انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 9 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

Mohammad Ali Sepanlo | محمدعلی سپانلو


مرد

 
‎شعر شصت و یک‎
بسیار چیزها را فراموش می کند این آقا
کتاب های کهنه ی متروک در اتاقک انباری
که مارمولک از میان شان می دود و
سطرهای شعر را با پنجه هایش تقطیع می کند
لباس های شسته که مدت هاست اتو را فراموش کرده اند
از این قبیل است پرواز عقربه های ساعت
که علت زمانی خود را به جا نمی آورد
کلاغ خانگی او
به جای غاریدن می زنگد
این خانه پر از عجایب است
آن سوی کتاب های شعر
مردی زیبا و سفید پوش
در تابوتش خفته
در دستش فندکی طلایی دارد
هله
     
  
مرد

 
‎شعر شصت و دو‎
چون در آن جانب راه
چشم بر پنجره ی باغ می اندازم
زلف خاکستری زن - زن همسایه
لحظه ای می دمد از قاب سیاه
لتی از پنجره می چرخد
عکس بر می دارد
لحظه ای جام زلال
لحظه ای آبی ژرف
سایه ی کوه شمال قلل کوچک برف
چه زمان بود و کجا
کوه البرز به سر تاج گل برفی داشت
بانوی همسایه
زلف خرمایی و شنگرفی داشت ؟
هله
     
  
مرد

 
‎شعر شصت و پنج‎
گاهی که شب برای تو تفسیر می کند که به فکر سفر نباش اعصاب جاده ها برای تو ناامن است
می گویی اختراع سفر محض یک نفر ؟ رمزی است خنده آور
این راه ها که وقت تصادف می چرخند ، این چهره های که قدم
می زنند بیرون جامعه ی مدنی ، از راز شب پرند ، خورشید غیابی است
که دفتر سراب را امضا نمی کند . این اسکلت که روی بالکن قوز
کرده از گردش بهار چه می فهمد ! از پیچش سکوت در فواصل
گفتار ، عطری که اضطراب گل سرخ است
و سرنوشت سقف که می چکد آب ایا سقوط نیست ؟
او در فضا شناور می ماند ، با خنده ی عمیق اسکلتی ، گنجشک ها در
اطرافش از شعر لانه می سازند ، تک جمله های بی رنگ از ابرها
مرکب می گیرند
این شهر پر نوای من است ، پس من سفرنخواهم رفت ، و در
محله جشنی است امشب ،‌من بام های پست و کوتاه را مانند
شستی پیانو صدرنگ می نوازم . ایا کدام دست هنرمند ، حتی در
اوج بیماری ، محتاج دستگیری است
انگار سرخ گل نمونه ی خون طبیعت باشد ، در شیشه کرده اند و با نی می نوشند
هر وقت هم که تجزیه اش می کنیم افشرده های بوسه و عطر وداع از آن
به دستمی اید . و نام مستعار گل سرخ ،‌سرنخی که در اداره ی آگاهی از آن به کیفر گلخانه می رسند
میعاد در سه راهی باریک ، مشکوک در هوای مه آلود ، تا دختری
از سفره خانه ی شیطان تو را دعوت کند به شام
تو هیچ چیز نداری که پنهان کنی ، حتی زیبایی فنا شده ی عکس هایت را
پس جای هیچ پنهان کاری در هیکل تو نیست
جز کفش دخترانه که پوشیدی
بر پنجه های آن دو میخاک بلند دمیده
شکل دو پرچم سرخ
هله
     
  
مرد

 
‎شعر شصت و هشت‎
تهران شکوفه باران است
ای مهربان که ساکن در غربتی
آن گل که در دلت به امانت ماند
وقت است بشکفد
پیغام ارتباط میان دو شهر
پیغام شادباش تو با عشق دوردست
هله
     
  
مرد

 
‎شعر شصت و نه‎
بی نشان درتو سفر کردم
صبح لبخند تو را نوشیدم
شام گیسوی تو بارید به من
گل یاقوت که در نقره نفس می زد
گفت : ای دوست مرا پرپر کن
و بیاموز به من ،‌ غرق شدن
در همین آه بلندی که به دریا جاری است
در سراپای تو پارو زدم و
لذت غرق شدن با هم را
لحظه ای تجربه کردم که گریخت
خواننده ی دوره گرد
با دسته ی همسرای همراهان
در باغچظه ی حیاط می خواندند
درخلوت خویش ، شاعر اندیشید
این شهر پر از صدای باران است
موسیقی اگر صدای باران نیست
البته هدیه ی بهاران است
آهسته به ایوان رفت
که گچ بری سقف
در ذره ی رنگ ها درخشش داشت
دیگر اثر از گروه آواز نبود
اما سرشاخه های نورسته
خواننده ی تنهایی تمرین می کرد
یک بلبل تک سرا که آوازش
با رنگ گلاب پاش می بارید
ای غنچه ی انگشت نوازنده
ای برگ امید در کف بازنده
ای پنجه ی آرمیده بر بالش
آه ، ای رگ آسمانی گردن
ای دل که ترنج زنده ای بین دو سیب
چشمی که تمام شب نخوابیده ای
تا صبح ملافه های آبی رنگ
از تو آموختم این تنهایی
آشیان سوختن و رفتن را
تن آزاد که یک لحظه کنیزی را با میل پذیرفت ی
نوک زدم سیب تو را
سرخ شد خاطره ام
ببر سبزی شادمان برگی نوک زد
و جانب جشن تازه پرواز گرفت
و برگچه های مانده از تصنیفش
در آبی ناب روز ، پرپر می شد
رؤیای سفر در آسمان می افشاند
آواز خداحافظی اش را می خواند
دیروز کجا بودی ، امروز کجا رفتی
ای عشق چرا آمدی ، ای عشق چرا رفتی ؟
هله
     
  
مرد

 
‎شعر هفتاد‎
به هر چه شرح ندادیم واژه ها اصیل تر ماندند
به هر چه کمتر گفتیم بیشتر تفاهم داشتیم
گناه لغت نامه نیست
نه اشتباه خروسی که در کمد اتاق خوابت می خواند
درست نیست که اندوهگین شوی
و یا بپرسی : کدام خروسی ؟
نگاه کن ! کودک در خواب به رنگین کمان لبخند می زند
طلوع پرچم بر چهره اش : سه رنگ قشنگ
شبیه « آب » گفتن ماهی طلایی در تنگ عید
حواست کجاست ؟ زیبایی می گوید آب
همین زمان ، در تقارنی شگفت انگیز
کاغذ های پرکنده ی مشق به خورشید لبخند می زنند
در آفتاب پنجره ی تو که مشرف به آسایشگاه است
حتی دیوانگان نیز دریافته اند
که هر چه کمتر گفتیم بیشتر تفاهم داشتیم
نخستین عشق تو کجا رفت ؟
بگو سلام به خورشید ، روی کاغذ مشق
که بر نقش کودکانه ی خود کنجکاو می نگرد
ببند چشمت را ، بگذار روی گونه ی توبگذرند
خطوط بچه گانه ی رنگین کمان
حرارت شعرهای دیوانگان
و ماهی طلایی
در روز اول بهار
هله
     
  
مرد

 
‎شعر هفتاد و یک‎
گناه را به گردن فاصله می اندازیم
ولی بهار دشمن صبر است
مگر نگفتی : برایم دروغ ننویس ! آن که بر زانوان تو به خواب می رود کتاب نیست
مگر ندانستی آن چه رابطه را گره کورمی زند ، نه طول فاصله
کمبود حوصله خواهد بود ؟
اگر ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ باشد
کتاب ها ، بر زانوان ما ، هنرهاشان را بیرون می ریزند
ماتیلد از سرخ و سیاه
میسیز بلوم از دوبلین
بلورخانم از همسایه ها
و یک کتاب که نامش را فقط من و تو می دانیم
هنر ،‌نه از فراوانی ،‌از فقدان ها می رنجد
بهار را ، با چشم باز ، در باغچه ی رؤیا می کنیم
زنان دلفریب رمان ها ، لمیده بر زانویم ، لبخند می زنند به من
ماتیلد در پاریس بهانه گیر شبیه تو بود
میسیز بلوم در دوبلین تو مثل او حشری نیستی
بلور خانم در اهواز سفید و فربه بود
تو برخلاف او گندم گونی
کتاب شعر تو را نیز دوست دارم که روی زانو بگذارم
چه باک خواننده آن را نمی شناسد
من و تو اسمش را می دانیم
کافی نیست ؟
هله
     
  
مرد

 
‎شعر هفتاد و دو‎
سلام صبح
سلام اینه
سلام دروازه
سلام مرز جدایی
به گوشواره ی گیلاس
کنار زلفت سلام
بلوغ اشک ها
در اینه ، در خواب ، در استکان
از امتناع تو خشکید و پلکان خیس ماند
از رد کفش های گل آلود
تو شیر مستی از بوی برگ ها
از آن که در اطراف چهره ات
دمیده پیچک وحشی
نشانه ی پاییز
و جشنواره ی باران
نثار مژگانت
جریمه ی فراموشی
هله
     
  ویرایش شده توسط: mereng   
مرد

 
‎شعر هفتاد و چهار‎
نمی بینمت در ایینه ی روان گردانم
هنوز کنار دستم هستی
می دانم
به گوشه ی چشمم تویی
هر چه سر می گردانم
روی شقیقه ی سمت راست
شکل موی ابرویی که بلند شده باشد
نه خاطره . نه خطر
نه یادداشت ،‌ نه تصویر چقدر همرنگ اند
ابروی بلند من
گیسوی کوتاه تو
اگر نگاهت را بدزدم
سرخ می شود گونه ات از شرم دیگری
از راه دور می بویمت
عطر کبود گل عنبری
هله
     
  
مرد

 
‎شعر هشتاد و یک‎
می خواستم جمهوری رفاقت باشد ژالیزیانا
با شعر دوست داشتم ، می خواستم
این مرز بسته را بگشایم
از پشت نرده های سفارتخانه
صف های التماس و تقاضا
صف های کار و ویزا را جبران کنم
از گونه ی پسر ها سرخاب شرم
از لاله زار دامن دخترها
توهین بی پنهای را بزدایم
تسلیم وهم های شبانه
نشناختی حقیقت فردا را
دستی به گونه ی من
در تکیه گاه گردن و گوشم دهان تو
از اعتماد می گفت
اندیشه ات به دور سفر می کرد
از اضطراب فاصله می باختی
لطیف حضور را
ما باختیم اما
باید قبول کرد شکست ما
انکار عشق نیست
ما چرت می زدیم ولی خورشید
در منتهای بیداری
با شعله ی روانش می تافت
نشناختیم و دور شدیم
حتی بدون حرف خداحافظی
دیوار ساز و زندان بان را
در یکدگر سراغ گرفتیم
تنها کسی که بیشتر از دنیا
چشم و چراغ ما بود
هله
     
  
صفحه  صفحه 9 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
شعر و ادبیات

Mohammad Ali Sepanlo | محمدعلی سپانلو

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA