انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 152 از 193:  « پیشین  1  ...  151  152  153  ...  192  193  پسین »

Shah Nemat Allah Vali | کلیات شاه نعمت الله ولی



 
»غزل شماره 1473«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بی عشق مباش یک زمانی
کز عشق نکرد کس زیانی
آن آن دارد که عشق دارد
بی عشق کسی ندارد آبی
گر دست دهد ز ساقی ما
یک جرعهٔ می بخر به جانی
می نوش کنیم و عشق بازیم
گر زان که دهد خدا امانی
ساقی قدحی بیار حالی
مطرب غزلی بخوان روانی
این علم بدیع نعمت الله
بنویس معانی بیانی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  ویرایش شده توسط: paaaaaarmida   

 
»غزل شماره 1474«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
تنها نه منم عاشق تو بلکه جهانی
گر جان طلبی هان بسپارند روانی
هر سو که نظر می کنم ای نور دو چشمم
بینم چو خودی بر سر کویت نگرانی
گر نام من ای یار بر آید به زبانت
در هر دو جهان یابم از آن نام و نشانی
خواهی که به پیری رسی ای جان ز جوانی
زنهار مکن قصد دل هیچ جوانی
این علم معانیست که کردیم بیانش
خود خوشتر از این قول که کرده است بیانی
ما نقش خیال تو نگاریم به دیده
بی نقش خیال تو نباشیم زمانی
در آینهٔ دیدهٔ سید همه بینند
آن نور که دیدیم در این دیده عیانی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 1475«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
نعمت الله نمی شود فانی
این چنین دانی ار مسلمانی
عارف ار خرقه ای براندازد
نقش بندد خیال سبحانی
هر که او جان فدای جانان کرد
شاید ار گوئیش که جانانی
یک حقیقت به هر زبان گویا
خوش کلامی بود اگر خوانی
سر زلفش اگر به دست آری
جمع گردی ازین پریشانی
قول سید شنو که سلطان است
چه کنی گفته های خاقانی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 1476«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
حرف جام شراب اگر دانی
نسخهٔ جسم و روح برخوانی
صورتا ساغری و معنی می
ظاهراً این و باطناً آنی
عشق و معشوق و عاشق خویشی
دل و دلدار و جان و جانانی
چون سر زلف او پریشان شو
جمع می باش از پریشانی
در نظر نور دیدهٔ خلقی
گرچه از نور دیده پنهانی
هر چه خواهی ز خود طلب می کن
که توئی هر چه خواهی ار دانی
شادی روی نعمت الله نوش
می وحدت ز جام سبحانی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 1477«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خواه نباتی و خواه حیوانی
هر یکی مظهریست ربانی
می و جامی و عاشق و معشوق
موج و بحر و حباب را مانی
دل خود را به دست زلفش ده
جمع می باش از پریشانی
گفتهٔ عارفان به جان بشنو
چند گفتار این و آن خوانی
گاه در نزد یار خود می جوی
باش با یارکان کرمانی
ای که جویای این و آن گشتی
باش با خود هم این و هم آنی
عارفانه به تخت دل بنشست
سید مسند سلیمانی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 1478«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرنجان جان باقی را برای این تن فانی
دریغ از آن چنان جانی که بهر تن برنجانی
به دشواری مخور خونی مشو ممنون هر دونی
قناعت کن ز کسب خود بخور نانی به آسانی
هوای دیو نفسانی مسخر کن سلیمانی
چرا عاجز شدی آخر به دست دیو نفسانی
شراب عشق او در کش که تا چون ما شوی سرخوش
اگر فرمان نخواهی برد مخمورم تو می دانی
بزن شمشیر مردانه بگیر اقلیم شاهانه
بیا بر تخت دل بنشین که در عالم تو سلطانی
اگر دنیی اگر عقبی طلبکار همان ارزی
هر آن چیزی که می ورزی حقیقت دان که خود آنی
حریف نعمت الله شو که ذوق با خوشی یابی
چرا مخمور می گردی مگر غافل ز یارانی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 1479«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
گر چه آب حیات را مانی
در جهان جاودان کجا مانی
ای که گوئی به پادشا مانم
غلطی کرده ای گدا مانی
بر سر پل چه خانه می سازی
زود باشد که بی سرا مانی
ما چنین مست و تو چنان مخمور
که به رندان بزم ما مانی
درد باید که تا دوایابی
درد چون نیست بی دوا مانی
از رفیقی سید عالم
حیف باشد اگر تو وامانی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 1480«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
زهی عقل و زهی دانش که تو خود را نمی دانی
دمی باخود نپردازی کتاب خود نمی دانی
چو تو نشناختی خود را چگونه عارف اوئی
خدای خود نمی دانی بگو تا چون مسلمانی
خیالی نقش می بندی که کار بت پرستانست
رهاکن این خیال خود که یابی زان پشیمانی
اگر زلفش به دست آری بیابی مجمع دلها
بسی جمعیتی یابی از آن زلف پریشانی
گر از میخانهٔ باقی می جام فنا نوشی
حیات جاودان یابی و گردی ایمن از فانی
حریف نعمت الله شو که تا جانت بیاساید
که دارد در همه عالم چنین همصحبت جانی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 1481«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای درد تو درمان من جان منی تو یاتنی
من خود که باشم من تو ام می از منو تو خود منی
کل وجود جودک من جودک موجودنا
با من مگو ترکی دگر تا کی منی وسن سنی
خلوتسرای چشم ما خوش گوشهٔ آب روان
بر چشم ما بنشین دمی ای چشم ما راروشنی
هم سر توئی هم سر توئی هم مصر پر شکر توئی
هم یوسف دلبر توئی هم شخص و هم پیراهنی
جان مغز بادام است و تن همچون شجر ای جان من
تو در میان جان و تن ای جان دل چون روغنی
گر چه گدای حضرتم سلطان ملک همتم
ور چه فقیر خدمتم هستم ز عشق تو غنی
سید به جستجوی تو گردد به هر در روز و شب
او در برون جویای تو ، تو خود درون مخزنی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 1482«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هر زمان خاطر مرا شکنی
عهد بندی و باز واشکنی
مشکن آن زلف پرشکن که دلم
بشکند چون تو زلف را شکنی
مهر مهرت نهاده ام بر دل
حیف باشد که از جفا شکنی
ما به عهدت درست جانبازیم
گرچه تو قول و عهد ما شکنی
چون مراد تو دل شکستن ماست
دل به تو داده ایم تا شکنی
سر ما آستانهٔ در تو
گر به صد پاره بارها شکنی
نعمت الله شکستهٔ عشق است
بیگناهی دلش چرا شکنی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 152 از 193:  « پیشین  1  ...  151  152  153  ...  192  193  پسین » 
شعر و ادبیات

Shah Nemat Allah Vali | کلیات شاه نعمت الله ولی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA