ارسالها: 531
#61
Posted: 9 Dec 2012 00:04
گرسنگی ام را پنهان می کنم
پشت رژگونه های صورتی
بی خوابی ام را پنهان می کنم
درخمیازه ای باهوش
وسط حواس پرتی استاد
تو را چطور پنهان کنم؟
وقتی نامه ای هستی که از جیبم می افتی
و عکسی روشن در پس زمینه گوشی ام
بی تو بودن
موهایم را عوض کرد
روسری ام را جلوتر کشید
درچین های گردنم عمیق شد
یقه ام را بالاتر بست
دیگر نمی شود آهسته حرف زد از تو
با هذیان های شبانه ام چه کنم؟
"زهرا حسین زاده"
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 531
#62
Posted: 9 Dec 2012 00:07
جهان با روسری قهوه ای موهای سرگردان
بدون دعوت آمد حل شود آهسته در فنجان
بدون دعوت آمد صندلی در را نشانش داد
و هی پک زد چپق را " با توام معشوقه نادان!"
جهان با روسری پس زد هوای گرم دودی را
دو بطری آب در دستش یکی را ریخت درگلدان
"دلم را پس نمی گیرم !" کتاب منطقش را بست
حواسش جای دیگر بود مرد چندم آبان
دو قاشق روبه رو با هم تصادف کرد روی میز
کمی سبزی، دو لیوان دوغ ،یک بشقاب بادمجان
جهان پیوسته چای آورد گلدان را مرتب کرد
چپق را ماند درجیبش لبش را بر لب فنجان
دقایق روی مبلی کهنه خود را جابجا می کرد
جهان رد شد "خداحافظ " صدای کفش در باران
"زهرا حسین زاده"
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 531
#63
Posted: 16 Dec 2012 18:33
دوست داشتن
دوست داشتن
دوست داشتن
راه را باز کن ای جنگل مغموم!
محزونترین آوازم را سر دادهام.
آخرین بار
در میان مه و برگ
شاخهها را کنار زدهام.
آخرین بار
از چشمه آب نوشیدهام.
راه را باز کن ای جنگل زیبا!
از دامهای بسیار گریختهام
اینک اما
دوستش دارم غمگنانه
در مرز ناامیدی و اشتیاق
چون آهویی
که چشمهایش
به شلیک تفنگ خیره مانده است.
"زهرا زاهدی"
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 531
#64
Posted: 16 Dec 2012 18:36
دمبوره* میکشد نفس اطراف بسترت
چیزی بخوان شبیه غزلهای آخرت
چیزی بخوان که جای تو در تب رها شوم
جان می دهد پرنده در آغوش لاغرت
گیجم، صدای دایرهها کم نمی شوند
این زن برهنه آمده تا در برابرت...
رقصی کند چنان که جهان زیر و رو شود
با عطسه ای به هوش بیاید کبوترت
رازی مقدس است تو را رنج می دهد
پیدا شده است دیو و پری لای دفترت
گفتم دوباره پنچره را آه می کشی
لطفا ببین که عشق چه آورده بر سرت!
"زهرا حسین زاده"
*:دمبوره سازی سنتی هست در افغانستان شبیه تنبور و دو تار.
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 531
#65
Posted: 20 Dec 2012 15:48
یلدا، نه شب که ماه دلآرای کابل است
ماه تمام در دل شبهای کابل است
از پشت ابر، نه که این بُرقع سیاه
با اضطراب محو تماشای کابل است
او غصه میخورد، به گمانم که تا هنوز
اندوهگین روز مبادای کابل است
تا صبح آه و ناله ی ما را شنیده است
تا صبح او به فکر مداوای کابل است
میگفت: جنگ نه، خرابی و رنج, نه
دنبال کشف تازة معنای کابل است
با روسری آبی خود، پاک میکند
او هر چه گرد بر رخ فردای کابل است
آری برای من، منِ شاعر یقین کنم
یلدا، نه شب که دختر زیبای کابل است
"علی مدد رضوانی"
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 531
#66
Posted: 20 Dec 2012 16:03
قطار می شوی و کوپه های بی نفرم
بجز دو ریل شکسته نمانده از سفرم
پیاده می شوی از این قطار، اما من -
-برای بودن با تو همیشه در سفرم
تمام عاشقی نوجوانی ام با توست
پلاک هشت،خیابانِ؟ خانۀ پدرم
و یا اتاق محقر دو استکان چایی
کتاب های پر از گرد و خاک دور و برم
نگاه می کنمت تا نگاه می کنی ام
هوای لذت و آغوش می زند به سرم
نشسته رنگ رژت روی ملحفه ها و ...
نمی شود ز هوای تو جان بدر ببرم
کنار تو به تماشا نشسته ام خود را
هزار مرتبه از خاطرات می گذرم
قدم زدیم شبانه تمام کابل را
کجای این شب تاریک ماه را ببرم؟
"محمد واعظی"
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 531
#67
Posted: 20 Dec 2012 16:19
بر روی تاقم چند پاکت قرص تسکین است
غلتیده ام روی اتاق و پرده پایین است
آن شاحه ی مشکوک پشت شیشه یادم هست
به قول فرخزاد: "شاید زنده گی این است!"
وقتی دهانم مثل زخمی باز می ماند
وقتی زبانم تکه یی از طعن و توهین است
وقتی که سم می گریم و خاشاک می خندم
باید بگویی: "مرد بدبخت است، بدبین است"
مخلوطی از خون و خیانت هاستم اما
در کام مرگ این طعمۀ شوریده شیرین است
پیراهن من گور سیاری است، می بینی؟
می دانی، این شب ها دلم دارالمجانین است
در حلقه های حیله های دود می پوسم
دیگر برایم مصرف مشروب سنگین است
"ابراهیم امینی"
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 531
#68
Posted: 26 Dec 2012 19:40
حالا که خوب در به درم کرده ای برو
در چشمهات شعله ورم کرده ای برو
دریای پر خروش خزر چشمهای توست
حالا که غرق در خزرم کرده ای برو
اسپند دود می کنی از چشمهای هیز
ای چشم هیز! خود نظرم کرده ای برو
بر زخم خود_که روغن چشم است مرهمش_
مرهم که از دو چشم ترم کرده ای برو
دنبال درد سر که نگردی نمی شود
آخر دچار درد سرم کرده ای برو
باریده چشمهای تو بر این کویر محض
حالا که عاشقانه، ترم کرده ای برو
"حکیم بینش"
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 531
#69
Posted: 19 Jan 2013 20:16
"به بهانه ی کویته۱ و رنج های مردمم"
در بسترم غلط میزنم
با غارغار کلاغان بسیاری در سرم
گرگ پیری انگار بغلم کرده
نه میخورد
و نه میهِلد
قوچ جوان خیالم را
در کابوسهایم آتشپارهای هستم
رها در آسمان
جنازهای افتاده در «علمدار رود»۲
طالب جوانی از مدرسة «دیوبند»۳
سُرمه در چشمانش
ویزای بهشت در جیب جلیقة انتحاریش
مكان:
نشسته سر راهیی در سرک «کارتهسخی»۴
زمان:
ظهر عاشورای سال هزار و چارصد و سي و سي هجری است
کجاست تعویذ پدر بزرگ که آرامم کند؟
**
دیریست رسولان
با لوحهای بشارتشان
به غارها بازگشتهاند
و طومارهای شفابخش
در طاقهای معابد
سهم موریانههای جوندهاند
بودا سالهاست
با چشمان بسته
در معابد متروک جهان
به خواب رفته
صورتش را در بامیان تراشیدهاند
زانوانش را در «هندوستان» شکسته
و مغزش را در «ميانمار» متلاشی کرداند
نه تقویم کهن «مایاها» راست میگوید
نه ستارة دنبالهداری نشانه رفته
این جِرم ستمکار را
چه کنم با شعرهای
که چینی از جبین جهان باز نمیکند
چه کنم با فکری که «راهی به رهایی» نیست
با کیشی که آرامم نمیکند
لامپهایی را دیدهام که از روشنی ترکیداند
و روشنفکرانی را که از تاریکی
پدرم میگفت:
روشنفکر بودن ساده است
روشنروان باش
حال چه روشنفکر باشم
چه روشنروان
چه ميتوانم با سرطانی که در معده کویته افتاده
با سلی که در ریههای پاکستان است
با جنونی که در سر کابل است
دیروز میگفتند:
بجنگ کیشت را رسمیت ببخش
امروز میگویند:
کیشت را عوض کن
در بسترم غلط ميزنم
و به نامهاي مظلوم تاريخ فكر ميكنم
آدم
موسي
عيسي
محمد
افغاني
هزاره۵
دیریست
موسی را در «نوارغزه» راه نمیدهند
و محمد را راه سفر قندهار گروگان گرفتهاند
از عیسی چه مانده جز غسل تعمیدی که سهم کشیشان است
و از موسی قطعه زمینی که باید پس گرفته شود.
و از محمد وعدة بهشتی که میراث انتحاریان است
ده سال قبل دوستی از من پرسید:
رنج بزرگ زندگیت چیست؟
گفته بودم
نگاه انسان محتاج
اما کودکان ميانمار
میگوید:
نگاه انسان هراسان
ترس در چشم آدمها آشناست
و گرسنگی در معدهشان
آدمهايي كه گوشت دارند
و درد گرسنگي را حس ميكنند
چه پشتون باشد
چه هزاره
باید پیش از همه چیز
ناتوانی آدمها را به رسمیت شناخت
پاییز است
فصل بُرنایی باد پریشانکار
و تنهایی این گردوی لمیده بر آستان قدیسهای گمنام
که یکی یکی
برگهایش را به جاروب رفتگر پیر میسپارد
نه دراین برگهای آفت رسیده مانایی است
نه در تنه ستبر این گردوی پیر
که ریشه به ریشه کوه کهنسال سپرده است.
از یاد میرویم
مانند پچه پچههامان از طاق این کوه
مانند بوی عطر تو از پیراهنم
و نامت از حافظه موبایلم
در بسترم غلط میزنم
با غارغار کلاغان بسیاری در سرم
""استاد ابوطالب مظفری""
پ.ن:
۱_کویته یکی از شهرهای پاکستان که در ان حادثه های تروریستی بر علیه هزاره ها یکی از نژادهای افغانی صورت می گیرد که اخرین آن۱۲۰ کشته و بیش از ۱۵۰ زخمی داشت.
۲_علمدار رود :منطقه ای که این حمله در انجام شد.
۳_دیوبند:یکی از مدارس طالبان در پاکستان که در ان برای انتحار تربیت می شوند.
۴_کارته سخی:یکی از مناطق کابل
۵_هزاره :یکی از نژادهای در افغانستان که اکثریت آنها شیعه هستند.
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است