انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 6 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

Mohammad Ali Sepanlo | محمدعلی سپانلو


مرد

 
‎هرچند که تشکیل کانون‎های مستقل و غیر دولتی در عرصه هنر و ادبیات، در کشور ما همواره با چالش‎هایی اساسی از درون و بیرون روبه‎رو شده، اما این مسئله مانع از آن نمی‎شود که بتوان از کنار اهمیت وجود داشتن چنین تشکیلاتی که به‎نوع حافظ منافع صنفی هنرمندان است غافل شد. کانون ادبیات ایران به عنوان مهمترین تشکیلات نویسندگان ایرانی در میانه‎ی دهه‎ی چهل پا گرفت و بعد از آن همواره با فراز و فرودهایی روبه‎روشد که عمده آن ناشی از فشارهای بیرونی به این انجمن بود. شرح و تحلیل ماجرا البته مفصل است و مجال دیگری را می‎طلبد. اما مطلب زیر به عنوان روایت یکی از کسانی که از روزهای نخست در جریان این ماجرا حضور بوده نه تنها می‎تواند سندی باشد مهم در تاریخ ادبیات داستانی بلکه از جهات دیگر نیز واجد نکاتی آموزنده است برای شکل دادن به حرکت‎هایی مشابه.
روایت محمد علی سپانلو از ماجرای تشکیل کانون نویسندگان دست اول و بسیار خواندنی‎ست چرا که تصویری زنده و بی‎واسطه از برخی چهره های نامدار ادبیات معاصر ایران بدست می‎دهد که برای مخاطب جوان این سالها می‎تواند هم آموزنده و هم جذاب باشد. توصیه می‎کنیم خواندن این نوشته را از دست ندهید!‏‎

***
در سال ۱۳۴۶ ظهر روزهای دوشنبه، جلال آل احمد به‎”کافه قنادی فیروز” (در خیابان نادری، نزدیک قوام السلطنه) می‎آمد. “کافه فیروز”که امروزه از ضربه کلنگ‎ نوسازی ناپدید شده است، در ذهن هنرمندان نسل‎های پیشین یادگارها دارد. می‎گفتند پاتوق‎”صادق هدایت‎”و حواریون او بوده است. و من در جوانی، بیشتر نام‎آوران‎ ادب و هنر معاصرم را نخستین‎بار در فیروز دیده‎ام. گوشه‎ای، پشت میزی، نصرت رحمانی‎ در حاشیه روزنامه عصر شعر می‎نوشتیا از چهره‎های مردم نقاشی می‎کرد. آن سوتر، رو به خیابان و دروردی کافه، بهرام صادقی روی تکه کاغذی یادداشت برمی‎داشت، و گاه‎تصویر شاملو، با کیف سنگینی که پر از نوشته یا فرم‎های چاپخانه بود، در آیینه‎های‎ فیروز ظاهر می‎شد که در فاصله رفتن به دو چاپخانه، ساعتی در آنجا استراحت می‎کرد. و اغلب صدای شاهرودی پریشان حواس را می‎شنیم که بلندبلند، شعرهای معروفش را، گویی برای تمام محله‎ی نادری،می‎خواند.

ظهر روزهای دوشنبه، آل احمد کمی زودتر از دیگران به فیروز می‎آمد. تمام مجلات‎ و نشریات هفته را از روزنامه فروشی که پشت در کافه بساط داشت، کرایه می‎کرد، ساعتی‎ آنها را ورق می‎زد
ظهر روزهای دوشنبه، آل احمد کمی زودتر از دیگران به فیروز می‎آمد. تمام مجلات‎ و نشریات هفته را از روزنامه فروشی که پشت در کافه بساط داشت، کرایه می‎کرد، ساعتی‎ آنها را ورق می‎زد، اغلب یادداشت برمی‎داشت و به‎ندرت بعضی را می‎خرید. جلال‎ دوست نداشت بابت به‎ ‎قول خودش‎”رنگین نامه‎ها”پول بدهد. و در عین حال‎ نمی‎خواست از حوادث اجتماع ادب و فرهنگ و سیاست روز بی‎خبر بماند. پس به این‎ شیوه از جریان اوضاع آگاهی می‎یافت. حدود ظهر دیگران می‎رسیدند، کسانی که اغلب‎ برای دیدن نویسنده مطرح و پرخاشجوی آن روزگار آمده بودند. مجلس جلال گرم بود و خودش جوشش داشت، شفیق بود، و با همه تندخویی‎ها، علی الخصوص با جوانان راه‎ می‎آمد. آنها که برای دیدن جلال می‎آمدند می‎دانستند که نویسنده از ایشان راجع به‎ فعالیتهای هنری یا ادبی‎شان پرسش خواهد کرد. پرس و جویی که گاه به حد بازخواست‎ می‎رسید. بنابراین کسیدست خالی به آنجا نمی‎رفت و بهرحال پاسخی برای پرسش‎ محتوم جلال دست و پا کرده بود. جلال دنباله‎ی کار را می‎گرفت پیشنهاد می‎داد، وعده‎ می‎گذاشت، ناشر پیدا می‎کرد و آدم را جوری به راه می‎انداخت.
نیمروز یکی از دوشنبه‎های اواسط بهمن‎ماه سال ۴۶، بنابر معمول، حلقه‎ی انس‎ جلال تشکیل شده بود، چند تا میز را به هم چسبانده بودیم، زمزمه‎های دو نفری بود اما نویسنده به نوبت از هرکس جداگانه چیزی می‎پرسید و چند دقیقه‎ای با هرکدام صحبت‎ می‎کرد. نوبت پاسخگویی من هم رسید، رو به من کرد و درباره‎ی گروه ادبی‎مان که نام‎ “طرفه‎”بر آن نهاده، در عرض چند سال حدود ده کتاب چاپ زده بودیم پرسید. در چه کارید؟ برنامه بعدی‎تان چیست؟ فلانی چه می‎نویسد؟و در همین میانه از حال و روز “مهرداد صمدی‎”پرسید. با لحنی علاقمند که نشان می‎داد او نیز استعداد و فرهنگ‎ نویسنده و منقد جوان آن دوران را تحسین می‎کند. پاسخ دادم که فلانی برای‎”جشن‎ هنرشیراز”یک نمایشنامه نوشته و ما او را بی‎سروصدا تحریم کرده‎ایم. در چشمان جلال‎ درخششی از علاقه و هیجان پدید آمد. پرسید: خوب، پس چرا این کنگره را تحریم‎ نمی‎کنید؟
هله
     
  ویرایش شده توسط: mereng   
مرد

 
کنگره چه بود؟ چند هفته‎ای می‎شد که رادیوی دولتی اعلام کرده بود به زودی‎ “کنگره‎ی ملی نویسندگان ایران. . . در حضور علیا حضرت شهبانو. .. “تشکیل خواهد شد. البته ما نسل معترض آن روزگار، بی‎گفتگو،می‎دانسیتم که در این کنگره شرکت‎ نخواهیم کرد و می‎دانستیم که دولتیان نیز همین موضع‎گیری ما را می‎دانند،پس در اصل از ما دعوت نخواهند کرد. اما دلمان می‎خواست امتناع‎مان به سکوت سپرده نشود بلکه آشکار گردد. من با بعضی رفقای گروه طرفه، اسماعیل نوری علاء، احمد رضا احمدی، نادر ابراهیمی، بهرام بیضایی و چند تن دیگر این پیشنهاد را مطرح کرده بودیم که‎ بنشینیم بیانیه‎ای بنویسیم و همه امضاء کنیم که ما در این کنگره شرکت نخواهیم کرد، زیرا وقتی آزادی قلم که شرط لازم نویسندگی است تامین نشود، نویسنده‎ای در کار نخواهد بود. البته این پیشنهاد، در جمع کوچک ما، به شوخی برگزار شد. از سویی‎ حدس می‎زدیم که ادبای ریش و سبیل‎دار به حرف ما”جوانک‎ها”وقعی نگذارند، و از سوی دیگر ممکن بود که دستگاه حکومت، در اوج اقتدار خود، واکنش تندی به ما نشان‎ بدهد. حتی هنگامیکه من با دیگرانی که مسن‎تر از ما و خارج از گروه ما بودند از چنان‎ بیانیه‎ای صحبت کردم جوابی که گرفتم‎”انکار همراه با تمسخر و طنز”بود. یکی از این‎ کسان دکتر براهنی بود، که دست بر قضا سر همان میز، در آن نیمروز دوشنبه، جزو اطرافیان جلال حضور داشت.
به اختصار برای جلال تعریف کردم که راجع به آن کنگره دولتی و تحریم علنی آن‎چه پیشنهادی مطرح بوده که دوستان اساسا آن را جدی نگرفته‎اند. آل احمد از براهنی‎ پرسید: این پیشنهاد به نظر تو چه عیبی دارد؟ براهنی مخاطرات احتمالی چنان‎ اعلامیه‎ای را برشمرد و نتیجه گرفت این کار تحریک دولت است که‎”بیاید و ما را بگیرد! ” و در آخر افزود خیلی‎ها به دلائل گوناگون نمی‎خواهند یا واهمه دارند که پای همچو نوشته‎ای امضا بگذارند.
هله
     
  
مرد

 
نگرانی براهنی اشاره به یک تجربه‎ی قبلی داشت. چند ماه پیش از دیدار آن روز، کوشش همسانی پدید آمده، به بن‎بست رسیده بود. ماجرا از تحریم همکاری روشنفکران‎ با جشن هنر شیراز آغاز شد. دکتر ساعدی پیشنهاد ما را تغییر داد و یا شاید بشود گفت تکمیل کرد. ساعدی معتقد بودکه ما باید علیه استبداد دستگاه و سیاست فرهنگی‎ آن موضع بگیریم نه علیه اشخاص، و در این راستا البته می‎توانیم جشن هنر شیراز را بهانه‎ی کار قرار دهیم. ساعدی خودآستین بالا زد و با همکاری آشوری متنی در انتقاد از سیاست فرهنگی دولت تهیه کردند و قرار شد از دیگر نویسندگان و هنرمندان امضاء بگیرند و آن را انتشار دهند. ده پانزده نفری امضا کردند! اما وقتی متن را برای امضاء به‎”به آذین‎”پیشنهاد کردند او از تائید آن خودداری ورزید و نویسندگان وابسته به‎ حزب توده نیز از او پیروی کردند. و بدین طریق کوشش ساعدی به بن بست رسید، زیرا انتشار اعلامیه‎ای که برخی از نویسندگان و شاعران سرشناس دوران آن را تایید نکرده‎ باشند، امضاءکنندگان معدود آن را در مقابلحکومت، بی‎دفاع‎تر و آسیب‎پذیرتر نشان‎ می‎داد.

فکر می‎کنم که در همین ارتباط، ملاقات معروف با امیر عباس هویدا نخست‎وزیر آن‎ روزگار، پیش آمد. گویا آن متن را ساعدی برای امضا کردن به‎”صادق چوبک‎”ارائه‎ داده بود. البته چوبک یا گلستان چنین حرکت آشکار را مخالف رژیم را نمی‎پسندیدند. اما چوبک، در برابر، پیشنهاد کرده بود که چون با شخص نخست‎وزیر آشناست، پیش‎ از هر اقدام تندی، بهتر است که چند نفری به نمایندگی از هواداران آن بیانیه، مستقیم‎ با خود نخست‎وزیر روربرو شوند و حرفهاشان را به او بزنند. آل احمد که سرش برای این‎ قبیل جدلها درد می‎کرد، پیشنهاد را پذیرفت و اطرافیان نیز به او اقتدا کردند. چندی‎ بعد، ملاقات روی داد که جریان آن را من از دهان شخص آل احمد، در یکی از آن‎ دوشنبه‎ها شنیده بودم. جزو آنان که با هویدا روبرو می‎شوند آل احمد بوده است وهوشنگ وزیری و اسلام کاظمیه و رضا براهنی و شاید یک دو تن دیگر. در ایندیدار جلال، به عنوان سخنگوی اصلی، پس از محکوم کردن سیاست فرهنگی رژیم، یکی از جمله‎های تیپیک خود رابه هویدا گفته بود: “شما نماینده امرید، و من نماینده کلام. امر وقتی می‎تواند بر کلام مسلط شود که در این مملکت دو نفر حکومت کنند، یا محمد بن‎ عبد الله (ص) یا ژوزف استالین. شما کدامش هستید؟ “آل احمدکه تسلط امر بر کلام را منوط به بازگشت خاتم النبیین یا سلطه‎ی جباراندانسته و در حقیقت آن را تعلیق بر محال‎ کرده بود، بدین طریق اعتقاد خود را در مخالفت تام و تمام با هرنوع سانسور نشان می‎داد. البته هویدابا پراندن یک جمله‎ی”اختیار دارید”از پاسخ سئوالی که جوابش‎ آب برمی‎داشت، طفره رفته بود. پیداست که آل احمد برای مصالحه نیامده بود، آزادی‎ بیانی که او می‎خواست با یکی از پایه‎های اساسی رژیم، یعنی سانسور و بویژه محرمات‎ سلطنت معارضه داشت.
هله
     
  
مرد

 
به‎هرحال، پس از بی‎نتیجه ماندن آن دیدار، آن متن (متن ساعدی) نیز به علت نداشتن‎ امضای کافی و بی‎بهره ماندن از حمایت‎بخش سرشناسی از اهل قلم کشور، که یا وابسته به‎ گروه توده‎ای بودند، یا ملاحظه می‎کردند و بیم داشتند، مسکوت ماند۱٫
بازمی‎گردیم به کافه فیروز، ظهر دوشنبه‎ای از اواسط بهمن‎ماه ۱۳۴۶٫
آل احمد نادر ابراهیمی را به مواخذه گرفت که چرا در آیندگان می نویسی؛ ابراهیمی در جواب گفت ما نیاز به شیخ مرشد نداریم!
آل احمد پس از شنیدن حرفهای براهنی گفت: “بله، همه این مخاطره‎ها امکان‎ دارد. ولی حرف زدن درباره‎ی آن‎که اشکالی ندارد.“و خطاب به من افزود: “رئیس، یک‎ عصرانه‎ای درست کن. می‎آئیم به خانه‎ات و صحبت می‎کنیم. “و خطاب بهمن افزود: “نفوذ کلام گوینده به همه‎ی “اگر و اما”ها خاتمه داد. قرار برای چند روز بعد گذاشته شد. عده‎ای از اهل قلم را خبر کردیم که بعضی نیامدند. درنخستین جلسه، به احتمال قریب، علاوه بر منتخبان‎ گروه طرفه، چند نفری از نزدیکان و اطرافیان جلال و از آن جمله خانم دانشور، اسلام‎ کاظمیه، هوشنگ وزیری،دکتر ساعدی و داریوش آشوری شرکت داشتند. عباس پهلوان، سردبیر مؤثرترین مجله روشنفکری روز (مجله فردوسی) نیز به خاطر امکان استفاده از صفحات مجله‎اش دعوت شده بود.
هله
     
  
مرد

 
ناهمگونی میان برخی از حاضران به پایه‎ای بود که‎ بیم داشتیم حسابرسی‎های خصوصی نگذارد به اصل مطلب برسیم. مثلا آل احمد بنابر خوی بازخواست‎کننده‎اش نرسیده، نادر ابراهیمی را به مواخذه گرفت که چرا در روزنامه‎ آیندگان (که معروف بود نزدیک به نخست‎وزیر است) مطلب می‎نویسی؟ (ابراهیمی آنجا نقد ادبی می‎نوشت) . نادر هم به درشتگویی برخاست که ما نیازی به شیخ و مرشد نداریم. داشت قال چاق می‎شد. من که نگران موجودیت جلسه بودم به آل احمد اعتراض کردم که‎ این حرفها اینجا موضوع ندارد. و آل احمد-برخلاف انتظار-با خودداری به موقعی‎ کوتاه آمد، کوتاه آمدنی که در ذات او نبود. اما دعوایی که نتوانستیم به سادگی متوقف‎ کنیم، با طرح خود مسئله پا گرفت.
من پس از ذکر مقدمه پیشنهاد کردم که بیانیه‎ای‎ بنویسیم و یادآور شویم که آزادی‎های مصرح در قانون اساسی و اعلامیه حقوق بشر درباره‎ی قلم و اندیشه و بیان در این کشور مراعات نمی‎شود و هر اجتماع اهل‎ قلم را، باید اتحادیه اهل قلم تشکیل دهد، نه دولت، بنابراین ما امضاءکنندگان از شرکت در کنگره‎ی دولت فرموده‎ی نویسندگان که نمی‎توان نام ملی بر آن نهاد معذوریم. عباس پهلوان به عنوان نخستین سخنگو گفت که به جای نوشتن اعلامیه، بهتر است این‎ جمع نامه‎ای خطاب به‎”شهبانو”بنویسد ومطالبات خود را از او بخواهد. یک لحظه‎ سکوت شد. سپس ساعدی درآمد که: شکایت ما از امثال شهبانو است، پس چطور می‎توانیم به خود او شکایت کنیم؟ پهلوان گفت من اینجا آمده‎ام تا در یک کار دسته‎جمعی‎ به سود اهل قلم شرکت کنم، نیامده‎ام با دولت بجنگم؛ ما با شهبانو جنگی نداریم و او را قبول داریم. ساعدی گفت: ما او را قبول نداریم و شما هم بیخودی اینجا آمده‎اید. سروصدا از هر طرف برخاست و هر دو حالت قهر گرفتند. (نتیجه این شد که در چند جلسه بعدی نه پهلوان شرکت کرد نه ساعدی. ) به‎هرحال پس از ساعتی وارد مطلب شدیم، پیشنهاد پهلوان رارد کردیم و سرانجام جلسه توانست به داریوش آشوری که هم دانشکده‎ حقوق دیده بود و هم می‎توانست ملایم و حتی آبکی بنویسد ماموریت دهد که متنی تهیه‎ کند و برای بررسی جمع، به جلسه‎ی بعدی بیاورد.
هله
     
  
مرد

 
پهلوان گفت من اینجا آمده‎ام تا دریک کار دسته‎جمعی‎ به سود اهل قلم شرکت کنم، نیامده‎ام با دولت بجنگم؛ ما با شهبانو جنگی نداریم!
دومین جلسه‎ی ما، روز اول اسفند سال۱۳۴۶ در خانه خود آشوری تشکیل شد که در حقیقت می‎تواند آغازگاه تشکیل کانون نویسندگان ایران شناخته شود. در این روز متنی‎ که آشوری نوشته بود کلمه به کلمه به بحث گذاشته شد، حک واصلاح شد و به تصویب حاضران‎ رسید. امروزه ممکن است این متن بی‎خطر و حتی بی‎رمق و پیش پا افتاده به نظر برسد. ولی اگر چشم‎انداز آن روز را پیش خود زنده کنیم، خواهیم دید که مفاد آن هم شجاعانه‎ بود، هم اصولی. در حقیقت اصول اعلام شده در این متن برای تاریخ، تدوین شده‎ است و هنوز که هنوز است در تندباد حوادث، نجابت وحصت و وجدان حرفه‎ای خود را از دست نداده است و صحه گذارندگان آنبه عنوان مردمی که به‎”ادبیات‎”تعلق دارند تسلیم بحث فرصت طلبانه‎ی”شرایط روز”نشده‎اند.

از حدود بیست نفری که در جلسه اول، در خانه من، حضور داشتند اینک در خانه‎ آشوری، در روز اول اسفند ۴۶ فقط ۹ نفر ته غربال باقی مانده بودند. متن را همسر آشوری‎ دو سه بار تایپ کرد تا ۹ نسخه از آن بدست آمد و قرار شد که هرکدام از ما یکی از نسخه‎ها را ببرد و از نویسندگان و شعرای آشنای خود امضاء جمع کند. اما از آنجا که‎ ممکن بود دیگران با دیدن یک ورقه‎ی سفید یا کم امضاء جا بزنند، یا سراغ امضای کسانی‎ را بگیرند که پای ورقه‎های دیگر امضا گذاشته بودند، یعنی برای تشجیع کسانی که‎ می‎خواستیم متن را برای تائید به آنان پیشنهاد کنیم، قرار شد که هر ۹ نفر ما پای تمام‎ نسخه‎ها را امضاء بکنیم. این کار را کردیم و بدین ترتیب، بی‎آنکه خود بدانیم، بنیان‎گذاران کانون نویسندگان ایران را مشخص کرده بودیم. اصل این ۹ نسخه هم‎اکنون‎ موجود است. عکس یکی از آنها را، پیشتر از این، باقر پرهام در”کتاب جمعه‎”در سلسله‎ مقالات‎”حزب توده و کانون نویسندگان ایران‎”چاپ کرده است و من از سردبیر”کلک‎” خواهش می‎کنم در صورت امکان عکس هر ۹ نسخه آن را چاپ کند.
هله
     
  
مرد

 
نامهای نه نفر امضاءکننده اول به قرار زیر است:
جلال آل احمد-هوشنگ وزیری-داریوش آشوری-محمد علی سپانلو-اسماعیل‎ نوری علاء-بهرام بیضایی-اسلام کاظمیه-فریدون معزی مقدم-نادر ابراهیمی.
نسخه‎ها را تقسیم کردیم و از همان روز به جمع‎آوی امضاء پرداختیم و طی دو هفته‎ به ترتیب زیر هرکس پای نسخه‎ی خود امضاء جمع کرد: (این نسخه‎ها را من شماره‎گذاری‎ کرده‎ام. نامهای داخل پرانتز، متعلق به جمع‎آورندگان امضاهاست)
ساعدی درآمد که: شکایت ما از امثال شهبانو است، پس چطور می‎توانیم به خود او شکایت کنیم؟
برگ شماره ۱- (محمد علی سپانلو) -نصرت رحمانی-احمد رضا احمدی-بهمن‎ محصص-نادر نادرپور-یدالله رؤیایی-فریدون تنکابنی-احمد شاملو. (در پشت‎ ورقه کاغذ: سیروس مشفقی-باقر عالیخانی)
برگ شماره ۲- (بهرام بیضایی) -مهرداد صمدی-منصور اوجی-بهرام اردبیلی‎ برگ شماره ۳- (داریوش آشوری) -احمد اشرف-فریده فرجام-منوچهر صفا- اسماعیل خویی-م. آزاد-رضا داوری-غلامحسین ساعدی-جعفر کوش‎آبادی.
(پای این برگ آقایان مهدی اخوان ثالث و محمد رضا کدکنی اول امضاء کرده، بعد آن را طوری خط زده‎اند که بشود خواند. )
برگ شماره ۴- (فریدون معزی مقدم) -پرویز صیاد-بیژن الهی.
برگ شماره ۵- (جلال آل احمد) -علی اصغر حاج سید جوادی-شمس آل احمد- هما ناطق-حمید مصدق-غزاله علیزاده-رضا براهنی.
برگ شماره ۶- (اسلام کاظمیه) -محمد زهری-هوشنگ گلشیری-محمد کلباسی- محمد حقوقی-منوچهر شیبانی.
برگ شماره ۷- (هوشنگ وزیری) -علی اصغر خبره‎زاده-عبد الله انوار-سیمین‎ دانشور.
(وزیری که نتوانسته یا نخواسته بود امضای زیادی جمع‎آوری کند از خانمدانشور خواهش کرد پای ورقه او را امضاء کند، نه ورقه‎ی جلال را. )
برگ شماره ۹- (نادر ابراهیمی) -منوچهر آتشی-م. ا. به آذین-سیاوش کسرایی‎ -سایه.
هله
     
  
مرد

 
حادثه مهم که در واقع از تکرار بن‎بست قبلی جلوگیری کرد، در مورد نسخه نادر ابراهیمی روی داد. ابراهیمی که در آن ایام در مجله‎”پیام نوین‎”ارگان انجمن فرهنگی‎ ایران و شوروی، به سردبیری به آذین، داستان چاپ می‎کرد، در کمال ناامیدی و فقط از سر وظیفه، امضای اعلامیه را به به‎آذین پیشنهاد کرده بود و در کمال تعجب، به‎آذین آن را امضاء کرد و در پی وی کسرایی، تنکابنی: سایه و چند تن دیگری که چشم‎شان‎ بدست به‎آذین بود نسخه‎ها مختلف اعلامیه را امضاء کردند. اینک نامهای ذیل این‎ اعلامیه بدنه‎ی اصلی ادبیات جدید ایران را در برمی‎گرفت.
(بعدها، من شاهد بودم که، یکروز آل احمد به به‎آذین گفت: “شما که اعلامیه ما را در مورد جشن هنر شیراز امضاء نکردید. فکر نمی‎کردماین یکی را هم امضاء کنید. ” به‎آذین جواب داد: “آن را به خاطر تاکیدی که بر آزادی بیان کردید امضاء کردم. ” خواه انگیزه‎ی اعلام شده‎ی او راست باشد، خواه دروغ، در اعلامیه‎ی ناکام اولی، کلمه‎ی “آزادی‎”وجود نداشت. )
با این که تعداد امضاءهای این ۹ ورقه‎”بیانیه‎”به پنجاه و دو رسیده‎ بود. اما مسلما از همان هفته‎ی اول-یعنی حتی پیش از این که ثلثی از امضاها را بگیریم‎ دستگاه دولت از قضیه مطلع شده بود. بنابراین پیشدستی کرد و رسما از خیر تشکیل‎ کنگره نویسندگان گذشت. راستی را که نیمی از امضاءکنندگان متن می‎دانستند که آن‎ اعلامیه سال به‎‏ انتفای موضوع است و دیگر منتشر نخواهد شد. لکن ما همچنان به جمع‎آوری‎ امضاء بعد از خبر لغو کنگره، و تشکیل جلسه‎های تقریبا هر روزه‎مان ادامه می‎دادیم، زیرا اکنون به یک تجمع دائمی از اهل قلم می‎اندیشیدیم که فکر آن در بیانیه‎ی اول اسفند ۴۶ مطرح شده بود.اگر برای نخستین‎بار، بیش از پنجاه نفر نویسنده و هنرمند این‎ کشور می‎توانستند در مورد ویژه‎ای، اشتراک نظر یابند شاید می‎شد که از این هماهنگی‎ چون تخته پرشی، به سوی تشکیل‎”یک اتحادیه آزاد و قانونی‎”از نویسندگان کشور، پرواز کرد. این موضوع را در جلسات کوچک‎مان پختیم و سرانجام بر آ شدیم که تمام‎ امضاءکنندگان متن بیانیه و هواداران تازه‎ی آن را به یک جلسه بزرگ فراخوانیم.
هله
     
  
مرد

 
در اواسط اسفندماه ۴۶، مهمانی بزرگتری در خانه جلال آل احمد که مرجعیت بیشتری‎ داشت برپا شد. در اینجلسه جلال مسئله را طرح کرد و البته از قول ما جوانها، (زیرا که چون همواره متهم می‎شد به ریاست‎طلبی و شیخوخیت و مرید پروری، می‎کوشید حرفهایش‎ را به شکل تائید پیشنهاد دیگران عنوان کند) . و پیشنهاد کرد که اتحادیه یا انجمنی از اهل قلم کشور تشکیل شود و براساس اصولی که در همان بیانیه اولاسفند به توافق همگان‎ رسیده است به فعالیت پردازد. باتوجه به اخلاق دمدمی یا شکاک بسیاری از دوستان، اگر آن توافق قبلی وجود نداشت، ممکن بود اندیشه‎ی تشکیل کانون نویسندگان مدتهای‎ مدید در همان بحثهای مقدماتی گرفتار شود. به‎هرحال حاضران (که حتی چند نفرشان‎ در همین جلسه اعلامیه یا بیانیه اول اسفند را امضاء کردند) اصل پیشنهاد را پذیرفتند و سه نفر از اعضاء، یعنی دکتر حاج سید جوادی، نادر نادرپور و مرا مامور کردند که یک‎ کمیسیون ویژه تشکیل دهیم و اساسنامه‎ای برای اتحادیه نویسندگان تنظیم کنیم و به جلسه‎ بعدی بیاوریم. همچنین جمع به ما ماموریت داد که هنگام تنظیم اساسنامه، فعالیت‎ اتحادیث را بر اجرای دو هدف عمده متمرکز کنیم: اول تامین آزادی بیان مطابق قوانین اساسی و اعلامیه حقوق بشر (یک خواست سیاسی) دوم دفاعاز حقوق قانونی اهل قلم‎ (یک خواست صنفی) .
هله
     
  
مرد

 
آقای دکتر براهنی‎ به اصرار خود ودکتر ساعدی را از بنیان‎گذاران"کانون نویسندگان ایران‎" اعلام می‎کنند. خواهش می‎کنم‎ دست از این اصرار بی‎دلیل بردارند
کمیسیون سه نفری، از فردای آن روز بکار پرداخت. به شتاب چند جلسه تشکیل داد، و در یکی از همین نشست‎ها بودکه تصمیم گرفتیم نام‎”کانون نویسندگان ایران‎”را باری تشکیلات‎مان پیشنهاد کنیم؛ زیرا تشکیلات حادیه یا سندیکا به ضوابط پیچیده‎ی کشوری برخورد می‎کرد، به علاوه فراگیرتر از امکانات ما بود.
هله
     
  
صفحه  صفحه 6 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
شعر و ادبیات

Mohammad Ali Sepanlo | محمدعلی سپانلو

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA