انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 11 از 24:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  23  24  پسین »

Simin Behbahani | سیمین بهبهانی


مرد

 
ای خوش آن روز


ای خوش آن روز که با یار سر و کارم بود
بی سخن با نگهش فرصت گفتارم بود

آن که من بسته ی زنجیری ی ِ‌مویش بودم
وه، چه خوش بود! که او نیز گرفتارم بود

گر چه در خانه ی من بود ز هر گونه چراغ
یاد او شمع شب افروز شب تارم بود

صبحدم نور چو در پنجره ها می خندید
در بَرم خنده به لب بوسه طلب* یارم بود

وقت تابیدن ِ خورشید در ایینه ی آب
روی او نیز در ایینه ی پندارم بود

حیف و صد حیف که امروز به هیچم بفروخت
آن سیه چشم که یک روز خریدارم بود.

گر چه یارم شده امروز دلازارم، لیک
یاد می آرم از آن روز که دلدارم بود...

*آمد ز درم«خنده به لب بوسه طلب»مست. «لعبت والا»
     
  
مرد

 
شعله


با او به شِکوه گفتم کو رسم دلنوازی؟
چو شعله تندخو شد کاینجا زبان درازی؟!

در آستان دلبر، سر باختن نکوتر
کانجا به پا درافتد آن سر که در نبازی

در بزم باده نوشان، از قهر، رخ مپوشان.
با ناز خود فروشان، ماییم و بی نیازی

در پای دلستانی، دادیم نقد جانی:
این مایه شد میسر: کردیم کارسازی

آه از حریف ناکس - این دل، بیا کزین پس
گیریم اختران را، چون مهره ها، به بازی!

ننگ است، ننگ، سیمین! چون غنچه چشم تنگی؛
در باغ دهر باید، چون تک، دستبازی.
     
  
مرد

 
تکاپو


دیدمت باز در گذرگاهی
از پی سال ها جدایی ها.

کودکی باز زنده شد در من:
آن صفاها و بی ریایی ها...

زنده شد بوسه های پنهانی
که شب اندر خیال ما می ریخت

روز، اما کنار یکدیگر
همه از چشم ما حیا می ریخت

آه از آن گفته های عشق آمیز
که به دل بود و در نهان ما را

لیک جز درس و جز کتاب، سخت
خود نمی رفت بر زبان ما را

دیدمت، دیدمت، ولی افسوس
که تو دیگر نه آن چنان بودی

من خزان دیده باغ دردانگیز،
تو خزان دیده باغبان بودی!

پنجه ی غول سرکش ایام
زده بر چهر تو شیاری چند؛

مخمل گیسوی سیاه مرا
دوخته با سپیدی تاری چند.

رفته ایام و، دیده ی من و تو
هم چنان سوی مقصدی نگران...

وه، چه مقصد، که کس نجسته ورا
زین تکاپو- نه ما و نی دگران.

ما که بودیم؟- رهنوردی کور
در گذرگاه، راه گم کرده،

یا به زندان عمر، محبوسی
گردش سال و ماه گم کرده.

ما که بودیم؟ - رود پرجوشی
پی دریا به جست و جو رفته،

لیک در کام ریگزاری خشک
نیمه ره ناگهان فرو رفته.

ما که بودیم؟ - شمع پرنوری
شعله افکن به جان خاموشی،

شب به پایان نرفته، سوخته پاک خفته در ظلمت فراموشی.
سال ها رفت و، سال های دگر

باز، چون از کنار هم گذریم،
همچنان خسته از طلب، شاید
سوی مقصود خویش ره نبریم!
     
  
مرد

 
گل یخ


این چنین سخت که آشفته ات ای چشمْ کبودم
به خدا شیفته ی هیچ سیه چشم نبودم

زنگِ‌ بالای سیاهی ست کبودی، که من اینک
نقش هر چشم سیه را ز دل خویش زدودم

دیر در دامنت آویختم ای عشق! چه سازم؟
به زمستان تو همچون گل یخ دیده گشودم

بوسه ی گمشده ام بود به لب های تو پنهان
که به دلخواه، شبی بر لب کس چهره نسودم

جگرم چک شد از خنجر خونریز ملامت
تا چو گل راز دل خویش به بیگانه نمودم

سوختم، سوختم از عشق تو چون شاخه ی خشکی
به امیدی که براید ز سر کوی تو دودم.

آهِ سرد است، نه شعر این که سراید لب سیمین
آتش مهر تو باید که شود گرم، سرودم.

     
  
مرد

 
سایه ی دیوار


دل دیوانه ام ای دوست! اگر یار تو می شد،
به خدا، تا دو جهان هست، وفادار تو می شد

دیگران بسته ی زنجیر تو هستند، چه سازم؟
ورنه دانی دل دیوانه گرفتار تو می شد

مژه، می زد به رخ زرد و غمینم رقم خون
تا سخن ساز غمت کلک گهربار تو می شد

من بر آن سینه ی محزون سر خود را ننهادم
که گرانبار ز غم بود و گران، بار تو می شد

به تسلای تو می رفت سخن ها به زبانم
دل بیمار ِ مرا بین که پرستار تو می شد!

خوب شد! خوب شد ای شمع، که پروانه نداری
که غم سوختنش مایه ی آزار تو می شد

همچو خاتم به دهان می شدت انگشت ندامت
گر کسی، ای گهر پاک! خریدار تو می شد

تا به آغوش من از تابش خورشید گریزی
کاش یک روز، تنم سایه ی دیوار تو می شد

تا گشایی دل تنگش به سرانگشت نوازش
کاش دلباخته سیمین، گره ِ کار تو می شد!
     
  
مرد

 
عود


سوگند به موی تو که از کوی تو رفتیم
از کوی تو آشفته تر از موی تو رفتیم

بگذار بمانند حریفان همه چون ریگ
ما آب روانیم که از جوی تو رفتیم.

وصل تو به آن مِنّت جانکار نیرزید،
تا دوزخ هجر تو ز مینوی تو رفتیم.

چون آن سخن تلخ که ناگاه شبی رفت
بر آن لب شیرین ِ سخنگوی تو، رفتیم.

انصافِ محبّان چو ندادی به محبّت
چون شاخص ِ میزان ز ترازوی تو رفتیم.

زین بیش نماندیم که آزار تو باشیم
چون عاشقی و دوستی از خوی تو رفتیم.

این راه خم اندر خم ِ‌ چون موی سیه را
بی مرحمتِ‌ روشنی ی ِ روی تو رفتیم...
     
  
مرد

 
نسیم


باز هم بیمار می بینم تو را ...
ای دل سرکش که درمانت مباد!

برق چشمی آتشی افروخت باز
کاین چنین آتش به جانت اوفتاد.

ای دل، ای دریای خون! آشفته ای:
موج غم ها در تو غوغا می کند،

بی وفایی های یارت با تو کرد
آنچه توفان ها به دریا می کند...

او اگر با دیگران پیوست و رفت،
غیر ازین هم انتظاری داشتی؟

بی وفایی کرد، اما - خود بگو -
با وفا، تا حال، یاری داشتی؟

او نسیم است... او نسیم دلکش است:
دامن شادی به گلشن می کشد.

خار و گل در دیده ی لطفش یکی ست:
بر سر این هر دو، دامن می کشد.

او نسیم است و چو بر گل بگذرد،
عطر گل با او به یغما می رود،

با تن گل گر چه پیوندد، ولی
عاقبت آزاد و تنها می رود...

تو گلی و او نسیم دلکش است
از پی ِ پیوند کوتاهش برو؛

پرفشان، یک شب ز دامانش بگیر،
چند گامی نیز همراهش برو...


     
  
مرد

 
گل خشک


مگر، ای بهتر از جان! امشب از من بهتری دیدی
که رخ تابیدی و در من به چشم دیگری دیدی؟

ز اشک من چه می دانی گرانی های دردم را؟
زتوفان شبنمی دیدی، ز دریا گوهری دیدی

به یاد آور که می خواهم در آغوشت سپارم جان
در آغوش سحر در آسمان گر اختری دیدی.

الا ای دیده ی جانان! ز افسون ها چه می نالی؟
نکردی خویشتن بینی، کجا افسونگری دیدی؟

مرا مانده ست عقلی خشک و دامانی تر از دنیا
بسوز، ای آتش غم! هر کجا خشک و تری دیدی

تو را حق می دهم، ای غم که دست از من نمی داری
که با کمتر کسی این سان دل غم پروری دیدی

مرا، ای باغبان دل! اگر سوزی، سزاوارم
که در گلشن نهال خشک بی برگ و بری دیدی

تهیدستی، نصیب شاخه، از جور خزان آمد
میان باغ اگر گنجینه ی باد آوری دیدی

ز سیمین یاد کن، وز نام او در دفتر گیتی
اگر برگ گل خشکی میان دفتری دیدی.
     
  
مرد

 
دیوانه پسند


رو کرد به ما بخت و فتادیم به بندش
ما را چه گنه بود؟- خطا کرد کمندش

با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد
ای من به فدای دل دیوانه پسندش

نرگس ز چه بر سینه زد آن یار فسون کار؟
ترسم رسد از دیده ی بدخواه گزندش

شد آب، دل از حسرت و، از دیده برون شد
آمیخت به هم تا صف مژگان بلندش

در پرتو لبخند، رخش، وه، چه فریباست!
چون لاله که مهتاب بپیچد به پرندش.

گر باد بیارامد و گر موج نخیزد
دل نیز شکیبد، مخراشید به پندش

سیمین طلب بوسه یی از لعل لبی داشت
ترسم که به نقد دل و جانی ندهندش.
     
  
مرد

 
چرا


چرا رفتی، چرا؟- من بی قرارم،
به سر، سودای آغوش تو دارم.-

نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟
ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟

نه هنگام گل و فصل بهارست؟
نه عاشق در بهاران بیقرارست؟

نگفتم با لبان بسته ی خویش
به تو راز درون خسته ی خویش؟

خروش از چشم من نشنید گوشت؟
نیاورد از خروشم در خروشت؟

اگر جانت ز جانم آگهی داشت
چرا بی تابیم را سهل انگاشت؟

کنار خانه ی ما کوهسارست:
ز دیدار رقیبان برکنارست.

چو شمع مهر خاموشی گزیند،
شب اندر وی به آرامی نشیند.

ز ماه و پرتو سیمینه ی او
حریری اوفتد بر سینه ی او.

نسیمش مستی انگیزست و خوشبوست،
پر از عطر شقایق های خودروست.

بیا با هم شبی آنجا سرآریم،
دمار از جان دوری ها برآریم!

خیالت گرچه عمری یار من بود،
امیدت گرچه در پندار من بود،

بیا امشب شرابی دیگرم ده!
ز مینای حقیقت ساغرم ده!

دل دیوانه را دیوانه تر کن.
مرا از هر دو عالم بی خبر کن.

بیا! دنیا دو روزی بیشتر نیست؛
پی ِ فرداش فردای دگر نیست.

بیا... اما نه، خوبان خود پرستند:
به بندِ مهر، کمتر پای بستند.

اگر یک دم شرابی می چشانند،
خمارآلوده عمری می نشانند.

درین شهر آزمودم من بسی را:
ندیدم باوفا زانان کسی را.

تو هم هر چند مهر بی غروبی،
به بی مهری گواهت این که خوبی.

گذشتم من ز سودای وصالت،
مرا تنها رها کن با خیالت!
     
  
صفحه  صفحه 11 از 24:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  23  24  پسین » 
شعر و ادبیات

Simin Behbahani | سیمین بهبهانی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA