ارسالها: 531
#81
Posted: 16 Mar 2013 22:11
غمت نشسته به جانم غمت چه شیرین است
میان چادر مشکلی و بقچه ای گلدوز
چه میشود که گلی را دوباره برداری
به دستمال سفیدی ببندی و یک روز
دوباره باز بیایی به ماه خیره شوی
درون حوض بیفتد دوباره سیب تموز
مرا ببخش عزیزم دوباره مستم من
چو گریه های شبانه پر از شکستم من
مرا ببخش! بدور از تمامی غم ها
که با نفیسه و معصومه و... نشستم من
تو آنقدر پر از شعر ناب هستی که
برام فرق ندارد شراب؛ مستی که....،
و عشق باخت ندارد و همچنین بردی
وهیچ وقت نفهمید،در دلش مردی...-
تفنگ دست تو باشد بلوچ! سیک و عرب!
اقلیت شده ای یک هزارۀ کُردی
نه قندهار نه کابل همیشه آواره
سر تو را به ارزگان(۱) که -مختۀ(۲) یاره...-
"نشسته ام که بیایی سر تو را آورد
لباس های طوی(۳) دلبر تو را آورد
نشسته ام که بیایی خبر نمی آید
صدای شیهۀ اسپی دگر نمی آید"
""محمد واعظی""
۱:یکی از استان های افغانستان
۲:نوعی شعر که بیشتر فالبداهه است و در سوگواری ها خوانده می شود مخصوصا توسط زنهای داغدار
۳:طوی:عروسی
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 531
#82
Posted: 19 Mar 2013 20:30
همیشه لحظه ی تحویل سال می گریم
بدون هیچ جواب و سوال می گریم
تمام شهر پر است از هیاهوی شادی
ومن کنار دلم بی خیال می گریم
دلم شده است اسیر همیشه ی اندوه
برای خنده ندارم مجال می گریم
ازآن زمان که خودم را شناختم ، دیدم
که زیر بار ستم پایمال می گریم
بهار سبز وطن را ندیده ام هرگز
در آرزوی که شاید محال می گریم
""علی مدد رضوانی""
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 24568
#83
Posted: 21 Aug 2013 19:06
صنم عنبرین در سال۱۳۵۶ خورشیدی در شهر کابل زاده شده، در کابل و هرات به آموزش پرداخت و درسا لهای آشوب، با خانواده اش در ایران و پاکستان مهاجر شد و بیش از ده سال بدینسو در کشور آلمان بسر میبرد.
او در همین کشور به آموزشش ادامه داد و به زبانهای آلمانی، انگلیسی، روسی و اردو آشنایی دارد. سروده ها و دکلمه هایش در صفحات گوناگون انترنتی انتشار یافته و گزینه یی از شعر هایش آماده چاپ است. او همچنان دبیر فرهنگی خانه مولانا در شهر فرانکفورت آلمان است. صنم عنبرین سروده هایی با تجربه های نو دارد که میتوان با اطمینان آینده درخشان را برایش همین حال مبارک گفت.
می نوشتم از تو، باران باز باریدن گرفت
خیل شب بو در سکوت باغ رقصیدن گرفت
می نوشتم از تو روی دفتر تنهاییم
دختر شیرین زبان شعر خندیدن گرفت
می نوشتم از تو و بی تابی مضمون دل
خون گرم عشق در الفاظ لغزیدن گرفت
می نوشتم از تو و دیدم که خورشید رخت
بر لب بام غزل یکباره تابیدن گرفت
می نوشتم از تو و اسمت نمی بردم به لب
عطر نامت ناگهان در نامه پاشیدن گرفت
**صنم عنبرین **
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#84
Posted: 21 Aug 2013 19:07
ای خـــــدا آن اخـــتر شــبهــا کجاست
آشـــــــنای این دل تــنهـا کــــجاســت
آفــــتاب عشــــق من امـــــــــید من
پرده ساز نغـــمه ی جـــــــاوید مـــن
آنکه در من خویش را بنــیاد کــــــرد
در سکــــــــوت سینه ام فریاد کــــرد
بـر پـرم دســــــــتی کشـــــید آواز داد
در دلــــــــــــم اندیــشه ی پـــرواز داد
در به ســـوی ســــمت بارانی گـــــشود
زیر باران عشــق را با من ســـــرود
ما دو تا پــروانه های ســـــــبزه زار
زندگــی را می ســـرودیم هـر کـــنار
دست غــــم تصویر خوابــم را ربـود
زهـــر غم در هستی مــن ره گـــشود
ماه شکــست او رفـت من پر پر شــدم
در خــــزانش بـرگ نیــــلوفــر شــدم
شهر دل را پر شــقایق کــرد و رفت
رفت امـاترک عاشق کـــرد و رفــت
در هــوایش زندگـانی سرد شـــــــد
ناله شد فریاد وغم شــد درد شـــــــد
رفتنش آیینه هــــــایم را شکـــــست
شیشه ء قلب مـــــرا با ســـنگ بسـت
خسته ام از شهر بی ساز و ســرود
خسته ام از شبپرک های حــــــسود
بالهایم در قـفس فرســـــوده اســـت
این زمین این آســــمان بیهوده است
رهـــنورد خســـــته ام از این ســــفر
مــیروم زیـــن وادی بــــی پـا وســر
ابر پر باران انـدوهـــم، خــــــــدا!
بغض تلخ صخره و کــوهم، خــدا!
مـــــــیـروم آرام و دلسرد و خموش
کــــــوله باری درد تنهایی بدوش
دختری بر روی سنگی مــــینگاشت
کاش میشد لاله یی در سنگ کـــاشت
** صنم عنبرین**
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#85
Posted: 21 Aug 2013 19:08
شب میان روز ها دیوار شد
ای دریغ آن ماجرا تکرار شد
وحشت آرایید دامن هر طرف
بار دیگر دست شب معمارشد
خواب رنگین چمنزاران شکست
خانهء آسودگی آوار شد
آه می ترسم من از قتل درخت
شب نرفت اما تبر بیدار شد
عطر نان گرم یک آوازه بود
خواب کودک نیمه شب بر دار شد
نعره زن آرش که تا بازایستند
لشکر خفاشها بسیار شد
**صنم عنبرین**
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#86
Posted: 21 Aug 2013 21:55
عزیزه عنایت
عزیزه عنایت از سال۱۳۶۴ تا ۱۳۷۱ نزد استاد عبدالحمید اسیر ( قندی آغا ) بیدل شناس کشور افتخار درس بیدل شناسی و علم عروض را کسب نموده است. او در سال ۱۳۷۲ نظر به شرایط نا مساعد کشور مجبور به ترک وطن و به کشور هلند پناهنده گردیده که اکنون در همان جا بسر میبرد و پس ازفرا گرفتن زبان هلندی اکنون در مدارس متوسطه شهر تلبرخ و شهر های همجوار آن کلتور افغانستان را به اطفال هلندی تدریس مینما ید.
خاک گردیم زخاکم گرد پایی بر نخاست
عطر آسایش به عمرم از هوایی بر نخاست
ناله پیچید در گلو، از دل صدایی بر نخاست
بی شکست از پردهً سازم نوایی بر نخاست
( نا امیدی داشتم دست دعا یی بر خاست)
تا شده یتد و هوایش مونس تنها یی ام
نیست فارغ از خیالش این سر سودایی ام
میکشد شور جنونش در رهً رسوایی ام
سخت بیرنگیست نقش و حشت عنقایی ام
(جستجو ها خاک شد، گردی زجایی بر نخاست)
جلوهً عجز و قناعت در دلم جولان گرفت
داغهای نا امیدی قلب بی درمان گرفت
آتش نا سوده گی ها دامنم آسان گرفت
اشک مجنونم که تا یاسم رهً دامان گرفت
(جز همان چاک گریبان رهنمایی بر نخاست)
این تپیدن های دل در قرب جانان بی بر اند
تار های ناله ً ما هر کجا دردی سر اند
عجز و حالم چون سپندی در هوایی یک دیگر اند
عجز و طاقت جوهر کیفیت یک دیگرند
(بر کرم ظلم است اگر دست گدایی بر نخاست)
رمز و راز چیست در نا بود و رستن های ما ؟
در تلاش دایمی و خویش خستن های ما
در نظر بیهوده آید خیز و جستن های ما
خاک شد امید پیش از نقش بستن های ما
( شعله تا ننشست داغ از هیچ جایی بر نخاست)
کاروان عمر شد تا آنکه سر بر داشتم
در خزان زندگی با اشک و نجوا ساختم
وا گرفت یاسم (عزیزه) تا قدم بر داشتم
در زمین آرزو (بیدل) امل ها کاشتم
(لیک غیر از حسرتی نشو نما یی بر نخاست )
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#87
Posted: 23 Aug 2013 19:49
مگذار ای غزال آسان بگیرمت
آسان بیفتی از نفس و جان بگیرمت
با من بپیچ یک دم بگریز دور دور
تا گیرمت دوباره و دندان بگیرمت
زخمی کنم لبان ترا با دهان خود
در چنگ موهای پریشان بگیرمت
یک لحظه سرخ سرخ کنم گردن ترا
یک لحظه و حشیانه زنخدان بگیرمت
باورکن این شکار پر از کیف دیگر نیست
مگذار ای غزاله که آسان بگیرمت
***سمیع حامد***
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#88
Posted: 23 Aug 2013 19:50
بيا كه قامت سبز صدات را بسرايم
به تار هاي دلم چشم هات را بسرايم
در آبشار نگاهت تي فسرده بشويم
ز شب رهيده طلوع صفات را بسرايم
به دست هات دل مبتلام را بسپارم
رها ز خويش شوم مبتلات را بسرايم
به چشمه سار تنت خويش را رها بنمايم
و به تمامت خود روشنات را بسرايم
چو در شكوه حضورت نماز عشق بخوانم
در انتهاي شبم ابتدات را بسرايم
به ديده پردهء راز نهفته را بدرانم
و قطره قطره دل آشنات را بسرايم
سكوت ميكشدم اي سرود سبز رهايي
بيا كه قامت سبز صدات را بسرايم
*** بلا صراحت روشنی***
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#89
Posted: 23 Aug 2013 19:52
گردش چشم سياه تو خوشم ميآيد
موج دريای نگاه تو خوشم ميآيد
همچو مهتاب که بر ابر حريری تابد
تن و تن پوش سياه تو خوشم ميآيد
چون چراغی که دل شب به مزاری سوزد
سوختن در سر راه تو خوشم ميآيد
در سپهر نگهم نور فشاند شبها
مهر من جلوه ماه تو خوشم ميآيد
جلوه گلشن اندام که ديدی ای دست
که خس و خار و گياه تو خوشم ميآيد
بسکه در آتش هجران کسی سوخته يی
اشک جانپرور و آه تو خوشم ميآيد
رفتی از خويش و کف پای کرا بوسيدی ؟
ای دل پاک گناه تو خوشم ميآيد
***حيدری وجودی***
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#90
Posted: 23 Aug 2013 19:54
گريبان گير جان خويشم از بسيار تنهايي
سرم مي ريزد امشب از دروديوار تنهايي
دلي كه داشتم ديوانه گي هايش ز پا افگند
سري تا مي بر آرم مي دهد آزار تنهايي
خموشي هاي من در پرده هايش رنگ ميگردد
چه ساز روشني دارد به چشم يار تنهايي
به هر جمعي كه آواز محبت ميشود بالا
خيالي را به خونم مي كند بيدار تنهايي
صداي آ شنا ره مي گشايد از درون اما
گلو ميگيردم اندوه دريا بار تنهايي
هميشه چشم من ازهمسرايان دستياري بود
ولي اينك رفيق راه غربت سار تنهايي
*** حیدری وجودی***
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand