ارسالها: 6368
#151
Posted: 1 Oct 2014 13:32
آتش دور
ای که چون صدف ما را، در کنار پروردی
با گهر فروشانم، از چه آشنا کردی؟
گرم شد ز سوز من، محفل طرب جویان
هیزم زمستان شد، گُلبنی که پروردی
بر سرِ تو می بینم، پای هرزه پویان را
چون چمن به هر صحرا دامن از چه گستردی؟
نوبهار می آرد، گل به هدیه بستان را
ای تو نوبهار من! بهر من چه آوری؟
جان بی نصیبم را بهره یی نمی بخشی
آتشی ولی دوری، بوسه یی ولی سردی
در نگاه خاموشش راز عاشقی گم شد
ای نگاه مشتاقم! از پی ِ چه می گردی؟
شکوه کم کن ای سیمین زانکه همچو اشک من
آفریده ی رنجی، پروریده ی دردی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#152
Posted: 1 Oct 2014 13:33
این که با خود می کشم
این که با خود می کشم هر سو، نپنداری تن است
گورِ گردان است و در او آرزوهای من است!
آتش ِ سردم که دارم جلوه ها در تیرگی
چون غزالان در سیاهی دیدگانم روشن است
من نه باغم، غنچه های ناز من تک دانه نیست
پهنْ دشتم، لاله های داغ من صد خرمن است
این که چون گل می درم از درد و افشان می کنم
پیش اهل دل تن و پیش شما پیراهن است
آسمان را من جگرخون کردم از اندوه خویش
در جگر گاه ِ افق، خورشید، سوزن سوزن است
این که می جوشد میان ِ هر رگم دردی است داغ
دورگاه دردِ جوشان است و پنداری تن است!
سینه ام آتش گرفت و شد نگاهم شعله بار
خانه میسوزد، نمایان شعله ها از روزن است
آه، سیمین! گوهری گمگشته در خاکسترم
من بمانم، او فرو ریزد، زمان پرویزن است.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#153
Posted: 1 Oct 2014 13:33
برف گران
آن دیده که با مهر به سویم نگران بود
دیدم که نهانی نظرش با دگران بود
آن اختر تابنده - که پنداشتمش عشق-
تا سوی من آمد چو شهابی گذران بود
بشکست مرا پشت ز سردی که به من کرد
من شاخه ی گل بودم و او برف گران بود
با آب روان، برگ ِ گل ِ ریخته می رفت
خوش، آن که چنین در سفرش هم سفران بود
نرگس ز چه با غنچه در آمیخت؟ که مشکل
با کور دلان صحبت صاحب نظران بود
رقصید و به همراه صبا طره برافشاند
گفتی که چو ما بید زآشفته سران بود
در کوه نشستیم که با لاله نشینیم
با داغْ دلان الفت خونین جگران بود
سیمین دگر امروز ندارد خبر از خویش
با آنکه خود آرام ِ دل بیخبران بود!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#154
Posted: 1 Oct 2014 13:34
گل قاصد
نپسندم این که روی ز مَنَت خبر نباشد
گل قاصدی فرستم به تو، نامه گر نباشد
گل قاصدی فرستم که پیام من بگوید
که به جز وِیم کسی محرم نامه بر نباشد
چو پیام من شنیدی پرِ او بگیر و بشکن
که به جز تو سوی یار دگرش گذر نباشد
نه، که خود شکسته بال است، و گرنه کس پیامی
ز شکسته دل نیارد که شکسته پر نباشد
تویی آن گهر که کس قدر ترا نمی شناسد
ز چه بازوان من حلقه ی این گُهر نباشد
غم دوریت نهالی است به باغ شب شکفته
که نسیم شاخسارش نفس سحر نباشد
به رخم نمی کند آتش بوسه ی لبت گل
چه ثمر ز عودسوزی که در او شرر نباشد؟
چو عروسکم ز سردی، که دو دیده بلورم
همه عمر در نگاه است و در او اثر نباشد
بت معبد خیالم، به پرستشم گروهی
به نیاز در نمازند و مرا خبر نباشد.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#155
Posted: 1 Oct 2014 13:34
باغ مهتاب
دیشب، ای بهتر ز گل! در عالم خوابم شکفتی
شاخ نیلوفر شدی در چشم پر آبم شکفتی
ای گل وصل از تو عطرآگین نشد آغوش گرمم
گر چه بشکفتی ولی در عالم خوابم شکفتی
بر لبش، ای بوسه ی شیرین تر از جان! غنچه کردی
گل شدی، بر سینه ی هم رنگ سیمابم شکفتی
شام ابرآلود طبعم را دمی چون روز کردی
آذرخشی بودی و در جان بی تابم شکفتی
یک رگم خالی نماند از گردش تند گلابت
ای گل مستی که در جام می نابم شکفتی
بستر خویش از حریری نرم چون مهتاب کردم
تا تو چون گل های شب در باغ مهتابم شکفتی
خوابگاهم شد بهشتی، بسترم شد نوبهاری
تا تو، ای بهتر ز گل! در عالم خوابم شکفتی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#156
Posted: 1 Oct 2014 13:35
صد چمن لاله
روزی اید که دلم هیچ تمنا نکند
دیده ام غنچه به دیدار کسی وا نکند
وین سبک جوش گران مایه - که خون نام وی است-
ره به آوند تهی مانده ی رگ ها نکند
یاد آغوش کسی سینه ی آرام مرا
موج خیز هوس این دل شیدا نکند
دیده آن گونه فروبسته بماند که اگر
صد چمن لاله دمد، نیم تماشا نکند
لیک امروز که سرمست می ِ زندگیم
دلم از عشق نیاساید و پروا نکند
از لگد کوب ِهوس، پیکر تقوا نرهد
تا مرا این دل سودازده رسوا نکند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#157
Posted: 1 Oct 2014 13:36
پونه ی وحشی
ستاره بی تو به چشمم شرار می پاشد
فروغ ماه به رویم غبار می پاشد
خدای را! چه نسیم است این که بر تن من
نوازش نفسش انتظار می پاشد؟
خروش رود ِ دمان، شور عشق می ریزد
سکوت کوه گران، شوق یار می پاشد
بیا که پونه ی وحشی ز عطر مستی بخش
بُخور ِ می به لب جویبار می پاشد
ستاره می دمد از چلچراغ سرخ تمشک
که گَردِ نقره بر او آبشار می پاشد
خیال گرمی ی ِ عشقت به ذره های تنم
نشاط و مستی ی ِ بی اختیار می پاشد
چه سود از این همه خوبی؟ که بی تو خاطر من
غبار غم به سر روزگار می پاشد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#158
Posted: 1 Oct 2014 13:36
ساقه ی دمیده
چون نغمه در سراچه ی گوشت نشسته ام
چون گوش، پرده دار خروشت نشسته ام
چون ساقه ی دمیده به دشت ایستاده ای
چون لاله ی شکفته به دوشت نشسته ام
گرم و شکیب سوزم و شیرین و دلنواز
آن بوسه ام که بر لب نوشَتْ نشسته ام
میناست پیکر من و خونم شراب عشق
دزدانه در کمینگه هوشت نشسته ام
افسانه ی نگفته ی میلی نهفته ام
در دیدگان زهد فروشت نشسته ام
فریاد بی قراریم و بندی ی ِ سکوت
در ژرفی ی ِ نگاه خموشت نشسته ام
تا زخمه زد به تار دلم دست عشق دوست
چون نغمه در سراچه ی گوشت نشسته ام
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#159
Posted: 1 Oct 2014 13:37
دیبای کبود
نیلوفر شبنم زده ی ساحل رودم
کس جامه نپوشید ز دیبای کبودم
بر آتش من ریخته خاکستر ایام
دیگر ندهد کس خبر از بود و نبودم
بی چنگی ی ِ خود چنگم و بی نایی ی ِ خود نای
در پرده ی خاموشی دل خفته سرودم
چون غنچه ی نشکفته، به عالم نظرم نیست
نرگس نشدم، چشم تمنا نگشودم
در خود زده ام دست، سبو رهبریم کرد
وز خود شده ام مست، ز می پند شنودم
چون عودم و خود سوختنم رونق بزم است
چون شاخه ی تر، کس نشد آزرده ز دودم
حیرت زده از دیدن نایاری ی ِ یاران
چون روزنه شد چشم، سراپای وجودم
بی بهره ز ره پویی ِ خود هر شبه چون مهر
در بستری از خون دل خویش غنودم
سیمین شده دشت سخن از پرتو شعرم
رشک ِ مه گردونم از این نقره که سودم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#160
Posted: 1 Oct 2014 13:37
سپیدار
این حریفان همه هرجایی و پستند و تو نه
کم ز پتیاره و پتیاره پرستند و تو نه
این گدایان به تمنّای جُوی سیم ِ تنم
چون چنار از سر خواهش همه دستند و تو نه
چون سپیدار ِ رَزآویخته، این بی ثمران
خویشتن را ثمر عاریه بستند و تو نه
از تنم فرش هوس بافته خواهند و به عهد
رشته صد مرحله بستند و گسستند و تو نه
جرعه نوشان قلندروَش سرگردانند،
یک شب از صَد خُم و صد خُمکده مستند و تو نه
دامن هر که گذشت از برِ شان، بگرفتند
گل خارند و به هر دشت نشستند و تو نه
ماه ِ افتاده در آبند و سراپا به دروغ؛
رونق خویش به یک موج شکستند و تو نه
لیک با این همه صد حیف که در بیماری
گِردِ بالین من اینان همه هستند و تو نه
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...