سر درویش دستاری ندارد
ز هر بندم رها کردند و گفتند
که این دیوانه آزاری ندارد
بنازم بی نیازی را كه جز عشق
کسی بر دوش من باری ندارد
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#42
Posted: 10 Jun 2012 10:45
عنکبوت
سخت بر دیوار، تن، چون پیرهن پیچیده ام
کس نپیچد گرد خود اینسان که من پیچیده ام
از برای یک مگس روزی، بسان عنکبوت
تارها بر دست و پای خویشتن پیچیده ام
سالکی گفتا چه داری آرزو؟ گفتم، سکوت-
معنی صد نکته را در یک سخن پیچیده ام
عشقهای زنده را با سخت جانی یک بیک
از برای گور کردن در کفن پیچیده ام
از کنار گلشن هستی گذر کردم ولی
دسته ای گل ز طرف هر چمن پیچیده ام
خالی از هر قید و شرطی دوست دارم دوست را
گرد این آتش بشوق سوختن پیچیده ام
لفظ ومعنی را بهم با نکته سنجی های خویش
از برای بحث بزم اهل فن پیچیده ام
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#43
Posted: 10 Jun 2012 10:46
غریب
بدوستی نتوان تکیه اینزمان کردن
بروی آب، نمی باید آشیان کردن
بهر چه می نگرم، بی ثبات و لرزانست
تفاوتی نکند رو باین و ان کردن
چه جای شکوه دل، همدمی نمی بینم
در این دیار غریبم، چه میتوان کردن
برای یافتن یار یکدلی بگذشت
تمام عمر عزیزم، بامتحان کردن
بجاه و مکنت خود، تکیه آن چنان سست است
که اعتماد، بیاران مهربان کردن
مخواه، انچه دلت خواهد ای اسیر هوس
که سودها ببری، از چنین زیان کردن
بعاشقان نظری کن، بشکر نعمت حسن
کرمتی است محبت بناتوان کردن
دریغ و درد که احساس سینه سوزم را
نمیتوانم از این خوبتر بیان کردن
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#44
Posted: 10 Jun 2012 10:46
سود جو
جهانی دل در این کنج جهانیم
سراپا روح و ، پا تا سر روانیم
چه نام است اینکه بار دوش ما شد
مرید سالکان بی نشانیم
بدورانی که بویی از صفا نیست
بهر اندازه خواهی مهربانیم
اگر نیروی خدمت را نداریم
محبت را که دیگر میتوانیم
بحکم آنکه لذت سود جور است
غلام همت محنت کشانیم
جلال زندگی در عشق دیدیم
از ین بهتر دگر حرفی ندانیم
بجوی عمر ، ای سنگ هوسها
تو بر جا باش ، ما آب روانیم
هزاران شکر از این نعمت بهر حال
که شمع خلوت صاحبدلانیم
چنان پروانه از شوق رخ دوست
بگرد عارض زیبا رخانیم
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#45
Posted: 10 Jun 2012 10:46
شكيبا
تو با يك چشم با خلق و ، بديگر چشم با مايي
بدين منظور گم كردن ، مشوش ساز دلهايي
نمي گويي و ميسوزي ، نمي جويي و مي خواهي
بباطن تشنه عشق و ، بظاهر غرق حاشايي
درون سوز و برون آرا ، زبان خاموش و دل گويا
برون خاكستر سرد و ، درون آتش سراپايي
حكايت ميكند چشمت ، ز ميخواران هشياري
گواهي ميرهر قلبت ، ز خاموشان گويايي
نگاهي گر مرا باشد ، توپا تا سر نظربازي
نيازي گر مرا سوزد ، تو سر تا پا تمنايي
تو ميخواهي مرا اما ، ز دل بر لب نمي آري
تو ميجويي مرا اما ، بهر بزمي تميايي
ز چشم من اگر پرسي ، كه مجنونتر ز مجنونم
اگر زشت و اگر زيبا ، تو ليلا تر ز ليلايي
سخن با من بگو تا من ، بگويم از چه غمگيني
نظر بر من فكن تا خود ، بداني در چه رويايي
منم كاهي كه با آهي ، بلرزد دامن صبرم
تويي سنگ و به طوفانها ، شكيبايي ، شكيبايي
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#46
Posted: 10 Jun 2012 10:47
زندان
هرچه بینا چشم، رنج آشنائی بیشتر
هرچه سوزان عشق ، درد بیوفائی بیشتر
هرچه جان کاهیده تر، نزدیکتر پایان عمر
هرچه دل رنجیده تر سوز جدائی بیشتر
هرچه صاحبدل فزون، برگشته اقبالی فزون
هرچه سر آزاده تر، افتاده پائی بیشتر
هرچه دل رنجیده تر، زندان هستی تنگتر
هرچه تن شایسته تر، شوق رهائی بیشتر
هرچه دانش بیشتر وامانده تر در زندگی
هرچه کمتر فهم، کبر و خودنمائی بیشتر
هرچه بازار دیانت گرم، دلها سردتر
هرچه زاهد بیشتر دور از خدائی بیشتر
هرچه تن در رنج و زحمت، ناامیدی عاقبت
هرچه با یاران وفا، بی اعتنائی بیشتر
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#47
Posted: 10 Jun 2012 10:47
خموش
پرورده عذاب و جگر گوشه غمم
مفهوم درد و رنجم و معنای ماتمم
دور از دیار خویشم و محفل فروز غیر
بیگانه حبیبم و بیگانه محرمم
با صد زبان خموش بعزلتسرای خویش
گنج نهان شعرم و دیوان برهمم
شوریده سر چو مرغ شبم هر شب و سحر
از اشک و خون چو لاله برخ غرق شبنمم
نخجیر خورده تیر اسیرم به بند عشق
صید دریده سینه صیاد همدمم
آشفته دل چو بلبل گم کرده گلشنم
شوریده سر چو حافظ دستار درهمم
مات و پریده رنگ چو مهتاب پشت ابر
غمگین و دلشکن چوهلال محرمم
با این همه تمکن غم باز هم هنوز
سوزم بآتش دل و محتاج مرهمم
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#48
Posted: 10 Jun 2012 10:47
تشنه
با هوس عاشق آن چشمه نوریم هنوز
وای و صد وای، کزین مرحله دوریم هنوز
دیگران، رهسپر ثابت و سیاره شدند
ما بر این خاک سیه، مست غروریم هنوز
نه کمال از دگران دیده، نه نقصان در خویش
ای زمان آینه بگذار، که کوریم هنوز
زنده کش بوده و با مرده پرستی شادیم
این گواهیست که ما طالب گوریم هنوز
تکیه بر کار پدر کرده و بیکاره شدیم
خرم از فاتحه اهل قبوریم هنوز
دوزخی تا نبود، سوی عبادت نرویم
چه توان کرد که ما عاشق زوریم هنوز
راحت خویشتن از دست قضا میجوئیم
تشنه لب بر سر این برکه شوریم هنوز
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#49
Posted: 10 Jun 2012 10:57
مراد
ما از تو غیر یکدل بینا نخواستیم
چون کودکان حوائج دنیا نخواستیم
هر کس ز وصف روی تو آرد نشانه ای
خود جلوه کن که توری و سینا نخواستیم
مرآت رخ نمای تو شد این جهان و ما
عکس ترا فتاده بمینا نخواستیم!
بر دامن تو دست تولا چو میرسد
تا کعبه پای بادیه پیما نخواستیم
آنگونه عاشقیم که در جستجوی تو
کاخ سپهر هم چو مسیحا نخواستیم
مهری مراد ماست که خود شمع محفلست
ماهی که کسب نور کند، ما نخواستیم
سود و زیان کار جهان عاقبت یکیست
مارند زیرکیم، که سودا نخواستیم
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#50
Posted: 10 Jun 2012 10:59
دریغ
کس نمیداند چو شمعی سوز جانم ایدریغ
آتشی در زیر خاکستر نهانم ایدریغ
کنج این محنت سرا، بی غمگسارم ای فسوس
در میان جمعم و بی همزبانم ایدریغ
طایر افلاکیم، از شور بختی همچو زاغ
دانه چین در گوشه این خاکدانم ایدریغ
آن هما طبعم که جا در برج عزت داشتم
چون پرستوئی اسیر آشیانم ایدریغ
من سراپا روحم اما در صف تن پروران
روز تا شب در تلاش آب ونانم ایدریغ
از سبک مغزیست دستاویز هر بازیگرم
وز گر آنجا نیست پابند جهانم ایدریغ
حسرت ماندن ندارم در جهان غم نصیب
بی خبر هستم ز پایان زمانم ایدریغ
آه درد آمیز جسم ناتوانم را بسوخت
آب شد در آتش غم استخوانم ایدریغ
حاسد کوته نظر چون طفل بدخوی زمان
سنگ ها زد بر سر بی سایبانم ایدریغ
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد