انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 173 از 193:  « پیشین  1  ...  172  173  174  ...  192  193  پسین »

Shah Nemat Allah Vali | کلیات شاه نعمت الله ولی



 
»مثنوی شماره 45«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
عشق مجنون و خوبی لیلی
گفته اند و شنیده ای خیلی
سخن عاشقان بیا بشنو
شنو از من تو از خدا بشنو
خوش حبابی روان شده در جو
عین دریا بجو و از ما جو
آب در برگ گل شده پنهان
گل بگیر و گلاب زو بستان
سخنی خوش به ذوق می گویم
یاری از اهل ذوق می جویم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»مثنوی شماره 46«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ما خیالیم و در حقیقت او
جز یکی در دو کون دیگر کو
انه ظاهر بنا فینا
هو معنا و فانظروا معنی
نور چشم است در نظر پیداست
نظری کن ببین که او با ماست
الف و میم عارف و معروف
شده در لام معرفت مکشوف
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»مثنوی شماره 47«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
همه عالم حجاب و عین حجاب
غیر او نیست این سخن دریاب
دفتر کاینات می خوانم
معنیش حرف حرف می دانم
شانه را گر هزار دندانه است
یک حقیقت هویت آن است
گر بگویم هزار یک سخنست
یوسفی را هزار پیرهن است
ظلمت و نور هر دو یک ذاتند
گرچه اندر ظهور آیاتند
ور ظهور است این منی و توئی
به مسما یکی به اسم دوئی
آنکه انسان کاملش نام است
نزد رندان چو باده و جامست
نوش کن جام می که نوشت باد
خم می دائما به جوشت باد
ساغر می مدام می نوشم
خلعت از جود عشق می پوشم
ما خراباتیان سرمستیم
در خرابات عشق پابستیم
می و جامیم و جان و جانانه
شاه و دُستور و کنج ویرانه
شیخ مرشد جنید بغدادی
مصر معنی و مشق دلشادی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»مثنوی شماره 48«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
عارف راز حضرت معروف
چون سری سر او به او مکشوف
گفت سی سال شد که تا با یار
می کنم گفتگو درین بازار
من به او گفته ام سخن به خدا
خواجه گوید سخن کند با ما
سخن ما همه بود با دوست
که سمیع و بصیر و دانا اوست
هر که این سمع و این بصر دارد
سخنم سر به سر زبر دارد
بایزید آن همای ربانی
بلبل گلستان سبحانی
بود شهباز آشیانهٔ ما
محو در بحر بیکرانهٔ ما
گفت سلطان صورت معنی
با تو گویم که کیست آن یعنی
بایزید است بایزید یقین
در میان نیست این عجایب بین
از یقین دوئی پدید آمد
نام یک عین بایزید آمد
مژدگانی که بایزید نماند
میل او با یزید هیچ نماند
گر تو فانی شوی بقا یابی
خود از این بی خودی خدا یابی
تو ز هستی و نیستی بگذر
شاید اینجا نایستی بگذر
سایهٔ اوست هستیت ای دوست
بگذر از سایه هر چه هستی اوست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»مثنوی شماره 49«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بر سر آب خانه ای ز حباب
چون بسازند آبدان بر آب
گرچه آبست اصل و فرع آتش
ضد آبست آتش سرکش
ساقیا جام می به رندان ده
بوسه ای بر لب حریفان ده
واله ام چون موالی حیران
بر جمال قلندر ای یاران
می عشقش به طالع مسعود
می کنم نوش شادی محمود
عاشقی در قلندری می جو
دردمندی ز حیدری می جو
علم علم احمدی بستان
حکم آل محمدی برخوان
در خرابات باده نوشانیم
عاشق روی کهنه پوشانیم
صوفی و صفهٔ صفا مائیم
صوفیان را صفا بیفزائیم
عشق و معشوق و عاشق خویشیم
پادشاهیم اگرچه درویشیم
خاک فقر از سریر شاهی به
بینوائی ز پادشاهی به
ای نسیم صبا کرم فرما
خوش روان شو به جنت المأوی
به خیالی که یار مستانست
در خرابات رند مست آنست
آنکه هم طالبست و هم مطلوب
هم محب منست و هم محبوب
برسانش سلام مستان را
بنوازش هزاردستان را
عذرخواهی کن و مکن تأخیر
گر چه کردیم ما بسی تقصیر
رند مستی که یاد ما فرمود
اولش خیر و عاقبت محمود
دولت وصل او مهیا باد
خاطر او مدام با ما باد
نظری کن به عین ما بنگر
عین ما را به عین ما بنگر
در همه آینه یکی می بین
آن یکی بین و بی شکی می بین
هرکه او را در آینه بیند
خوش حیاتی هر آینه بیند
موج و آب و حباب را دریاب
نظری کن به بحر و جو در آب
جامی از می بساز پر از می
همچو آب و حباب از یک شی
در گنجینه ای به ما بگشود
گنج اسما به ما عطا فرمود
گنج و گنجینهٔ طلسم نگر
عین ذات و صفات و اسم نگر
وحده لاشریک له می گو
همچو ما از یکی یکی می جو
سرّ توحید را عیان کردیم
این معانی به تو بیان کردیم
سایه و شخص می نماید دو
در حقیقت یکیست بی من و تو
چون موحد اگر شوی تجرید
عین تجرید یابی از توحید
گر تو توحید همچو ما دانی
علم توحید را چنین خوانی
هر که را عشق علم توحید است
اول او مقام تجرید است
گر هزار است ور هزار هزار
یک وجود و کمال او بسیار
لی مع الله بدان به ذوق تمام
سر توحید فهم کن والاسلام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»مثنوی شماره 50«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
تو منی من تو ام ، توئی بگذار
بشنو از من تو هم دوئی بگذار
چیست نقش خیال ما و توئی
همچو خوابیست این خیال دوئی
آفتابست و عالمش سایه
سایه روشن به نور همسایه
عین اول یکیست تا دانی
عین اول سزد اگر خوانی
جام گیتی نماش می خوانند
اصل مجموع عالمش دانند
عاشقان از شراب او مستند
همه عالم به نور او هستند
باطنش آفتاب ظاهر ماه
ما محبیم و او حبیب الله
آبروئی ز عین دریا جو
سر درّ یتیم از ما جو
نظری کن که نور دیدهٔ ماست
آنه عالم به نور خود آراست
گنج و گنجینه و طلسم نگر
صفت و ذات بین و اسم نگر
مظهر اسم اعظمش خوانم
بلکه خود اسم اعظمش دانم
اسم اعظم طلب کن از کامل
زان که کامل بود بدان فاضل
سید عالمست و ما بنده
بنده در خدمت است پاینده
نظری به حال ما فرمود
گنج اسما به ما عطا فرمود
در گنجینهٔ قدم بگشود
نقد آن گنج را به ما بنمود
آفتابست و ماه خوانندش
پادشاه و سپاه خوانندش
اول انبیاء و آخر اوست
باطن اولیا و ظاهر اوست
همه عالم طفیل او باشد
روح قدسی ز خیل او باشد
باد بر آل او درود و سلام
بر همه تابعان او به تمام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»مثنوی شماره 51«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
جو چه جوئی بیا و دریا جو
عین ما را به عین ما واجو
جامی از می ستان و خوش درکش
ساقی مست گیر و خوش درکش
از اضافات و از نسب بگذر
نور او را به نور او بنگر
غرق دریای بیکران مائیم
گر چه موجیم عین دریائیم
نور او را به نور او می بین
در همه نور او نکو می بین
خوش بود دیده ای که او بیند
هرچه بیند همه نکو بیند
آتشی از محبتش افروخت
غیرت غیر سوز غیرش سوخت
گر چه نقش و خیال می بینم
در خیال آن جمال می بینم
همه عالم حجاب و عین حجاب
غیر او نیست این سخن دریاب
بحر و موج و حباب دریابش
در همه عین آب دریابش
یک حقیقت مظاهرش بسیار
آن یکی در جمیع خوش بشمار
می یکی جام می فراوانست
همچو آب حیات یکسانست
یک وجود و صفات او بی حد
احد و واحد است و هم احمد
آب گل را گلاب خوانندش
نزد ما آن گلاب دانندش
چشم اهل مراقبت باید
که نظر را به غیر نگشاید
غیر او را وجود باشد نه
جز از او هست و بود باشد نه
قطره و موج و بحر و جو آبند
عین ما را به عین ما یابند
ذره بی آفتاب کی باشد
قطره بی عین آب کی باشد
عقل اگر نقش غیر بنگارد
غیرت غیر سوز نگذارد
چشم ما نور او به او بیند
هرچه بیند همه نکو بیند
ذات او یافتیم با اسما
نور او دیده ایم در اشیا
حرف حرف این کتاب را می دان
سر به سر حافظانه خوش می خوان
یک الف را سه نقطه می خوانش
هم الف را یگانه می دانش
از سه نقطه الف هویدا شد
الفی در حروف پیدا شد
الف از واو جوی و واو از نون
چون رها کن ولی بجو بی جون
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»مثنوی شماره 52«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
صفت و ذات بین و اسم نگر
گنج و گنجینه و طلسم نگر
در چنین بحر بیکرانه در آ
نظری کن به عین ما در ما
جامی گیتی نما به دست آور
مظهر حضرت خدا بنگر
نقطه اصل گر چه ما دانی
هفت هیکل به ذوق برخوانی
آینه صد هزار می شمرد
در همه آینه یکی نگرد
خواه تنها و خواه ناتنها
گر بود با خدا بود همه جا
گوشهٔ چشم سوی او دارد
نقش او در خیال بنگارد
در گلستان اگر گلی چیند
شیشهٔ پر گلاب را بیند
گر خرد را فروشد آن عاقل
نشود از خدای خود غافل
جزو و کل را باعتبار سپار
کاعتباریست جزو و کل ای یار
جز خدا را احد نمی گوئیم
از احد جز خدا نمی جوئیم
در دو آئینه رو نمود آن یک
دو نماید یکی بود بی شک
غرق آبند عالمی چو حباب
ظاهرش ساغر است و باطن آب
سایهٔ او به ما چو پیدا شد
از من و تو دوئی هویدا شد
اصل و فرعی به همدگر پیوست
هست پیوند ما به او پیوست
سخن عارفان از او باشد
لاجرم قولشان نکو باشد
او به او دیده می شود ای دوست
نظری گر کنی چنین نیکوست
نور رویش به چشم ما بنمود
چون بدیدیم نور او ، او بود
احدی آمده کمر بسته
میم احمد به تخت بنشسته
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»مثنوی شماره 53«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
الف و میم و معرفت گفتیم
گوهر معرفت نکو سفتیم
ساقی ما عنایتی فرمود
می خمخانه را به ما پیمود
آنکه هم ناظر است و هم منظور
نور چشم است و از نظر منظور
در همه آینه نموده جمال
آینه روشنست خوش به کمال
هستی و هر چه هست بی او نیست
ور تو گوئی که هست نیکو نیست
به تعیُن یکی هزار نمود
بی تعین یکی تواند بود
به وجودند این و آن موجود
بی وجود ای عزیز نتوان بود
هر چه موجود بود از اشیا
همه باشند مظهر اسما
از مسمی تو اسم را می جو
موج و دریا به عین ما می جو
اسم و عین است و روح و جسم چهار
ظل یک ذات باشد آن ناچار
اسم اعظم طلب کن از کامل
زان که کامل بود بدان واصل
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»مثنوی شماره 54«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
سخن عارفان به جان بشنو
این چنین گفتم آن چنان بشنو
بگذر از کثرت وز وحدت هم
بیش و کم را چه می کنی فافهم
گر تو فانی شوی بقا یابی
خود ازین بی خودی خدا یابی
در سراپردهٔ حدوث و قدم
خوش بود گر نهی قدم به قدم
حال عالم به ذوق اگر دانی
آفتاب است و سایه می خوانی
سایه و آفتاب بر من و تو
خط موهوم می نماید دو
خط موهوم اگر براندازی
خانه از غیر حق بپردازی
همه جا آفتاب تابانست
نظری کن ببین که این آنست
جوهر است و عَرض همه عالم
به وجودند این و آن فافهم
زر یکی صورتش هزار نمود
سکهٔ سرخ بی شمار نمود
ذات او از صفات مستغنی است
وز همه کاینات مستغنی است
اثر این و آن مجوی آنجا
نام چبود نشان مجوی آنجا
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 173 از 193:  « پیشین  1  ...  172  173  174  ...  192  193  پسین » 
شعر و ادبیات

Shah Nemat Allah Vali | کلیات شاه نعمت الله ولی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA