انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 2 از 193:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  190  191  192  193  پسین »

Shah Nemat Allah Vali | کلیات شاه نعمت الله ولی



 
»قصیده شماره 9«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~


در دو عالم چون یکی دارندهٔ اشیا بود
هر یکی در ذات آن یکتای بی همتا بود
جنبش دریا اگر چه موج خوانندش ولی
در حقیقت موج دریا عین آن دریا بود
عقل کل موجود گشت اول به امر کردگار
نفس کل زو گشت ظاهر این سخن پیدا بود
عرش اعظم کرسی حق عقل و نفس آمدپدید
اطلس است و ثابتات و تحت او اینها بود
پس ز نفس و عقل کل آمد هیولا در وجود
همچو نطفه کز وجود آدم و حوا بود
چون ز حکمت نه فلک جنبان شد از امر اله
این طبایع زان سبب افتاده و برپا بود
آتشست و باد و آب و خاک ای یار عزیز
فعلشان صفرا و خون و بلغم و سودا بود
طبع آتش گرم و خشک و باد آمد گرم تر
همچو صفرا داند و خون هر که او دانا بود
آب سرد و تر بُود مانند بلغم بی خلاف
خاک سرد و خشک و سودا همچو او اینجا بود
چارده چیز است جسم و جان پاک آدمی
هشت از سفل است و شش از عالم بالا بود
گوشت و خون و موی و پیه از مادر آمددر وجود
استخوان و پوست و پی بارک هم از بابا بود
پنج حس و روح هر شش از جهات امر اوست
امر او از قدرتش بالای هر بالا بود
نطفه چون شد در رحم اول زُحل ناظر شود
تا رسد نوبهٔ مه کامل همه اعضا بود
هفت سرهَنگند بر بام قِلاعش شش جهت
جمله ناگویا ولی ز ایشان جهان گویا بود
چون زحل پس مشتری مریخ و آنگه آفتاب
باز زهره با عطارد ماه خوش سیما بود
هفت رنگ مختلف زین هفت گردد آشکار
لیک از حکم خداوندی که او یکتا بود
هفت سلطانند و ایشان را ده و دو خلوتست
هر یکی در برج خود کیخسرو و دارا بود
مهر و مه باشند هر دو نیرین اعظمین
دیدهٔ افلاک زایشان روشن و بینا بود
چون به برج خویش آیند این زمان آن هفت شاه
آشکارا گردد آن مهدی که هادی ما بود
نحس اکبر دان زحل پس سعد اکبر مشتری
باز مریخست نحس اصغر و حمرا بود
سعد اکبر آفتاب است در میان کاینات
مسکنش فردوس نورانیست دایم تا بود
زهره قَوّاد و عطارد خواجه دیوان چرخ
ماه رنگ آمیز و راحت بخش و روح افزا بود

سی هزار آلات در کارند و در هر مظهری
هشت قوت اندر او بنهاده تا گویا بود
جاذبه با ماسکه با هاضمه پس دافعه
خادمه باشند این هر چار در تنها بود
غاذیه با نامیه با مولده مخذومه اند
باز آن قوت که او صورتگر اعضا بود
هفت اعضای رئیسه چون رئیسان دِهِند
صحت این هفت تن در جنت المأوی بود
اولِ ایشان شُش است و پس دماغ آنگاه دل
پس جگر باشد که او قسمت گر اعضابود
گردها میدان و آنگه دو ستون ملک تن
گرده همچون مشتری و زهره ات طغرا بود
کدخدای ملک هفتم جانب چپ دان سپرز
گه نشسته گاه خفته گه گهی بر پا بود
سَر حَمَل می دان و گردن نور باشد بی گمان
هر دو پایت ای برادر فی المثل جوزا بود
سینه ات سرطان و سر میدان اسد ای شیردل
روده هایت سنبله جزوی از این اجزا بود
ناف میزان دان و مزدی عقربست و قوس دان
هر دو زانو جدی و ساقت دلو و حوتت پا بود
فی المثل یک دایره این شکل آدم فرض کن
حق محیط و نقطه روح و دایره آشنا بود
یادگیر این نکته های نعمت الله یادگار
تا تو را امروز پند و مونس فردا بود
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»قصیده شماره 10«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~


دل چو سلطان ملک جان گردد
پادشاه همه جهان گردد
چون ز چونی رسد به بی چونی
مالک ملک لامکان گردد
دل ز صورت چو رو به معنی کرد
بی نشانش همه نشان گردد
گرد بر گرد نقطهٔ وحدت
همچو پرگار خط کشان گردد
اول خویش را چو بشناسد
مهدی آخر الزمان گرد
چون طلسمش شکسته شد به درست
گنج پنهان بر او عیان گردد
نقد دل قلب از آنش می خوانند
که ملقب به این و آن گردد
گاه باشد مجاور کعبه
گاه مست در مغان گردد
عرش اعظم دل است و آن دل ماست
به دلیل این سخن بیان گردد
هر که شد غرقه اندر این دریا
قطره اش بحر بیکران گردد
چون ز هستی خود شود فانی
باقی ملک جاودان گردد
هر که دل را شناخت در دو جهان
فارغ از سود و از زیان گردد
لیس فی الدار غیرهُ دیّار
این چنین کن اگر چنان گردد
سخن دل ز گفتهٔ سید
مونس جان عاشقان گردد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»قصیده شماره 11«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~


هرچه مقصود تو است آن گردد
هرچه گوئی چنین چنان گردد
آفتاب ار چه شب نهان گردد
روز روشن چو شد عیان گردد
دارم امید آنکه هر گوشه
مأمن جمله مومنان گردد
هر فقیری توانگری یابد
پیر از دولتش جوان گردد
همچو من رند مست کی یابد
گرچه گرد جهان روان گردد
رد نگردد به هیچ رو هرگز
هرکه مقبول مقبلان گردد
باش ایمن که ما رها نکنیم
هرکه همراه عارفان گردد
هر معانی که خاطرت خواهد
آن معانی به تو بیان گردد
یار ما دوستدار آل رسول
سرور جمله عاشقان گردد
هر که یابد خبر ز حال وجود
واقف از حال همگنان گردد
نوبهار است منع نتوان کرد
بلبل ار گرد گلسِتان گردد
همه کس دوستدار خود سازد
فارغ از جمله دشمنان گردد
متمکن نشسته با یاران
نه روان گرد این و آن گردد
عارفی کو به مادهد دل را
جان ما در پیش روان گردد
در جهان هر که نعمت الله یافت
سرور جملهٔ جهان گردد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»قصیده شماره 12«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~


رند مستی که گرد ما گردد
گر گدائیست پادشا گردد
هرکه با جام می بود همدم
کی ز همدم دمی جدا گردد
خوش امینی بود که همچون ما
محرم راز کبریا گردد
به یقین هر که خویش بشناسد
عارف حضرت خدا گردد
بی شکی جز یکی نخواهد دید
دیده گر گرد دو سرا گردد
هر که با ما نشست در دریا
واقف از حال و ذوق ما گردد
بار اغیار بارها بکشد
از در یار هر که وا گردد
دُرد دردش بنوش و خوش می باش
که تو را درد دل دوا گردد
بر در او کسی که یابد بار
بر در غیر او کجا گرد
لذت ما به ذوق دریابد
هر که در عشق مبتلا گردد
آنکه بینا بود عصا چه کند
کور باشد که با عصا گردد
هر که گردد به گرد میخانه
بگذارش مدام تا گردد
عشق باقی و ما به او باقی
کی بقائی چنین فنا گردد
شود از غیر عشق بیگانه
آنکه با عشق آشنا گردد
هر که را سیدش بود خواجه
بندهٔ دیگری چرا گردد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»قصیده شماره 13«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~


رندان باده نوش که با جام همدند
واقف ز سِر عالم و از حال آدمند
حقند اگر چه خلق نمایند خلق را
بحرند اگر چه در نظر ما چو شبنمند
دانندگان حضرت ذات و به ذات او
آئینهٔ صفات خدا و اسم اعظمند
بیشند از ملایک و پیشند از همه
گرچه کمند در خود و از هر یکی کمند
ظاهر به هر مظاهر و باطن ز عقل و وهم
آخر به صورتند و به معنی مقدمند
مستان درد خواره و رندان دردمند
وین طرفه بین که در دل ریشم چو مرهمند
باقی لایزالی و فانی لم یزل
هستند و نیستند و سخن گوی و اَبکمند
معشوق و عاشقند و می و جام و جسم و جان
از جام باز رسته و آسوده از جَمند
روح الله اند در تن مردم چو جان روان
مرده کنند زنده چو عیسی مریمند
نوشند می ز جام غم انجام ما مدام
شادی روی ساقی و از خلق بی غمند
جمعند عاشقانه و با دوست روبرو
گرچه چو زلف یار پریشان و درهمند
شمعند و روشنست که قایم ستاده اند
سروند دور نیست اگر در چمن چمند
در عاشقان به چشم حقارت نظر مکن
زیرا که نزد حضرت عزت مُکرمند
نقش نگین خاتم ختم رسالتند
نقد خزانه ملک و عین خاتمند
سلطان کاینات و غلامان سیدند
مخدوم انس و جان و سرافراز عالمند
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»قصیده شماره 14«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~


نقطه ای در الف هویدا شد
الفی در حروف پیدا شد
ذات وحدت به خود ظهوری کرد
کثرتش از صفات و اسما شد
نقطه سه جمع شد الف گردید
ذات و فعل و صفت به یکجا شد
مه ز خورشید آشکارا گشت
الف از نقطه هم هویدا شد
از الف چون حروف باقی زاد
صورت و معن ای هویدا شد
نقطه ای در الف پدید آمد
وحدت و کثرت آشکارا شد
ماه جان است این الف به یقین
بیست و هشتش منازل اینها شد
عشق و معشوق و عاشق ای عارف
همچو موج و حباب و دریا شد
نظری کن که غیر یک شی نیست
گرچه اندر ظهور اشیا شد
لیس فی الدار غیره دیّار
دیده ما به عین بینا شد
اول و آخر حروف بگیر
تا بدانی ندا چرا یا شد
ظاهر و باطن اول و آخر
این همه اسم یک مسما شد
علم یک نقطه ایست دریابش
داند آن هر کسی که از ما شد
نکته ای گفتمت در این معنی
صورت آن مرا چو حلوا شد
الف و واو و نون عیان گشتند
دو جهان زین سه حرف یکتا شد
نور و عقل و قلم که فرمودند
این رموزیست گفتهٔ ما شد
خال مشکین که بر رخش پیداست
آدمش چون بدید شیدا شد
نطفه گویا به حرف شد لیکن
نعمت الله به نطق گویا شد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»قصیده شماره 15«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~


چو تو به ما نرسیدی تو را ز ما چه خبر
ولی ندیده کسی را ز اولیا چه خبر
مرو به خود به خود آ تا خدای خود بینی
بیا بگو که تو را از خود و خدا چه خبر
چو تو به عرش نرفتی چه دانی از معراج
چو تو خدای ندیدی ز مصطفی چه خبر
توئی که بر لب دریای جسم معتکفی
تو را ز حال کما هی جان ما چه خبر
بلای لا نکشیدی ز عشق بالایش
تو را ز قامت و بالای آن بلا چه خبر
تو را چو برگ و نوائی ز عشق حاصل نیست
تو را ز برگ و نواهای باصفا چه خبر
چه از کدورت نفسی نکرده ای گذری
تو را ز صوفی صافی با صفا چه خبر
تو بستهٔ زر و زن گشته ای و کشتهٔ آن
تو را ز مردی مردان پارسا چه خبر
منم ز جام الست و می بلی سرمست
تو را چه نیست نصیبی از آن بلی چهخبر
تو در خماری و میخانه را نمی جوئی
تو را ز مستی مستان آن سرا چه خبر
هزار چشمه آب حیات در نظر است
تو را که دیده نباشد ز چشمه ها چه خبر
برآ به دار فنا تا بقای ما بینی
فنا ندیده چو منصورت از بقا چه خبر
تو را چو درد دلی نیست ای برادر من
ز دردمندی رنجور بی دوا چه خبر
به کنج زاویهٔ عشق منزوی نشدی
ز شوق سلطنت و ذوق انزوا چه خبر
چو تو عزیز و زلیخای خود نمی دانی
ز حسن یوسف مصری جانفزا چه خبر
به شش جهات فرومانده ای به یک دو سه چیز
تو را ز عالم بی حد و منتها چه خبر
چو تو به عشق نگشتی ز خویش بیگانه
تو را ز دولت عشاق آشنا چه خبر
نرفته ای تو بشرق و نیامدی از غرب
تو را ز عرش و ز رحمن و استوا چه خبر
ز حال سید ما گر خبر نمی داری
عجب مدار گدا را ز پادشا چه خبر
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»قصیده شماره 16«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~


بیا ای مومن صادق بگو صلوات پیغمبر
اگر از جان شدی عاشق بگو صلواتپیغمبر
دل خود را منور کن جهانی پر ز عنبر کن
دهان پر شهد و شکر کن بگو صلوات پیغمبر
اگر تو امت اوئی رضای او به جانجوئی
چو ما شاید اگر گوئی بگو صلوات پیغمبر
خرد بویش به جان بوید ملک مهرش به دل جوید
خدا صلوات او گوید بگو صلوات پیغمبر
به عرش و فرش ، انس و جان دعای او کنند از جان
کریمانه تو در کرمان بگو صلوات پیغمبر
ز آتش گر امان خواهی حیات جاودان خواهی
بهشت و حوریان خواهی بگو صلوات پیغمبر
بیا و بندهٔ شه شو حریف نعمت الله شو
ز حال خویش آگه شو بگو صلوات پیغمبر
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»قصیده شماره 17«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~


داد جاروبی به دستم آن نگار
گفت کز دریا برانگیزان غبار
آب آتش گشت و جاروبم بسوخت
گفت کز آتش تو جاروبی برآر
عقل جاروبت نگار آن پیر کار
باطنت دریا و هستی چون غبار
آتش عشقش چو سوزد عقل را
باز جاروبی ز عشق آید به کار
کردم از حیرت سجودی پیش او
گفت بی ساجد سجودی خوش بیار
آه بی ساجد سجودی چون بود
گفت بی چون باشد و بیچاره یار
عقل لای نافیه می دان همی
عشق اثبات حق است ای یار یار
سجده بی ساجد ندانی چون بود
یعنی بی هستی ساجد سجده آر
گردنک را پیش کردم گفتمش
ساجدی را سر ببر با ذوالفقار
تیغ تا او بیش زد سر پیش شد
تا برست از گردنم سر صد هزار
گردنم یعنی سر هستی بود
تیغ تیز عشق باشد ذوالفقار
چون سر هستی ببرید از بدن
معرفت شد آشکارا صد هزار
ای مزاجت سرد کو طاس دلت
تا در این گرمابه تو گیری قرار
بگذر از گلخن تو در گرمابه رو
جامه بر کن بنگر آن نقش و نگار
گر فسرده نیستی برخیز گرم
ترک صورت کن بمعنی کن گذار
طاس دل بر کن ز تن حمام تن
سوی باغ جان خرام ای با وقار
تا ببینی نقشهای دل ربا
تا ببینی رنگهای لاله زار
خاک و آب از عکس او رنگین شده
جان بتازیده به ترک و زنگبار
از حُجُب بیرون خرامد بی حجاب
رونق گلزار و جان لاله زار
لاله زار و نقشهای بی حساب
از تجلی باشد ای صاحب وقار
چیست شرق و غرب اندر لامکان
گلخن تاریک و حمامی نگار
شش جهت حمام و روزن لامکان
بر سر روزن جمال شهریار
خلوت دل لامکانست از یقین
روزنش جانست و جانان شهریار
گلخن تاریک نفس شوم تست
چیست حمام این تن ناپایدار
من چراغ هر سرم همچون فتیل
جمله را اندر گرفته از شرار
شمعها بر می شد از سرهای من
شرق و مغرب را گرفته از قطار
چون گذر کردی از این و آن به عشق
جامه درپوش از صفاتش ذات وار
باز چون همرنگ و بوی او شدی
یار خود بینی نگار هر نگار
شب گذشت و قصه ام کوته نشد
ای شب و روز از حدیثش ذات وار
شاه شمس الدین تبریزی مرا
مست می دارد ز جام بی خمار
سید ملک وجودم لاجرم
آنچه پنهان بود کردم آشکار
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»قصیده شماره 18«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~


حی و قیوم و قدیم لم یزل
هر کسی را داده چیزی از ازل
مالک ملک است و ما مملوک او
ملک او باشد همیشه بی خلل
با جلالش عقل عاقل بی محال
با کمالش علم عالم در وحل
کل شیئی هالک الا وجهه
خوش بخوان نص کلام لم یزل
چیست عالم با وجود حضرتش
سایه و خورشید باشد فی المثل
مشکل حال است و حل مشکلات
حل این مشکل نوشتم خوش بحل
عقل اول علت اولی بود
خالق او حضرت او بی علل
نور او بیند به نور روی او
دیدهٔ روشن که باشد بی سبل
ایکه می پرسی محل او کجاست
از عطای او محل دارد محل
هرکه جان داد و هوای او ستد
نزد ابد الان بود نعم البدل
قابلیت بنده را از فیض اوست
شد قبول حضرت او زان قبل
از مفصل یافتم سر قدر
خوانم از لوح قضا شر جمل
دولت جاوید از او در بندگیست
این چنین فرموده اند اهل دول
هر که حق را ماند و باطل را گرفت
همچو انعامی بود بل هُم اضَل
نعمت الله زنده جاوید شد
از عطای او و فارغ از اجل
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 2 از 193:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  190  191  192  193  پسین » 
شعر و ادبیات

Shah Nemat Allah Vali | کلیات شاه نعمت الله ولی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA