ارسالها: 1095
#61
Posted: 10 Jun 2012 11:09
آنجا که تویی غم نبود رنج و بلا هم
آنجا که تویی، غم نبود، رنج و بلا هم
مستی نبود، دل نبود، شور و نوا هم
اینجا که منم، حسرت از اندازه فزونست
خود دانی و، من دانم و، این خلق خدا هم
آنجا که تویی، یک دل دیوانه نبینی
تا گرید و گریاند از آن گریه، تو را هم
اینجا که منم، عشق به سرحد کمالست
صبر است و سلوکست و سکوتست و رضا هم
آنجا که تویی باغی اگر هست ندارد
مرغی چو من، آشفته و افسانهسرا هم
اینجا که منم جای تو خالیست به هر جمع
غم سوخت دل جملۀ یاران و مرا هم
آنجا که تویی جمله سر شور و نشاطند
شهزاده و شه، باده به دستند و گدا هم
اینجا که منم بس که دورویی و دورنگیست
گریند به بدبختی خود، اهل ریا هم
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#62
Posted: 10 Jun 2012 11:10
تو زیبا نیستی من کلک زیبا آفرین دارم
تو زیبا نیستی ،من کلک زیبا آفرین دارم
تو شیدا نیستی ،من شور شیدا آفرین دارم
تو در بزم من این آوازه ی مستی به خود بستی
تو رسوا نیستی ،من بزم رسوا آفرین دارم
جنون گل کرد و مجنونی چو من از نو هویدا شد
تو لیلا نیستی،من عاشق لیلا آفرین دارم
در این گلزار ،از هر سو خرامد سرو آزادی
تو رعنا نیستی،من چشم رعنا آفرین دارم
تو مشغول خود و من با تو در بیداری و خوابم
تو رویا نیستی،من فکر رویا آفرین دارم
تو با شیرینی شعر من اینسان مجلس آرایی
تو گویا نیستی،من طبع گویا آفرین دارم
تو سود اشک من هستی که جوشان تر از دریایی
تو دریا نیستی،من اشک دریا آفرین دارم
ترا چون طور و خود را همچو موسا در سخن دیدم
تو سینا نیستی،من برق سینا آفرین دارم
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#63
Posted: 10 Jun 2012 11:10
آمد و آتش به جانم کرد و رفت
آمدو آتش به جانم کرد و رفت
با محبت امتحانم کرد و رفت
آمدو بنشست .آشوبی به پا
در میان.دودمانم کرد و رفت
آمدو رویی گشود و شد نهان
نام خود ورد زبانم کرد و رفت
آمدو چون آفتی در من فتاد
سر به سوی آسمانم کرد و رفت
آمدو در خلوت تنهایی ام
آتش به جانم کرد و رفت
آمدو پائیز عمرم را ببرد
جای آن زمستان داد و رفت
آمدو در تاری شبهای من
ماه نازم را فراری داد و رفت
آمدو در به در می خانه ما
جام زهری داد و رفت
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#64
Posted: 10 Jun 2012 11:13
با زبان دل به نومیدی صدایت می کنم
با زبان دل به نومیدی صدایت می کنم
رو به من آور،که با عشق آشنایت می کنم
چون ز عشق آگه شدی با خاطر آسوده ای
در میان جمله رندان رهایت می کنم
شرمم از دست تهی ناید،اگر فرصت دهی
جان شیرین ای عزیز دل فدایت می کنم
روی در رویت سخن گفتن فراموشم شود
زیر لب اما شکایت با خدایت می کنم
سر درون سینه با دل گویم اسرار غمت
گفتگو با عاشق بی دست و پایت می کنم
لطف ها کردی که با من از محبت دم زدی
زین سبب از جمله خوبان جدایت می کنم
گر جدائی هم کنی هر هرگز مشو غافل ز من
تا ابد صبر ای جدا از من به پایت می کنم
دل ز من آسوده دار و سر به راه خود گذار
خوی کم کم باغم بی انتهایت می کنم
نا امیدم گر کنی میمیرم،اما باز هم
در همان حالت که میمیرم،دعایت می کنم
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#65
Posted: 10 Jun 2012 11:13
باز گرد ای مهر تابان روشن این کاشانه کن
باز گرد ای مهر تابان روشن این کاشانه کن
زنده شوق پر فشاندن را در این پروانه کن
باز گرد ای ساقی پر شور بزم عاشقی
از می و عشق محبت لب به لب پیمانه کن
باز گرد و این دل در سینه سرد افتاده را
گرم کن آتش بزن دیوانه کن دیوانه کن
باز گرد و بار دیگر آن هیاهوی مرا
آتشین تر ، دلنشین تر بر در میخانه کن
باز گرد و خلوت سرد مرا با یک نظر
رونقی شاهانه بخش و محفلی شاهانه کن
باز گرد ای برق رحمت اشک جانسوز مرا
در دل دریای هستی گوهری یکدانه کن
باز گرد و این من در عاشقی افسانه را
با نگاه گرم دیگر در جنون افسانه کن
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#66
Posted: 10 Jun 2012 11:13
دعای نیمه شب
بر بنای عدل کرد این چرخ را تکوین خدا
گر نگیرد داد من را از تو حاشا زین خدا
تلخ کامی دیده ام دیگر تو آزارم نکن
تا کند کام ترا در زندگی شیرین خدا
دوست می دارم من این اشک شب و آه سحر
عاشقان را در صبوری می کند تحسین خدا
در دل عشاق اگر باشد امید وصل دوست
درد جانسوز جدایی را دهد تسکین خدا
عاشق آزاری مکن وای از دعای نیمه شب
بارها گفته است در این لحظه ها آمین خدا
سر نپیچم هر گز از شکرانه ی وارستگی
در بیابان ها کند سنگم اگر بالین خدا
غنچه ی باغ امید هیچ کس را مشکنید
بشکند با چیره دستی دست این گلچین خدا
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#67
Posted: 10 Jun 2012 11:14
خانمان سوز بود آتش آهی گاهی
خانمانسوز بود آتش آهي ، گاهي
ناله اي ميشكند پشت سپاهي ، گاهي
گرمقدر بشود سلك سلاطين پويد
سالك بي خبر خفته به راهي گاهي
قصه يوسف و آن قوم چه خوش پندي بود
به عزيزي رسد افتاده به چاهي گاهي
هستيم سوختي از يك نظر اي اختر عشق
آتش افروز شود برق نگاهي ، گاهي
روشني بخش از آنم كه بسوزم چون شمع
او سپيدي بود از بخت سياهي ، گاهي
عجبي نيست اگر مونس يار است رقيب
بنشيند برگل هرزه گياهي ، گاهي
اشك در چشم فريبنده ترت مي بينم
در دل موج ببين صورت ماهي ، گاهي
زرد رويي نبود عيب مرانم از كوي
جلوه بر قريه دهد خرمن كاهي ، گاهي
دارم اميد كه با گريه دلت نرم كنم
بهر طوفان زده سنگيست پنهاهي گاهي
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#68
Posted: 10 Jun 2012 11:15
در دل جمعم و عمری دل من تنها سوخت
در دل جمعم و عمری دل من تنها سوخت
ای خوش آن لاله که چندی به دل صحرا سوخت
به عبث در پی روشنگری خویش نشست
هر چراغی که در این دوره ی وانفسا سوخت
رونق محفل نادان به جهان دانی چیست؟
شمع چشمی که به عزلتکده ی دانا سوخت
سر به سر گشته مه آلوده اگر گشت جنون
دود قلبی است که در قافله ی لیلا سوخت
خوشه چینان وفا را ز من امروز بگوی
خرمن عشقی اگر بود در این دنیا سوخت
آنکه این حسن ابد دارد و نور ازلی
چه دلش سوخت اگر در غم او دلها سوخت
شمع را گوی تامل چه کنی در سوزش؟
بخت پروانه بلند است که بی پروا سوخت
غرق اشکیم و دل از برق محبت روشن
عجب از آتش ما بود که در دریا سوخت
برقی از عرش درخشید و کلیمی برخاست
خلق پنداشت که این طور از آن سینا سوخت
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#69
Posted: 10 Jun 2012 11:15
کاسه لبریز
خو کرده ام به عشق بلا خیز خویشتن
دل بسته ام به شعر غم انگیز خویشتن
بد دیده ام ز مردم دلسرد زود جوش
نازم به قلب گرم کم آمیز خویشتن
در گوشه ی قناعت خود خسروی کنم
با دولت دو چشم گهر ریز خویشتن
پاهای آرزوی خود از ترس آبرو
بنهفته ام به دامن پرهیز خویشتن
از حسرت بهار چنان شاخ مریمی
پیچیده ام به گردن پاییز خویشتن
من چلچراغ روشن عشقم که داشتم
صد رنگ نور معرفت آویز خویشتن
سنگی به دست ما بده ای کودک زمان
تا بشکنیم کاسه ی لبریز خویشتن
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#70
Posted: 10 Jun 2012 11:15
دیدار
مرا بی یار و غمخوار آفریدند
مرا بیمار بیمار آفریدند
مرا با درد عشق سینه سوزی
از اول بی پرستار آفریند
مرا دایم قرین رنج کردند
چو گل در سایه ی خار آفریدند
مرا چون مرغ خوشخوانی در این باغ
گرفتار گرفتار آفریدند
مرا لبریز محنت خلق کردند
مرا از غصه سرشار آفریدند
مرا در بزم گیتی مات و مبهوت
نه سرمست و نه هشیار آفریدند
مرا ز آمیزش امید و یاسی
پی یک لحظه دیدار آفریدند
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد