انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 17 از 24:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  23  24  پسین »

Simin Behbahani | سیمین بهبهانی


زن

 
یک سحر



سحری به دلنوازی ز درم درآ و بنشین
به کنار خود به بازی بنشان مرا و بنشین

من اگر ادب پسندم، ننشینم و نخندم
تو ز لطف رخصتم ده، که بیا بیا و بنشین

همه دشمنند و بد سر، که زنند حلقه بر در
به رخ حسود مگْشا، در این سرا و بنشین

چو حیا کنم حذر کن، به ملامتم نظر کن
که ز سبز جامه چون گل، به صفا درآ و بنشین

شنوند اگر خروشم، تو به بوسه کن خموشم
نفسی مکن لب خود ز لبم جدا و بنشین

چو ز دست رفته باشم، ببر تو خفته باشم
تو به خنده گو که کامم ز تو شد روا و بنشین

نه، من این نمی توانم، که به شرم بسته جانم
تو به خانه ام گر ایی، به حیا گرا و بنشین
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
ننگ آشنا



خواهم چو راز پنهان، از من اثر نباشد
تا از نبود و بودم، کس را خبر نباشد

خواهم که آتش افتد، در شهر آشنایی
وز ننگ ِ آشنایان، بر جا اثر نباشد

گوری بده، خدایا! زندان پیکر من
تا از بهانه جویی، دل دربدر نباشد

پایم چو پایه ی رز، یارب شکسته بهتر
تا از حریم خویشم، بیرون گذر نباشد

پیمانه ی تنم را، بشکن که بر لب من
لب های باده نوشان، شب تا سحر نباشد

چون موج از آن سزایم این سرشکستگی شد
کز صخره های تهمت، دل را حذر نباشد

در شام ِ غم که گردد، همراز و همدم من؟
اشکم اگر نریزد، آهم اگر نباشد

سیمین! منال کاینجا، چون شاخ گل نروید
چون دانه هر که چندی خاکش به سر نباشد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
افسون شیطان



چرا کمتر از آن اشکی که از مژگانم آویزد
دَوَد بر گونه ام آرام و در دامانم آویزد؟

چرا کمتر از آن آهی که از شوق لبت هر دم
درون سینه در موج غم پنهانم آویزد؟

چرا کمتر ز شیطانی، که با افسون نو هر شب
به پرهیزم زند لبخند و در ایمانم آویزد؟

ترا چون چشمه می خواهم که چون گیرد در آغوشم
هزار الماس زیبا بر تن عریانم آویزد

به عشقت خو چنان کردم که خواهم از خد ا هردم
که سرکش تر شود این شعله و در جانم آویزد

منم آن گلبن ِ آزرده از آسیب پاییزی
که توفان ِ جدایی در تن لرزانم آویزد

چو نیلوفر که آویزد به سروی در چمن، سیمین!
کند گل نغمه های شعر و در دیوانم آویزد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
وفادار



بگذار که در حسرت دیدار بمیرم
در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم

دشوار بود مردن و روی تو ندیدن
بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم

بگذار که چون ناله ی مرغان شباهنگ
در وحشت و اندوه شب تار بمیرم

بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب
در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم

می میرم از این درد که جان دگرم نیست
تا از غم عشق تو دگربار بمیرم

تا بوده ام، ای دوست، وفادار تو بودم
بگذار بدانگونه وفاداربمیرم

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
پولاد آبدیده



جفای خلق و غم روزگار دیده منم
وزین دو، رشته ی پیوند خود بریده منم

شبم که سینه ی من پرده دار اسرار است
به انتظار تو، این خنجر سپیده! منم

ز تیغ طعنه ی دشمن دلم چو گل شد چک
کنون چو غنچه زبان در دهان کشیده منم

ز اوج چرخ ِ تمنّا چو برف با دل سرد
فرونشسته و بر خاک آرمیده منم

ز من گسسته ای و همچو گِرد باد به دشت
ز تاب هجر تو پیچیده و دویده منم

ز غم گداختم و اشک گرم سردم کرد
زمن بترس که پولاد آبدیده منم

بسان سایه ز آزار مردمان، سیمین!
غمین به گوشه ی دیوارها خزیده منم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
سجاف زرّین



تو غم مرا چه دانی، که چه آتشم به جان زد
تن خوشه خوشه داغم، ره باغ ارغوان زد

چو پرستوی مسافر، غم آشیان نداری
که به هر سفر توانی، به دیاری آشیان زد

بفرست نامه سویم، که به سبزه زار خطّش
ز لب لطیف رنگین، گل بوسه می توان زد

به خدا که سایه ی غم، ز سرم نمی شود کم
چو خبر نشد که سروم، به سر که سایبان زد

به شبان هجر، خوابم به دو دیده آمد آن دم
که سحر سجاف زرّین، به کنار آسمان زد

به فلک زبانه خیزد، ز شرار جان ِ سیمین
که زبانزد جهان شد، چو زعاشقی زبان زد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
یاد



شب چون به چشم اهل جهان خواب می دود
میل تو گرم، در دل بی تاب می دود

در پرده ی نهان ِ دلم جای می کنی
گویی به چشم خسته تنی خواب می دود

می بوسمت به شوق و برون می شوم ز خویش
چون شبنمی که بر گل شاداب می دود

می لغزد آن نگاه شتابان به چهره ام
چون بوسه ی نسیم که بر آب می دود

وز آن نگاه، مستی عشق تو در تنم
آن گونه می دود که می ناب می دود

بر دامنم ز مهر بنهْ سر، که عیب نیست
خورشید هم به دامن مرداب می دود

وزگفتگوی خلق مخور غم، که گاهگاه
ابر سیه به چهره ی مهتاب می دود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
دامِ فریب



گفتم که می خواهم تو را، باور مکن، باور مکن
از جمع یاران پا مکش، با من به یاری سر مکن

گر همچو گل در خنده ام، دام ِ فریب افکنده ام
در حسرت دامی چنین، بیهوده دامن تر مکن

از عاشق پاکیزه خو، وصل من رسوا مجو
همبستر هر سفله را، با خویش هم بستر مکن

شهد لب می رنگ من، آلوده با نیرنگ من
این جام افسون در مکش، این باده در ساغر مکن

چشمم اگر دارد نَمی، ریزد به پای عالمی
زین گوهر بی آبرو، زنهار، انگشتر مکن

نه ، نه که جز آغوش من، جز لعل ساغر نوش من
در خلوت خاموش من، اندیشه ی دیگر مکن

اینک تو و اینک لبم، این شور و این تاب و تبم
صد بوسه بر لعلم بزن ، وز صد یکی کمتر مکن

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
معبد متروک



در ما نمانده زانهمه شادی نشانه یی
ماییم و دلشکستگی ی ِ جاودانه یی

خاموش مانده معبد متروک سینه ام
دراو نه آتشی، نه ز گرمی نشانه یی

دامان دوستی ز چه برچیده ای زما؟
دانی که نیست آتش ما را زبانه یی

خندد بهار خاطر من، زانکه در دلم
هر لحظه می زند غمی ز نو جوانه یی

شد سینه، خانه ی پریان خیال تو
رقصد پری چو کس ننشیند به خانه یی

خفته است در تنم همه رگ های آرزو
ای پاسدار عشق؟ بزن تازیانه یی

چون بوی عود، از پی خودسوزی ی ِ شبم
مانَد سحر به دفتر سیمین ترانه یی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
بی خبری



بگذشت مرا، ای دل! با بی خبری عمری
با بی خبری از خود، کردم سپری عمری

چون شعله سرانجامم، خاموشی و سردی شد
هر چند ز من سر زد، دیوانه گری عمری

نرگس نشدم، دردا! تا تاج زرم باشد
چون لاله نصیبم شد، خونین جگری عمری

دل همچو پرستویی، هردم به دیاری شد
آخر چه شدش حاصل، زین دربدری عمری؟

دلدار چه کس بودم، یا دل به چه کس دادم
از شور چه کس کردم، شوریده سری عمری؟

تا روی نکو دیدم، آرام ز کف دادم
سرمایه ی رنجم شد، صاحب نظری عمری

پیوند تن و دل را، پیوسته جدا دیدم
دل با دگران هر دم، تن با دگری عمری

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 17 از 24:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  23  24  پسین » 
شعر و ادبیات

Simin Behbahani | سیمین بهبهانی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA