انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 9 از 14:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  14  پسین »

Moein Kermanshahi | معین کرمانشاهی


مرد

 


اهل تمنا

ناز کمتر کن که من اهل تمنا نیستم
زنده با عشقم ، اسیر سود و سودا نیستم

عاشق دیوانه ای بودم که بر دریا زدم
رهرو گمگشته ای هستم که بینا نیستم

اشک گرم و خلوت سرد مرا نادیده ای
تا بدانی اینقدرها هم شکیبا نیستم

بس که مشغولی بعیش و نوش هستی غافلی
از چو من بیدل که هستم در جهان یا نیستم

دوست میداری زبان بازان باطل گوی را
در برت لب بسته از آنم کز آنها نیستم

دل بدست آور شوی با مهربانی های خویش
لیکن آنروزی که من دیگر به دنیا نیستم

هیچکس جای مرا دیگر نمی داند کجاست
آنقدر در عشق او غرقم که پیدا نیستم.
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 


انتظار

بانتظار نبودی ز انتظار چه دانی؟
تو بیقراری دلهای بیقرار، چه دانی؟

نه عاشقی که بسوزی، نه بیدلی که بسازی
تو مست باده نازی، از این دوکار ، چه دانی؟

هنوز غنچه نشکفته ای بباغ وجودی
تو روزگار گلی را که گشته خوار چه دانی

تو چون شکوفه خندان و من چو ابر بهاران
تو از گریستن ابر نو بهار چه دانی

چو روزگار بکام تو لحظه لحظه گذشته
ز نامرادی عشاق روزگار چه دانی

درون سینه نهانت کنم زدیده مردم
تو قدر این صدف ای در شاهوار، چه دانی

تو سربلند غروری و من خمیده قد از غم
ز بید این چمن ای سرو باوقار چه دانی

تو خود عنان کش عقلی و دل بکس نسپاری
زمنکه نیست ز خود هیچم اختیار، چه دانی
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 


سوگند


بدردمندی عشاق مبتلا سوگند
بزود رنجی دلهای با صفا سوگند

بشوخ طبعی مستان بزم عشق وجنون
که گم کنند درو بام خانه را سوگند

ببوسه گیری پروانگان زچهره گل
بشور بختی مرغان بسته پا سوگند

بتنگدستی بخشندگان گوشه نشین
برو گشادگی بی نیازها سوگند

باشک دیده شب زنده دار مهجوران
بشعر وساز ومی و بزم آشنا سوگند

بچشم پاکی شبنم، بروشنائی روز
باین مظاهر خلقت، جدا جدا سوگند

بنامرادی لب تشنگان وادی عشق
بسازگاری درویش بینوا سوگند

باشک عاشق مسکین زظلم اینهمه قید
بپایداری معشوق باوفا سوگند

باین غروب غم آلود روزگار فراق
بصبح روشن آغاز عشق ما سوگند

که از تو در نظرم هیچ قبله روشنتر
نبوده بهر نمازم، باین خدا سوگند
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 


مهر سلیمان

با من آئید بمیخانه که جانان اینجاست
عشق و شوریدگی و حال و دل و جان اینجاست

با من آیید با این خانه حسرت زدگان
درد دنیا همه همراه به در مان اینجاست

می بنو شید و از این محنت هستی برهید
جای آرامش بعد از همه توفان این جاست

هوشمندان دل افسرده بدانند که مست
و ز غم عقل رها گشته ، فراوان اینجاست

با دل سرد عزیزان پراکنده بگوی
گرمی مجمع سرهای پریشان اینجاست

مست شو تا که نظر بازی رندانه ترا
گوید ای سوخته دل ظاهر و پنهان اینجاست

این همان خلوت امنی است که رندان خواهند
جام جم ، عمر خضر ، مهر سلیمان اینجاست
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 


گشت زمان

روی دامان تو مستانه سر ما زیباست
خواب پروانه بدوش گل زیبا ، زیباست

درگریبان تو اشکم چه پر از جلوه شده است
شبنم آویخته بر دامن گلها زیباست

بسته ی دام محبت زبلا نگریزد
در قفس مردن مرغان شکیبا ، زیباست

بی خبر خلق از این سوختن ما، بهتر
شعله شمع بتاریکی شبها زیباست

دست پرورده کس نیستم این عزت من
جلوه ی لاله روئیده بصحرا ، زیباست

زینهمه نقش ونگاری که بر این کارگهست
سر بزانو زدن مردم دانا زیباست

سرخی روی شفق نخوت خورشید شکست
سرنگون گشتن فواره زبالا ، زیباست

حاصل کرده ی ما گشت زمان می خواهد
عکس امروز ، درآئینه فردا زیباست

در گذرگاه تو این گریه من زیبا نیست
حالت چشم توهنگام تماشا زیباست
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 


آدم

آزار مرا هر گز یک مور نمی بیند
سنگینی جسمم را جز گور نمی بیند

باز آی و فراتر آی ، چون رفته جهان بینم
در پرده آن اشکی ، کز دور نمی بینم

از قید خرد ای جان بخروش و رهایم کن
عشقم بجز آزادی ، منشور نمی بیند

هر چند نظر بازی ، سر منزل عشق آمد
دل جز تو بهر منظر ، منظور نمی بیند

حاجی تو حجازی شو ، من کعبه در آغوشم
آن نور که من بینم هر کور نمی بیند

این نامه که من دارم ، باز است و بسی خوانا
محروم نمی خواند ، مغرور نمی بیند

بی عقلی ناصح بین ، جانم چو کشد بانگی
آن نغمه ز من داند ، تنبور نمی بیند

گر ساغر من خالی ، در حیرتم از ساقی
کاین کهنه خماران را ، رنجور نمی بیند

مرغ سحر آوازی ، با شوق نمی خواند
کس را چو در این محفل ، مسرور نمی بیند

در پرده چشم ما ، صد گونه حصار اما
آن پرده نشین ما را محصور نمی بیند

من دانم و او داند ، آدم به چه معنایی
رازی که به جنت هم ، صد حور نمی بیند
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 


انتقام

ترک آزارم نکردی ترک دیدارت کنم
آتش اندازم به جانت بس که آزارت کنم

قلب بیمار مرا بازیچه می پنداشتی؟؟؟
آنقدر قلبت بیازارم که بیمارت کنم

من گلی بودم در این گلشن تو خوارم کرده ای
همچو خاری در میان گلرخان خوارت کنم

همچنان دیوانگان در کوی و بازارت کشم
کهنه کالایت بخوانم ، بی خریدارت کنم

بعد از این لاف و صفا و مهر با مردم مزن
خلق را آگاه از طبع ریا کارت کنم

ای سبکسر، دوست می داری سبکسر تر ز خویش
با خبر شهری از آن گفتار و کردارت کنم

هر کجا گویم که هستی وین زبانبازی ز چیست
تا ابد در بند تنهایی گرفتارت کنم
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 


مهلت

ناز کمتر کن، که من اهل تمنّا نيستم
زنده با عشقم، اسير سود و سودا نيستم

عاشق ديوانه ای بودم که بر دريا زدم
رهرو گمگشته ای هستم که بينا نيستم

اشک گرم و خلوت سرد مرا ناديده ای
تا بدانی اينقدر ها هم شکيبا نيستم

بسکه مشغولی بعيش و نوش هستی غافلی
از چو من بيدل، که هستم در جهان، يا نيستم

دوست ميداری زبان بازان باطل گوی را
در برت لب بسته از آنم، کز آنها نيستم

دل بدست آور شوی با مهربانيهای خويش
ليکن آنروزی، که من ديگر بدنيا نيستم

پای بند آز خويشم، مهلتی ای شمع عشق
من برای سوختن اکنون، مهيا نيستم

هيچکس جای مرا ديگر نميداند کجاست
آنقدر در عشق او غرقم، که پيدا نيستم
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 


دوست

گفت دیدی چگونه آزردم
دل زود آشنای ساده ی تو؟

گفتی دیدی که عاقبت کشتم
روح آزاد و افتاده ی تو

گفت دیدی چگونه بشکستم
اعتبار تو را ز خودخواهی؟

گفت دیدی که سو ختم آخر
خرمن دوستی ز گمراهی

گفت دیدی که دوستانه تو را
با چه نیرنگ, راندم از یاران

گفت دیدی که پاک فرسودم
تن غم پرورت چو بیماران

گفت دیدی که از تو ببریدم
عشق دیرین نازنین تو را

گفت دیدی به اشک و خون شستم
رنگ و بوی گل جبین تو را

گفت دیدی که جمله نیکی تو
با دورنگی, ز یاد خود بردم

گفت دیدی که بعد از آن همه صدق
کز تو دیدم,روانت آزردم

گفت دیدی که از سرت بیرون
کردم اندیشه ی وفاداری

گفت دیدی که در تو شد خاموش
آتش مهربانی و یاری

گفت دیدی که در زمانه ی ما
معنی دوستی دگرگون است

گفت دیدی که هر که این سودا
در سرش بود و هست,مغبون است

گفت دیدی که از حسادت و بغض
دوستی را ندیده بگرفتم

گفت دیدی که آنچه مدحم را
گفته ای ناشنیده بگرفتم

گفت آری یکایک اینها را
دیدم و اعتنا نکردم من

گله ی دوستانه ای هم , هیچ
از تو ای بی صفا,نکردم من

صبر کن, تا که عکس کرده ی خویش
اندر آیینه ی زمان بینی

من نباشم اگر,خدایی هست
هر چه دیدم یکان یکان بینی

از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 


مزار دل

تو چه دانی به من چه می گذرد؟
که چنین روز و شب ز من دوری

مـن سـزاوار مهـربانی تـو
نیستم جان من،تو معذوری

تو چه دانی که آه حسرت من
چه روانسوز آتشی شده است؟

تو چه دانی که شعله آه
چه شررهای سرکشی شده است؟

تو چه دانی چو گریم از غم تو؟
بند بند تنم،چسان لرزد؟

تو چه دانی چو می برم نامت
پیش چشم من این جهان لرزد

تو چه دانی چگونه می نالم؟
ناله این نیست،شیون است ای دوست

شیون روح داغدیده ی من
بر مزار دل من است ای دوست

تو چه دانی،چو گاه می گویی
که تو رابیش از این نخواهم خواست

در سر من چه شور و غوغایی
در دل من چه آتشی برپاست

تو چه دانی که بی خبر ماندن
ز عزیزان چه عاقبت سوز است

تو چه دانی به چشم مهجوران
سال ها،کمتر از شب و روز است

تو چه دانی که عمر بی فرجام
این نفس چون گذشت،با ما نیست

گر شدی مهربان،همین دم شو
کانچه امروز هست،فردا نیست
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
صفحه  صفحه 9 از 14:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  14  پسین » 
شعر و ادبیات

Moein Kermanshahi | معین کرمانشاهی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA