انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 175 از 193:  « پیشین  1  ...  174  175  176  ...  192  193  پسین »

Shah Nemat Allah Vali | کلیات شاه نعمت الله ولی



 
»مثنوی شماره 65«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
در صدف گوهری نهان گشته
آن نهان بر همه عیان گشته
صدف و گوهریم و دریا هم
نظری کن به عین ما فافهم
صدف ما اگر چنان باشد
درج درّ یتیم آن باشد
صدف و گوهرش به هم می‌ بین
نظری کن به چشم ما بنشین
می و جامش به همدگر دریاب
خوش حبابی پر آب بر سر آب
هر صدف گوهری در او باشد
چون گهر باشدش نکو باشد
طلب گوهر ار کنی جانا
قدمی نه در آ در این دریا
گر تو دریا دل و گهر جویی
گوهر از خود بجو که تو اویی
موج و بحر و حباب و جویی تو
عین ما را بجو که اویی تو
گنج و گنجینه و طلسم نگر
صفت و ذات بین و اسم نگر
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»مثنوی شماره 66«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای وجود تو منبع انوار
وی ضمیر تو مخزن اسرار
ای دل روشن تو چون مرآت
می‌نماید به خلق ذات و صفات
دوش سرّی لطیف فرمودی
ید بیضا تمام بنمودی
از کلام قدیم گفتی گو
که خبر چون قدیم باشد او
یا که تخصیص این کلام به حق
از چه رو می کنی بگو مطلق
باز فرق حدیث و قرآن چیست
دو سخن از یکی است این آن چیست
از چه شد آخر ار کلام خداست
کرمی کن بگوی با من راست
خوش جوابی بگویمت بشنو
عارفانه ز حال کهنه و نو
کون جامع که حادث ازلی است
مجمع فیضهای لم یزلی است
حادث است و قدیم همچو کلام
صورت و معنی است باده و جام
مصحفش جامع کلام اللّه
حضرتش منزل سلام اللّه
احد است و محمد و احمد
از ازل هست و بود تا به ابد
لفظ او جام معنی او می
نوش می کن ز جام او هی‌ هی
آینه کامل است از آن به کمال
می ‌نماید در او جمال و جلا
مجمع جامع الحکم ذاتش
هست سبع المثانی آیاتش
لوح ام ‌الکتاب دفتر او
عقل درسی گرفته از بر او
لاجرم قول او تمام بود
گفته ‌اش جمله با نظام بود
حکم و تخصیص این سخن به خدا
ز‌ان جهت می‌کنم دمی به خود ‌آ
به تعیُن ورا رسولش خوان
به تعین رسول مرسل دان
وحی از جمع او به تفصیلش
آمده از برای تفضیلش
هر کتابی که انبیا گویند
جزوی از کل دفتر اویند
به لسانی که آن لسان حق است
گفته از حق چنانکه آن حق است
چون که جبریل آمده به میان
وحی خوانیم و آن سخن قرآن
هم به الهام خاص حضرت او
سخنش را حدیث قدسی گو
قسم دیگر حدیث او باشد
هر چه گوید همه نکو باشد
به اضافه سه نوع گشت کلام
نیک دریاب این سخن والسلام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»مثنوی شماره 67«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
در هر آن پیرهن که خواهی مرد
خواه کرباس گیر و خواهی برد
هم در آن پیرهن شوی محشور
در ما صبیح دیده‌ ام مسطور
آنکه گوید که پیرهن این است
گو بگو ظاهر سخن این است
ور بگوید که پیرهن بدن است
یوسفی در درون پیرهن است
ممکن است این و آن ولی بر ما
پیرهن از صفت بود جان را
جامهٔ جان چنان که یافته‌ ای
هم تو پوشی همان که بافته‌ ای
آنچه رشتی و بافتی جانا
خود بپوشی پلاس یا دیبا
گر پلاس است جامه‌ ات آن دم
هیچ سودی ندارت ماتم
ور حریر است و جامهٔ شاهی
خوش بپوشش که خوشتر از ماهی
پیرهن چون برون کنی از تن
هنر و عیب تن شود روشن
آشکارا شود چنانکه بود
بنماید به تو همان که بود
جامه از علم وز عمل می‌ دوز
جامه دوزی بیا ز ما آموز
خلعت خاص پوش سلطانی
حیف باشد که برهنه مانی
خرقه دوزم ز وصلهٔ اخلاق
بهر یاران خود علی الاطلاق
هرکه را پیرهن چنین باشد
یوسف او در آستین باشد
گر چه بسیار جامه بخشیدیم
به از این جامه‌ ای نپوشیدیم
بستان یادگار ما درپوش
تاج بر سر نه و علم بر دوش
جامهٔ آخرت چنین باشد
آخر این سخن همین باشد
گفت پیغمبر خدا که خدا
این چنین گفت از کرم با ما
هر که داند که من که سلطانم
گر به بخشم گناه بتوانم
عفو فرمایمش گناه تمام
هیچ باکم نه از خواص و عوام
سخنی با موحد است ای یار
هر که شرک آورد رود در ناز
ما نداریم شرک و می‌داند
گر به بخشد گناه بتواند
پای تا سر همه گنه کاریم
لیکن امید عفو می ‌داریم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»مثنوی شماره 68«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
چار نور آمد مرا در پیش راه
نور سرخ و زرد و اسفید و سیاه
چون من از هر چار برتر بر شدم
در دو عالم عین یک دلبر شدم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»مثنوی شماره 69«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ده چیز نبی حق به امت
فرمود علامت قیامت
اول دود از جهان برآید
دنیا پس از آن بسی نپاید
آنگه دجال کور ناخوش
پیدا گردد چو آب و آتش
دابه پس از آن پدید آید
اما بسیار هم نپاید
خورشید عیان شود ز مغرب
آنگه روان رود ز مغرب
مغرب مشرق نماید آن روز
از پرتو شمع عالم افروز
پنجم عیسی فرود آید
بر ما در رحمتی گشاید
آنگه باشد ظهور یأجوج
با لشکر بی ‌شمار مأجوج
یکسال سه بار مه بگیرد
بسیار شه و گدا بمیرد
آخر ز یمن بر آید آتش
سوزد تر و خشک مردمان خوش
این است علامت قیامت
فرمود رسول حق به امت
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»مثنوی شماره 70«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دیدیم وجود جز یکی نیست
در بودن آن یکی شکی نیست
عالم همه سایهٔ وجودند
بی ‌جود وجود خود نبودند
در سایه وجود می‌ توان دید
بیناست کسی که آنچنان دید
عالم همه جام و جام می ‌می
عینی به ظهور شد من و وی
یک عین به نام صد هزار است
یک ذات و صفات بی‌ شمار است
ما آئینهٔ خدا نمائیم
اما به خدا که ما نه مائیم
تو صورت او و معنیت او
هر دو بنگر که هست یک رو
نه خاص و نه عام این وجود است
هر چند که عین جمله بود است
نه مطلق و نه مقید است او
او را تو یکی بگو و هم دو
نه خارجیش نه ذهنیش خوان
یعنی که اعم از این و آن دان
اما اینها مراتب اوست
یک ذات نگر که بحر و هم جو است
در مرتبه‌ ایش بحر خوانند
در مرتبه‌اش قطره دانند
گه ظلمت و گاه نور دانش
گه خاص و گهی به عام خوانش
یک عین و مراتبش فراوان
در وحدت و کثرت آنچنان دان
اما زان رو که حضرت اوست
نه عام و نه خاص باشد ای دوست
رندانه بیا به بزم مستان
می نوش ز جام می‌ پرستان
ظاهر جام است و باطنش می
از روی وجود جام می‌ می
جام و می عاشقان چنین است
اول آن است و آخر این است
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»مثنوی شماره 71«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
چشم عالم روشن است از نور او
ناظر او نیست جز منظور او
می‌نماید نور او در آینه
نه به یک آئینه در هر آینه
دیدهٔ ما دیده نور او به او
لاجرم بیند همه عالم نکو
خوش خیالی نقش بسته در نظر
یک نظر در چشم مست ما نگر
رند سر مستیم و با ساقی حریف
خوش می صافی و خوش جامی لطیف
در خرابات فنا افتاده‌ایم
سر به پای خم می بنهاده‌ایم
لب نهاده بر لب ساغر مدام
همدم جامیم دایم والسلام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»مثنوی شماره 72«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
عاشق سر‌مست با جانانه‌ ای
همنشین بودند در یک خانه‌ ای
نازکی باریک بینی خوش لقا
حلقه ‌ای زد بر در خلوتسرا
گفت عاشق کیست بر در وقت شام
گفت هستم بنده باریکک به نام
گفت اگر موئی نگنجی در میان
جان و جانانست و جانانست و جان
او نمی‌ گنجد که می‌ گوئیم او
او نمی‌ گنجد چه جای ما و تو
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»مثنوی شماره 73«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
سخن گر ز توحید گوئی به من
نماند ز توحید الا سخن
اگر موج بسیار دریا یکی است
من و تو دو اسم و مسما یکی است
موحد احد بیند اندر احد
تو معنی احد بین و صورت عدد
موحد ز توحید اگر دم زند
همه ملک توحید بر هم زند
کسی کو ز توحید دارد اثر
نگوید ز توحید هرگز خبر
ز توحید توحید آگاه شو
بیا همدم نعمت‌اللّه شو
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»مثنوی شماره 74«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
همه محکوم حکم او باشند
سر و زر را به پای او پاشند
عقل و عاقل رعیت اویند
از دل و جان دعای او گویند
مهر او بر دلی که شارق شد
هر که در خانه بود عاشق شد
غیرتش غیر چون براندازد
خانه از غیر خود بپردازد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 175 از 193:  « پیشین  1  ...  174  175  176  ...  192  193  پسین » 
شعر و ادبیات

Shah Nemat Allah Vali | کلیات شاه نعمت الله ولی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA