ارسالها: 2470
#171
Posted: 1 Sep 2018 23:13
مادرم دختر ماهی دارد
آسمان شال نگین دار من است
آیینه با همه ی آیین اش
یک دهن خنده بدهکار من است
بغض دارد دل من می ترکد
نکند طعم غذا شور شود
تو ندانی که چه حسی دارد
زن آزاده که مجبور شود
زن آزاده که مجبور شود
تن به مردی که نخواهد بدهد
تن به مردی که جواب لبخند
گاه اگر داد به ابجد بدهد
بانوی قصه که خود می فهمد:
زندگی یک سره شیدایی نیست
آرزوی های فراوان دارد
که فقط سکس و پسر زایی نیست
غم بیکاری شوهر بخورد
غم بیماری مادر بخورد
غم غم های برادر بخورد
مثل سیگار پدر در بخورد
کارد ها در هوس طعم لبش...
دوستان دشنه به کف در عقبش...
قرص ها کم نتوانند تبش...
ماه هم رفته از ایوان شبش...
زن سیگاری هرزه لقبش
جای آغوش نوازشگر عشق
تکیه بر دوش مترسک بزند
از سر عاطفه ی مادری اش
شانه بر گیس عروسک بزند
ناگهان حوصله اش سر برود
دست بر دست جنون بگذارد
پر کند کوله ی تنهایی را
پای از خانه برون بگذارد
تهمت اهل گذر منتظرش
گرگ ها در پس در منتظرش
راه تاریک و سفر منتظرش
جاده در جاده خطر منتظرش
چون کسی نیست دگر منتظرش
می رود گور خودش را بکند
پشت این شعر که نا تکمیل است
کز کند گوشه یی خوابش ببرد
آشپز خانه دگر تعطیل است
آه معنا نشد این قصه ی پوچ
باش بر صورتم آبی بزنم
جامه ی از گل پیچک به تنم
رژ پر رنگ گلابی بزنم
باد را شانه کند موهایم
دو پرنده بپرد از یخنم
مثل پروانه برقصم نفسی
ریشه از آنچه گذشته بکنم
"مهتاب ساحل"
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 24568
#172
Posted: 2 Sep 2018 19:57
اي بردهها! ز خويش بلالي برآوريد
از كارگاه روح كمالي برآوريد
اي دختران باديه! اي همرهان من!
از هجر سرنوشت وصالي برآوريد
عاشق شويد و همت شمسي به سر كنيد
از مثنويِ عشق، جلالي برآوريد
تا رستمي عجيبه تولد شود ز شرق
بخت سپيد و معني زالي برآوريد
شب را رها كنيد و ز چشمان روزگار
ايمان آفتابمثالي برآوريد
آزادگان باغ! هياهوگران شعر!
تا كعبۀ صدا پروبالي برآوريد
خالده فروغ
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند