ارسالها: 1095
#51
Posted: 10 Jun 2012 11:00
صدف
دریادلان بلب کف حسرت بر آورید
این تخته پاره عمر، زطوفان در آورید
با عزم پایدار و قدمهای استوار
این پیش پا فتاده مسافت سر آورید
جان را نهان به پیکر خاکی چرا کنید!
از این صدف شکسته برون گوهر آورید
دل زین سرای حادثه انگیز برکنید
رو را بسوی قبله گه دیگر آورید
لاف صفا ومهر در این دوره نشنوید
رو کم بکوی خلق زبان آور آورید
باطل زحق شناس ندیدیم دیده ای
این داوری به عدلگه داور آورید
کالای پاک طینتی از ما نمی خرند
ای نسل های تازه شما کمتر آورید
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#52
Posted: 10 Jun 2012 11:00
خانه خدا
دلم گرفته زتنهائی ای حبیب کجائی
خوشا بحال تو کز قید و بند مهر رهائی
بانتظار که ئی، دیده ندیده وفایم
بعهد بسته که پائیده، چشم خسته چه پائی
سپیده زد دگر ای شمع بزم غیر، خدا را
سزد که مرغ شب آید ببامم و تو نیائی
چراغ محفل تاریک نیمه های شب من
دو دیده دوخته دارم بدر، کهکی زدر آئی
گناه آینه بخت نیست چهره سیاهست
کجائی ای مه تابان که گرد غم بزدائی
نشان جای تو دارم، بکوی بی خبرانی
بهر دلی که حرمخانه شد تو خانه خدائی
چه نالی از غم تنهائی ای شکسته دل من
همان خوشست که در خلوتی بسوز ونوائی
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#53
Posted: 10 Jun 2012 11:01
موج
ز دام سینه ام ، دل می گریزد
گل من، دیگر از گل می گریزد
مده پندش که این دیوانه ی عشق
زنیرنگ تو عاقل می گریزد
چنان موج هراسانی شب و روز
ز دریا و ز ساحل می گریزد
ز هر قیدی بجز بند محبت
بود هرچند مشکل می گریزد
هم از خصمان عاقل ، میهراسد
هم از یاران جاهل می گریزد
چه سازم با دل دیوانه خویش
ز منهم گاه ، این دل می گریزد
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#54
Posted: 10 Jun 2012 11:03
ملکوت
زبان عشق زبان خداست در ملکوت
صفای قلب، نشان رضاست در ملکوت
مرا بروی زمین قبله نیازی نیست
حریم کعبه دلها جداست در ملکوت
برای عارف گردانده رو زعالم خاک
فرشته را همه دست دعاست در ملکوت
بشوی رنگ تعلق ز راز خانه دل
ببین زعشق چه شوری بپاست در ملکوت
جلال و قدر ملائک بصدرعالم قدس
زیمن همت اهل صفاست در ملکوت
نصیحتی کنمت اختیار دل بسپار
بدست عشق، که مشکل گشاست در ملکوت
سری که بگذرد از هرچه نام او سوداست
زقید و بند تعلق رهاست در ملکوت
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#55
Posted: 10 Jun 2012 11:04
دوست
در زدم و گفت کیست ؟ گفتمش ای دوست ، دوست
گفت در آن دوست چیست ؟ گفتمش ای دوست ، دوست
گفت اگر دوستی ! از چه در این پوستی ؟
دوست که در پوست نیست ! گفتمش ای دوست ، دوست
گفت در آن آب و گل ، دیده ام از دور دل
او به چه امید زیست ؟ گفتمش ای دوست ، دوست
گفتمش این هم دمیست ، گفت عجب عالمیست !
ساقی ِ بزم تو کیست ؟ گفتمش ای دوست ، دوست
در چو به رویم گشود ، جمله ی بود و نبود
دیدم و دیدم یکیست ، گفتمش ای دوست دوست .
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#56
Posted: 10 Jun 2012 11:05
هستی
من آفتاب زرد لب بام هستی ام
من مرغ تنگ حوصله ی دام هستی ام
در چشم من، چه جلوه ای از بامداد عمر
من شمع نیم سوخته ی شام هستی ام
صاحبدلان، ز صحبت من، مست کی شوند
من خود شراب ریخته از جام هستی ام
افسانه های ناقص محنت کشان مخوان
من سر گذشت کامل آلام هستی ام
تومار زندگانیم ای نیستی بپیچ
دیگر بس است قصه ی ایام هستی ام
رنگ تعلقی نپذیرفت خاطرم
وارسته از تصور اوهام هستی ام
دست طلب بریده ز دامان آرزو
ننهاده سر به بستر آرام هستی ام
هستی چنین که هست، ز من بشنوید، نیست
من با خبر کبوتر پیغام هستی ام
من چیستم؟ فسانه ای از عالم وجود
مجهول صرف و نقطه ی ابهام هستی ام
چون شمع شب نخفته به امید صبحگاه
چشم انتظارمژده ی فرجام هستی ام
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#57
Posted: 10 Jun 2012 11:06
تا به کی شعر که هیچش نخرند؟
تا به کی شعر که هیچش نخرند؟
تا به کی ذوق که تحقیر کنند؟
تا به کی عشق که حسرت بکشیم؟
تا به کی مهر که تزویر کنند؟
تا به کی رنج که پنهان ماند؟
تا به کی درد که بی درمانست؟
تا به کی سوز که ایمان سوزد؟
تا به کی عمر که بی پایان است؟
تا به کی نام که بار است به دوش؟
تا به کی دانه که دامش از پی؟
تا به کی ، اینهمه تا کی ، گفتن؟
تا به کی ، اینهمه تا کی تا کی؟
تا به کی چنگ به گیسو بردن؟
که بدلخواه سرودن سخنی
تا به کی نغمه غم سر دادن؟
بدل افسردگی اندر چمنی
تا به کی در طلب جامه نان
سر بهر بی سر و پا خم کردن؟
تا به کی سجده حاجتمندی
در بر زاده ی آدم کردن؟
از تو ای زندگی محنت بار
بخدا سیر شدم ، سیر شدم
مردم از رنج تملّق مردم
بسکه از بهر تو تحقیر شدم
این منم من؟ که ز کوهی همّت
به زبونی شده ام چون کاهی!
وه ، که در چنگ نیازت ای عمر
شیربودم ، شده ام روباهی!
چکنم همسر و فرزند مرا
ز دهان بند لگامی زده اند
خود چنان دانه مهرند و امید
بر سرم خیمه دامی زده اند
دیگر این کار معاش است ، معاش
زندگانی بخدا شوخی نیست
صحبت از همسر و فرزند بود
دیگر ایم مهر و وفا شوخی نیست
تا تو ای عمر گریبانگیری
نازم این قید ترا ، من چه کسم؟
روح آزادگیم کشته ز تست
شیرم افسوس اسیر قفسم
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#58
Posted: 10 Jun 2012 11:06
انتقام
ترک آزارم نکردی ترک دیدارت کنم
آتش اندازم به جانت بس که آزارت کنم
قلب بیمار مرا بازیچه می پنداشتی؟؟؟
آنقدر قلبت بیازارم که بیمارت کنم
من گلی بودم در این گلشن تو خوارم کرده ای
همچو خاری در میان گلرخان خوارت کنم
همچنان دیوانگان در کوی و بازارت کشم
کهنه کالایت بخوانم ، بی خریدارت کنم
بعد از این لاف و صفا و مهر با مردم مزن
خلق را آگاه از طبع ریا کارت کنم
ای سبکسر، دوست می داری سبکسر تر ز خویش
با خبر شهری از آن گفتار و کردارت کنم
هر کجا گویم که هستی وین زبانبازی ز چیست
تا ابد در بند تنهایی گرفتارت کنم
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#59
Posted: 10 Jun 2012 11:07
تـصـویـر
چند گوش دل فرا دادن ، که این آوای اوست
یـا نـفس در سینه کشتن ، کـاین صـدای پای اوســت
چند بـا فکرپریشـان خویشتن دادن فریب
کانـچـه آیــد در نظـر تصـویـری از سـیمـا اوســـت
چند بـا می گـرم بگـرفتن که بـا آشـفتـگی
چون زحد بگذشت مستی ، گویم این رویای اوســـت
چند این فکر عبث بایــد تسـلی بخـش دل
کـایـن سخنـهـای پـرـیشـان ، همدم شـبـهـای اوســــت
چـنـد بـاید کـه در بازار نــا کــامـی نـهــاد
گـوهــر دل در کفـش ، کـاین آخـرین سـودای اوســـت
چند بابدخویشتن داری در این لذت که باز
یادگار عـشــق مــن ، در ســیـنـه شــیــدای اوســــت
چند با شوریده بختی در دل مـیـخـانـه هـا
گـویـم ایـن دـنیـای مستـان، بهتـریـن دنـیـای اوســـت
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#60
Posted: 10 Jun 2012 11:09
کبوتر
ای دل ز من بریده، ز یادم نمیروی
وی پا ز من کشیده، ز یادم نمیروی
ای رفته از برابر چشمم به کوی غیر
اشکم بدیده دیده، ز یادم نمیروی
ای ساده دل کبوتر از باز بی خبر
وز دست من پریده، ز یادم نمیروی
آن چشم را به روی چه کس باز می کنی؟
ای آهوی رمیده، ز یادم نمیروی
در سایه ی کدام نهالی روم به خواب؟
ای نخل بر رسیده، ز یادم نمیروی
دانم که امشبم به سحرگه نمی رسد
ای جلوه ی سپیده، ز یادم نمیروی
تا خواند این غزل ز من آن سرو ناز، گفت
ای بید قد خمیده، ز یادم نمیروی
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد