ارسالها: 24568
#161
Posted: 3 Mar 2014 15:10
فدای یار
فدای چشم نمناکت شوم يار
جگر خونی چرا؟ خاکت شوم يار
نگفته وافقی از حال زارم
بلا گردان ادراکت شوم يار
اگرچه از ادب بسيار دور است
غبار دامن پاکت شوم يار
روم بر دام صحرا چو مجنون
برهنه پا، يخن چاکت شوم يار
مرا منظور کن در باغباني
دفن در سايهء تاکت شوم يار
ز هجرت تلخکامی شد نصيبم
فقير چرس و ترياکت شوم يار
قدت اندازه گيرم با رگ جان
اگر خياط پوشاکت شوم يار
مکرر عشقری با يار می گفت
جگر خونی چرا؟ خاکت شوم يار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#162
Posted: 3 Mar 2014 15:11
ناز یار
عمری دلم به ناوک نازت نشانه بود
جان دادنم به خاک درت رايگانه بود
يکدم وصال يار نديدم به عمر خويش
با آنکه آرزوی دلم جاودانه بود
رفتم که قصد خويش بگيرم ز دام زلف
افسوس روی دلبر من در ميانه بود
آن روزها چه شد که غم يار داشتم
يادش بخير باد چه زيبا زمانه بود
پرسيدم از کسی که دلم را نديدۀ؟
گفتا به گريه از پی شوخی روانه بود
اين پيچ و تاب کاکل عنبر فشان تو
يعنی برای مرغ دلم آشيانه بود
ياد آن زمان که من دل صد پاره داشتم
بر زلف تابدار کسی همچو شانه بود
بر هر بتی اطاق جداگانه داشتم
مثل انار بين دلم خانه خانه بود
در خوب ناز رفته يی ای نازنين چرا
اين عرض حال عشقری پيشت فسانه بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#163
Posted: 3 Mar 2014 15:12
دل شکسته
شکست دل صدا دارد، ندارد؟
محبت موميا دارد، ندارد؟
بپرسيد ای حريفان از مسيحا
که درد ما دوا دارد، ندارد؟
اللهی من ز دست و پا فتادم
ره عشق انتها دارد، ندارد؟
ز بازار نکورويان بپرسيد
که جنس دل بها دارد، ندارد؟
به غير از ديدن روی نکويان
دل ما مدعا دارد، ندارد؟
نماز عاشقان ای مفتی عشق
نفرمودی قضا دارد، ندارد؟
ببين جانا اطاق عشقری را
که نقش بوريا دارد، ندارد؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#164
Posted: 3 Mar 2014 15:14
خوشست
عيش و طرب خوشست و يا درد و غم خوشست؟
حالا تو خود بسنج کدامين رقم خوشست
از عشرت و طرب نشدم شاد در جهان
در نزد من حلاوت درد و الم خوشست
لطف و نوازش تو بود عام ماه من
بر ما چو می نمايی خصوصی ستم خوشست
عشق مجاز راهنمای حقيقت است
گردی اگر به شوق به دور صنم خوشست
اسکندری و آيينه سازی کمال نيست
گر دل بدست آری ز صد جام جم خوشست
روی صفحه عشقری زيبا نوشتهٔ
باشد اگر بدست تو دايم قلم خوشست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#165
Posted: 3 Mar 2014 15:16
خبر
رفتم به چمن تا که بگيرم خبر گل
شد جنگ ميان من و بلبل بسر گل
گلچين چو خبر شد ز نفاق من و بلبل
آمد به فراغت ز چمن برد زر گل
بر خويش گر آتش نزده گرمی رنگش
داغ از چه فتادست به روی جگر گل
بلبل ز حسد بسکه به او گفت مرا بد
چون خار شدم خيره به پيش نظر گل
بلبل صفت عمريست به صد ناله و آهم
جز حسرت و افسوس نچيدم ثمر گل
يک روز به گلخن خبر ما نگرفتي
ای آنکه ترا جاست به زير چپر گل
هرچند که از باغ رود تا سر بازار
بلبل نتواند که شود همسفر گل
بلبل چو گل روی ترا ديد بخود گفت
حقا که چنين رنگ ندارد پدر گل
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#166
Posted: 3 Mar 2014 15:18
دیوانه
کاکلت را شانه کردی عالمی ديوانه شد
شمع رويت را نمودی مرد و زن پروانه شد
اين برهمن زاده را هر بی سر و پايی که ديد
همچو من زنار بست و ساکن بتخانه شد
عشق را نازم که بر آه دلم تأثير کرد
قطره های اشک چشمم عاقبت دُردانه شد
گر دلم از تيغ ابروی بتان شد چاک چاک
خوب شد کز بهر اين مرغوله مويان شانه شد
سالها بگذشت، فرزندی خدا بر وی نداد
حيف اين خانم، انار سينه اش بی دانه شد
در طريق عشق عمری گرچه زنبازی نمود
ختم کار کوهکن در بيستون مردانه شد
بسکه با اين شعله رويان داشت الفت عشقري
نزد گبران جهان مزدور آتشخانه شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#167
Posted: 3 Mar 2014 15:20
اگر
می نوشتم بیت رنگین رنگ اگر می داشتم
دامنی را می گرفتم چنگ اگر می داشتم
روش می شد اصطلاحاتی که در شعر من است
بر سر دیوان خود فرهنگ اگر می داشتم
قدرتم نبود که از میخانه ای ساغر کشم
گرم می کردم سر خود بنگ اگر می داشتم
ماه من امروز غمگینی، نمی دانم چرا
ساز می کردم برت سارنگ اگر می داشتم
یا ترا یا خویش را می کشتم حالا ای رقیب
همچو عیاران عالم ننگ اگر می داشتم
محفل ما از قدوم خشک او افسرده شد
می زدم بر فرق زاهد سنگ اگر می داشتم
چاپلوسی ناید از دستم به مانند رقیب
آشنایم می شدی نیرنگ اگر می داشتم
عشقری در سینه ی من سازهای بی صداست
می شنید اهل جهان آهنگ اگر می داشتم
پایان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#168
Posted: 30 Aug 2014 20:20
درسکوت خواهشین این اتاق شرمگین
میوزم چون شعر بر دامان لبهایت، ببین
مینشینی رو به رویم، دست من بر دستهات
مینشانی لابهلای گیسوانم یاسمین
من به تو میگویم از آوارها ترسیدهام
از ترکهایی که افتادهاست بر ذهن زمین
باز میگویم که این تشویش ما را میکشد
این شب نامطمئن، این دشنههای در کمین
باز از هر سوی باران میرسد،سرکش، عجول
بارشی بر سرنوشت گنگ گلدانهای ظنین
تو ولی در بازوان ایمنت سر میکشی
عطر گیسوی مرا حلقه به حلقه، چین به چین
چشم میدوزی به آن سوی غبار جادهها
از شیار پنجره، آرام لبریز از یقین
یک نفر؟... آری کسی خواهد رسید از دورها
تا بپاشد صبح بر رفتار تاریک زمین
باز خلوت، باز اتاق کوچک و آراممان
باز هم من میوزم بر ترد لبهایت ببین
♠♠♠ شکریه عرفانی ♠♠♠
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#169
Posted: 30 Aug 2014 20:22
تنت را
آفتاب تبخیر میکند
بهار است
اقیانوس آرامم
ابرهای آبستن
تو را به سرزمین من می آورند
می بارند
و رودخانه های شیرینت
برلبانم موج می زنند
می نوشمت
مرغان دریایی
آوازهای عاشقانه می خوانند
در رگهایم جاری می شوی
در سلولهایم
پنهانت می کنم
ریشه ها جان می گیرند
و تنم
باغ گل سرخی می شود
که عطرش
زمستان دیرسال گذشته را
از یاد می برد
دلتنگ نیستم
در سلولهایم
در خطوط سر سبز اندامم در شکوفه های سپید گیلاس پنهانی
♠♠♠شکریه عرفانی♠♠♠
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 2470
#170
Posted: 28 Jan 2018 17:51
قبل از این که همآغوش شوی
گلویت را میفشارد
آرام میآید به بسترم
آنچنان که بیبی را با خود برد
و از آژیر آمبولانس نترسید
و از بغض عمو ابراهیم
گاهی لبۀ چاقو را تیز میکند
گاهی در خشاب تفنگ پنهان است
در یک راهپیمایی عمومی
در یک ساختمان سیزده طبقه
گاهی به کودک پنجساله برخورد میکند
هنگام تصرف شهر
راستی چگونه آدمها را دار میزنند؟!
چه موذیانه در همه جا نفوذ میکند
میتواند پلهای چوبی را بشکند
هواپیما را منفجر کند در آسمان اقیانوس
و زیبایی حواس رانندهای را پرت کند در ایستگاه
در صندلی آخر اتوبوس مینشیند
در بزرگراه تهران ـ قم
ریلهای قطار را جابهجا میکند در نیشابور
از کابل که میگذرد
قدم میزند در کوچهها
در قهوهخانههای پل سوخته چای مینوشد
و نشانی غلامرضا را میپرسد
سر میزند به زیارت سخی
به تونلهای سالنگ
و در هلمند مخفیانه زندگی میکند
مثل پدرم در مشهد
مرگ همه را میترساند
آن شب بیبی هم ترسیده بود حتماً
علی جعفری
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!