ارسالها: 24568
#131
Posted: 28 Oct 2013 19:26
بهار
بهار آمد، بساط سبزه افکند
زمستان را لباس ژنده برکند
میان باغ، قمری غزلگوی
مرکّبخوان تصنیف خداوند
ببین، برف از سر آن قلّه کوچید
ببین، بابا ز سر واکرده سربند
جهان حال خوشی دارد به نوروز
دریغا به حال خلق مانده در بند
شکسته مردمی کز دیرسال است
به روی خود ندیده یک شکرخند
بهارا! ناز کم کن، چانه کم زن
بهای این لب پرخندهات، چند؟
بهارا! نوبهار بلخ تلخ است
بیاور از سمرقند خودت قند
***** سید ابوطالب مظفری *****
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#132
Posted: 28 Oct 2013 19:27
سال
صبحانه و نهار و سپس عصر و یک زوال
این گونه روز گم شد و پوسید ماه و سال
تقویم من دوباره عوض شد به روی میز
من خیره روی صفحه و انبوهی از سوال
تعطیل خورده شنبه پوشیده از غزل
یک شنبه سپید من و برفی از ملال
دوشنبه بود، مدرسه باران گرفته بود
ایستاده بود روی سرم چتر قیل و قال
سه شنبه های یخ زده افتاده روی حوض
حالا چهارشنبه و افسانه و خیال
پنجشنبه است و من به زیارت نرفته ام
تا روزگار شعر و سرودم شود زلال
تا شاید آسمان بدهد عیدی مرا
از سفره سخاوت خود تکه ای هلال
*** حمید مبشر ***
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#133
Posted: 28 Oct 2013 19:28
بهار
خوش بود موسم نوروزی و ایام بهار
که دمیدست گل و سبزه به هنگام بهار
کائنات از سر نو زندگی آغاز نمود
تا شنید از دهن باد صبا نان بهار
شجر از غنچه گل کرده کلاهی بر سر
تاج بر فرق نهادست گل اندام بهار
دشت پوشیده قبایی ز زمرد در بر
تازه و تر شده از بس همه اجسام بهار
سبزه بگرفته به بر لاله دل خون شده را
داده از وصل پری روی چمن کام بهار
بلبل دلشده بر شاخه گل نعره زنان
گل که مغرور به حسن است ز انعام بهار
موسم عیش و سرور است و گه عشرت و شوق
پر زفیض است همه اول و انجام بهار
فصل گل می گذرد «روحی» بیا اندر باغ
نغمه سر کن تو به هر صبح و به هر شام بهار
*** حمیرا روحی***
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#134
Posted: 28 Oct 2013 19:30
بهار
زبی کرانههای دور
زپشت کوههای آسمان
دمید آفتاب روز اول بهار
ولیک بی فروغ و زرد رنگ و درد بار
پرستو از دیار دور دستها رسید
شکسته بال و گوشه گیر و نا امید
نه شاخهای که زیر آن وطن کند
نه لانهای که شام را در آن سحر کند
در این محیط غم نشان
در این زمین خود فشان
به غیر محو و ماتها کسی نفس نمیکشد
در این سرای درد ناک و تیره روز
به غیر مادران اشک ریز و سینه سوز
به غیر کودکان بی پدر
به جز زنان بیوه و یتیم دار و دربدر
نوای کس به گوش جان نمیرسد
*** مومنه نیکخو***
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#135
Posted: 28 Oct 2013 19:31
بهاریه
همت ما را نگر، همهمه بهار را
شعر و ترانه را شنو، نغمه چشمه سار را
شور شعور شبنم عشق شکوفه می دهد
قامت دشت و کوه را، دامن روزگار را
سرخی سیب آسمان تا به سحر رسیده است
تا دهد آه و ناله ای، سینه بی قرار را
باغ اگر غنیمت غاصب زاغها شود
حسرت دل به پا کند خاطر داغدار را
*** پرویز آرزو***
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#136
Posted: 28 Oct 2013 19:32
بهار سمرقند
مرا چشمت بهار سبز و زیبای سمرقند است
خریدارم بگو در فصل ارزانی خود چند است
مرا چشمت بهار و تاک انگور است در باور
مرا چشمت تمام رودها، جیحون و اروند است در باور
دلت خوش باد و خوش بنشین و خوش بالا برو بالا
مرا با مسلک بالا نشینیها چه پیوند است
بهار خستهام بشتاب سوی باغ قشلاقم
به استقبال تو بر پای پامیر و دماوند است
بیا در غربت آوارگیهایم کمی حالا
که میدانی مرا با زخم بازویت چه پیوند است
*** حسین حیدر بیگی***
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#137
Posted: 9 Nov 2013 14:48
گوهر
دلا خواهی که پرگوهر نمایی جیب دوران را
همیشه سعی وکوشش کن که یابی علم و عرفان را
اگر خواهی کنی حاصل ازین دریا در مقصود
بکش بر نیل مطلب انتظار ابر نیسان را
اگر گوش خرد باز است بر آهنگ فغفوری
ندارد هیچکس چشم شکست چین و جاپان را
خلاف وضع تصویرت نماکاری که جان داری
مده خجلت زبیکاری تو بر خود عکس نادان را
نباشد عیب صیقل را کف دست سیه کاران
کند روشن سواد شام چشم صبحگاهان را
****عبدالغفور غفوری ****
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#138
Posted: 9 Nov 2013 14:53
از کف خویش رها زلف نگاری کردم
میگزم دست به دندان که چه کاری کردم
فرصتم نیست که در بزم نشینم نفسی
چن نسیم از سرکوی تو گذاری کردم
کوهکن چشم تو روشن که من دلشده نیز
آستین بر زدم و دست به کاری کردم
بسکه زین قوم بد اندیش بدیدم آزار
سبحة شیخ خیال سرماری کردم
مزن ای برق فنا شعله تو برمأوایم
به صد امید مهیا خس وخاری کردم
مام گیتی چو مرا زاد هماندم سرخویش
نذر تیغ ستم و تحفة داری کردم
باغ مضمون شده از خامة من تازه نوید
ابر نیسانم وشاداب بهاری کردم
**** غلام احمد نوید *****
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#139
Posted: 9 Nov 2013 14:55
زلف نگار
از کف خویش رها زلف نگاری کردم
میگزم دست به دندان که چه کاری کردم
فرصتم نیست که در بزم نشینم نفسی
چن نسیم از سرکوی تو گذاری کردم
کوهکن چشم تو روشن که من دلشده نیز
آستین بر زدم و دست به کاری کردم
بسکه زین قوم بد اندیش بدیدم آزار
سبحة شیخ خیال سرماری کردم
مزن ای برق فنا شعله تو برمأوایم
به صد امید مهیا خس وخاری کردم
مام گیتی چو مرا زاد هماندم سرخویش
نذر تیغ ستم و تحفة داری کردم
باغ مضمون شده از خامة من تازه نوید
ابر نیسانم وشاداب بهاری کردم
**** غلام احمد نوید ****
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#140
Posted: 9 Nov 2013 14:56
ناز
به رویم یار اگر مژگان کند از ناز باز امشب
چونقش پا به راهش خاک بوسم از نیاز امشب
زبس بیتابم از طرز نگاه چشم سرمستش
به دل خواهم زنم خنجر زمژگان دراز امشب
چو چنگ از هر رگ من نالة قد راست برخیزد
به این قانون نوازد باز اگر از پرده ساز امشب
چو گل ا ز پوست بیرون آیم از اظهار بالیدن
اگر از از بنوازد مرا آن دلنواز امشب
**** غلام سرور دهقان ****
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand