انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 4 از 193:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  190  191  192  193  پسین »

Shah Nemat Allah Vali | کلیات شاه نعمت الله ولی



 
»قصیده شماره 29«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~


ظهوری لم یزل ذاتی بذاتی
جمالی لایزال من صفاتی
مسما واحد اسما کثیر
وفی تلوین اسمائی ثباتی
وجودی کالقدح روحی کراخی
فخذ منی قدح و اشرب حیاتی
و عقلی کالاب نفسی کامی
ابی ابنی و امی کالبناتی
وصالی راحتی فی کل حال
فراقی عن ظهوری نازعاتی
و فی ملک البقا ملکی قدیم
و لو کان تجلی فی جهاتی
کلامی نازل من فوق عرشی
علی لوح الوجود الکایناتی
وجود فی وجود فی وجودی
و کون الجامع منی مرآتی
لوجهی باعث الایجاد خلقی
و ذوقی من ظهوری حاصلاتی
حیاتی دایم روحی من الله
و مستغن حیاتی عن مماتی
و اکلی دایم من رزق ربی
و رزاقی قسیم المقسماتی
و قلبی عرش اسراری بامری
و مجموع الملایک حاملاتی
و تقریری من التوحید شرک
و طاعاتی علی عن سیئاتی
وجودی شاهدی عندی بجودی
کلامی ناطق عن معجزاتی
و نطقی قاصر عن وصف ذوقی
و عقلی عاجز من وارداتی
عذابی راحتی دائی دوائی
و حلی فی طریقی مشکلاتی
کتاب الکون حرف من حروفی
و تعبیر الروایة من رواتی
و روحی مظهر الارواح کله
و جسمی مظهر الایات آتی
و عینی ناظر فی کل وجه
و نفسی عاشق بالزاکیاتی
ضمیری خالص من غیر حق
و قلبی سالم من خالصاتی
و بیتی جنتی حوری حواری
و لکن لا الیها التفاتی
و لو کان سوی الله فی ضمیری
لکان مونسی لاتی مناتی
بکاسات و طاسات شرابی
متی یشرب شراب من فراتی
زلالی عند عطشان شرابی
و ساقی صالح من مالحاتی
کلیمی خلع نعلین بامری
و طرح العالم من واجباتی
و لیس الدار الا غیر نوری
ولا فی البیت الا خیراتی
رسول جاء من عندی الی
بارسال الرسالة مرسلاتی
و هذا القول من اقوال جدی
و صلوات علیه من صلواتی
صفات الله فی وجهی و جلی
و اسمی نعمت الله کیف ذاتی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»قصیده شماره 30«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~


حبیبی سیدی یا ذالمعالی
سوالله عند شمسی کالظلالی
خیالی نقش بسته عالمش نام
نمودی در خیالی آن جمالی
و عینی ناظر من کل وجه
و قلبی حاضر فی کل حالی
می صافست و خوش جامی مصفی
فخذ منی القدح و اشرب زلالی
رایت الله فی مرآت کونی
بعین الله هذا من کمالی
و شمس الروح نور من ظهوری
و بدر الکون عندی کالهلالی
سوی الله چیست ای صوفی صافی
خیال فی خیال فی خیالی
وجودی جز وجود حق مطلق
ظلال فی ظلال فی ظلالی
غلام و بندگی سید ما
کمال فی کمال فی کمالی
چو سید نعمت الله رند و مستی
محال فی محال فی محالی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»قصیده شماره 31«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~


آن امیرالمؤمنین یعنی علی
وان امام المتقین یعنی علی
آفتاب آسمان لافتی
نور رب العالمین یعنی علی
شاه مردان پادشاه ملک و دین
سرور خلد برین یعنی علی
نام او روح الامین از بهر نام
می نویسد بر جبین یعنی علی
گر امامی بایدت معصوم پاک
می طلب شاهی چنین یعنی علی
گر محمد بود ختم انبیاء
هست بر خاتم نگین یعنی علی
استعانت خواهد از درگاه او
خدمت روح الامین یعنی علی
ساقی کوثر امام انس و جان
مصطفی را جانشین یعنی علی
فتح و نصرت داشت در روز غزا
بر یسار و بر یمین یعنی علی
عین اول دیده ام در عین او
نور چشم خورده بین یعنی علی
پیشوائی گر گزینی ای عزیز
این چنین شاهی گزین یعنی علی
مخزن اسماء اسرار اله
نفس خیر المرسلین یعنی علی
بود با سر نبوت روز و شب
رازدار و هم قرین یعنی علی
دین و دنیا رونقی دارد که هست
کارساز آن و این یعنی علی
این نصیحت بشنو از من یاددار
دائما می گو همین یعنی علی
ناز دارم بر جمیع اولیا
ز آن ولی نازنین یعنی علی
صورتش در طا و ها می خوان که هست
معنیش دریا و سین یعنی علی
دست برده از ید و بیضا به زور
معجزه در آستین یعنی علی
معنی علم لدنی بی خلاف
عالم علم مبین یعنی علی
نعمت الله خوشه چین خرمنش
دلنواز خوشه چین یعنی علی
در ولایت اولین اولیا
اولین و آخرین یعنی علی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»قصیده شماره 32«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~


جام گیتی نما علی ولی
معنی انبیا علی ولی
در ولایت ولی والا قدر
سرور اولیا علی ولی
ابن عم رسول و دامادش
هست سر خدا علی ولی
به سنان و سه نان گرفته همه
مُلکت دو سرا علی ولی
مخزن گنج کنت کنزاً اوست
محرم کبریا علی ولی
حضرت مصطفی رسول خدا
خدمت مرتضی علی ولی
هر که در عشق او شود کشته
دهدش خونبها علی ولی
کی گدا از درش رود محروم
چون بود پادشاه علی ولی
هر کسی را امام و راهبریست
رهبر جان ما علی ولی
گر نهی سر به پای فرزندش
دست گیرد تو را علی ولی
نور چشم محققان جهان
دیدهٔ بی عطا علی ولی
غم نباشد ز خویش و بیگانه
گر بود آشنا علی ولی
مس قلب ار بری به حضرت او
کندش کیمیا علی ولی
نعمت الله فقیر حضرت اوست
شاه ملک غنا علی ولی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»قصیده شماره 33«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~


هر که دارد با علی یک مو شکی
نزد شیر حق بود چون موشکی
کی تواند با علی کردن مصاف
خارجی گر لشگرش باشد لکی
هفت دریا با محیط علم او
نزد ما باشد ز بسیار اندکی
منکر آل عبا دانی که کیست
جاهلی یابد تباری مردکی
ذوالفقارش کرد دشمن را دو نیم
این یکی نیمی و آن یک نیمکی
آفتاب آسمان لافتی
سایهٔ لطف الهی بی شکی
عالم ملک ولایت مرتضی
بندهٔ او خدمت جانی یکی
شاهباز آشیان لامکان
با همای همت او مرغکی
با شکوه کوس او روز نبرد
خود چه باشد نام کوس و طبلکی
مصطفی و مرتضی را دوست دار
صورتاً هستند دو در معنی یکی
نعمت الله دوستی اهل بیت
جای داده در دل خود نیککی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»قصیده شماره 34«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~


گر در این بحر آشنا یابی
عین ما را به عین ما یابی
دردمندی اگر دوا جوئی
درد می نوش تا شفا یابی
گر وصال خدای خود طلبی
بگذر از خود که تا خدا یابی
نقد معنی که گنج صورت ماست
گر بجوئی ز بینوا یابی
از فنا بگذر و بقا را جو
که بقا را هم از فنا یابی
ذوق در عاشقی و قلاشی است
ذوق از زاهدی کجا یابی
همدم جام می شو ای عاشق
تا نصیبی ز ذوق دریابی
ای که گوئی که تا کیش جویم
جاودانش بجوی تا یابی
خویش گم کرده ای و می جوئی
خوش بود خویش را چو وایابی
عاشقانه بیا قدم در نه
یا کشندت بعشق یا یابی
خلعت عشق را بپوشی خوش
گر ز آل عبا عبا یابی
در غمش پایدار مردانه
که ز عشقش بسی غنا یابی
راحت جان مبتلا دانی
گر ز بالای او بلا یابی
تا که مقصود دو سرا یابی
نعمت الله را بدست آور
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»قصیده شماره 35«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~


خرد پیمانهٔ انصاف اگر یک بار بردارد
بپیماید هر آن چیزی که دهقان زیر سر دارد
خرد عقل است و پیمانه قناعت نزد درویشان
برو مجمل مفصل کن خرد این زیر سر دارد
تو را معلوم گرداند ازین دریای ظلمانی
که او این عالم سفلی چرا بر خشک و تر دارد
عدم دریای ظلمانی بدن این عالم سفلی
حواس ظاهر و باطن به بحر و بر سفر دارد
چرا این زورق زرین همی دون ناموافق شد
گهی سیمین سلب پو شد گهی زرین سپر دارد
دلت آن زورق زرین مقلب گردد او هر دم
گهی در جسم و گه در جان ز خیر و شر خبر دارد
چرا خورشید نورانی که عالم زو “شود روشن”
گهی مسکن کند خاور گهی در باختر دارد
بود خورشید نورانی چو علم و معرفت در تو
که او در صورت و معنی “به نفس و رب گذر” دارد
زمرد دیدهٔ افعی چگونه می بیالاید
عقیق و لعل رمانی چرا اصل از حجر دارد
زمرد جوهر عقل است و افعی نفس اماره
ندید او گوهر آدم کجا خاک این گهر دارد
چرا چون مرد را ناگه پلنگ او را کند خسته
ز موشش می نگه دارند و این “حکمت چه در” دارد
تکبر چون پلنگی دان که خسته کرده جان او
حسد موش است چون نالید جان اندر سفر دارد
چرا مغز پلنگ نر همی افعی شود در سر
چگونه سر برون آرد به علم شور و شر دارد
تکبر ، چون به مغز اندر غضب ، ماریشد اندر سر
زند او خلق عالم را ازین سورت به درد آرد
شجر کافور چون زاید نگوئی حکمتش با من
صدا از کوه چون آید چگونه نیشکر دارد
شجر چون روح حیوانی که دارد نطفهٔ کافور
صدا ، چون او برون آید ، ز لذت نیشکر دارد
که دارد آتش اندر سنگ و گل در خار و جان در تن
و یا این ابر غران را که حمال مطر دارد
عَرَض سنگ است و آتش عشق و نفست خار و روحت گل
چو رحمت ابر حامل بنده از حق او مطردارد
هزاران میوه لونالون و گوناگون و رنگارنگ
نگوئی تا نهان او را که در شاخ شجر دارد
هزاران فعل در آدم ز لونالون و گوناگون
نهان در عقل و نفس او چو طبعش باروردارد
که آرد از شجر بیرون که بخشد لذتو بویش
که اندر شاخ چوب “خشک چندین بار و بر دارد”
ز قوت چون به فعل آید عمل‌های بنی‌آدم
به هر فعلی از آن قوت چه لذت بیشتر دارد
نگوئی “گاو بحری را چرا پیخال” شد عنبر
و یا در ناف آهو ، مشک اذفر بی‌شمر دارد
بقر چون نفس لوامه ریاضت مشک و همعنبر
چو آهو طبع دانایان ز دانش مشک تر دارد
نگوئی از کجا آرد همی دون کرم ابریشم
و یا اندر تک دریا صدف از چه دُرر دارد
چه باشد کرم ؟ ضعف تو تند او دایم ابریشم
صدف چون حرف و صوت اینجا ز عرفان “پر دُرر” دارد
از این آتش چه می‌جوید سمندر همچو پروانه
یکی چندین مقر دارد یکی چندین مفر دارد
چو آتش عشق معبودی سمندر عاشق فانی
بود عقل تو پروانه ز آتش او حذر دارد
نگوئی بیضه یک رنگ است و مرغان هر یکی رنگی
نوای هر یکی ینگی ، دگر سان بال و پر دارد
بود آن بیضه ذات تو که رنگ اوست بی‌ رنگی
تنزل در صفت هر یک دگر سان بال وپر دارد
نگوئی سنگ مغاطیس آهن چون کشد با خود
سرب الماس چون برد و این حکمت چه در دارد
هوس چون نفس مغناطیس ، حدید دل کشد با خود
سرب الماس چون حکمت از الماس جهلت او گذر دارد
تفکر کن در این معنی تو در شاهین “ومرغابی”
گریزان “است این از آن و آن” بر این ظفر دارد
هوس چون مرغ شاهینت رباید مرغ روح از تن
گریزد آن از این شیطان “و این بر آن”ظفر دارد
عجایب تـر از این دارم بگویم گر کنی باور
اگر رای تو در دریای حکمت آب و خور دارد
عجایب‌تر ازین چون است ؟ ‌جواباین سئوال او !
هر انسانی که فرماید عجایب فخر و فر دارد
چرا شیر از نهیب مور ناگه در خروش آید
گریزد آن چنان گوئی که بر جان نیشتر دارد
تو عشق حق چو شیری ‌دان و حرصت همچو مورستان
گریزد شیر ازین معنی کز ایشان نیشتردارد
اگر تو راست می‌گوئی که فعل مرد و زن باشد
چرا شکل تو در صورت نه سیمای پدر دارد
تجلی کی مکرر شد که تا صورت به هم ماند
از آن شکل تو در صورت نه سیمایپدر دارد
اَیا آن را که “او زاد است” چرا مانند او نبود ؟
پدر هرگز نمی‌خواهد که “خصم او پسر” دارد
دو کس کز مظهر یک اسم باشند ای عزیز من
بود دور و تسلسل این محالست کان مقر دارد
پدر هرگز نمی‌خواهد که او را دختری باشد
چرا حاصل “نگردد انکه اندر دل پدر” دارد
خلاف اندر زمین باشد نه در تخم و ضمیر من
که هر دو جز یکی نبوَد که اصلش از پدر دارد
طبایع “چون بدانستی” سئوالم را جوابی گو
چرا ضدّان یکدیگر مراد از یکدگر دارد
به صورت گر چه ضدّانند گریزان هر چهار از هم
به معنی خود یکی باشد که استاد دگر دارد
اگر سازنده ایشان‌اند مر ترکیب عالم را
چرا هر چار “را با هم” که در الوان اثر دارد
طبایع “آلت حق است و” فاعل دست حق را دان
از آنش مختلف کردند که در الوان اثر دارد
تو نادانی نمی‌دانی که نادانی تو ای غافل
جهالت مر ترا “بربود و جان اندر” سقر دارد
برو دانش “طلب می‌کن” اگر تو مرد دانائی
که از انسان به جز دانش اگر “دارد سقر” دارد
اگر نه در بن دندان بگو وی را خداوند است ؟
به هر بابی که گرداند ز هر بابی خبر دارد
همه ذرات می‌داند که ایشان را خداونداست
همه در ذکر و تسبیح‌ اند و حق ز ایشان خبر دارد
تو لنگی را بر هواری برون بردن همی خواهی
بیا این را جوابی گو که ناصر این زبر دارد
بود جهل و گمان لنگی که وا دارد تو را از حق
قدم در علم و دانش نه اگر چشمت بصر دارد
هوالاول هوالاخر هوالظاهر هوالباطن
منزه مالک الملکی که بی‌ پایان حشر دارد
نه اول بود و نه آخر نه ظاهر بود و نهباطن
منزه ذات بی چونش که گوئی او حشر دارد
یکی‌دان و یکی او را نیاری هیچ هرگز شک
قدر را با قضا بندد قضا را با قدردارد
یکی اندر یکی یک را چه شک باشدیکی در یک
قضا را با قدر امر شد اگر خواهد قدردارد
خواص جملهٔ اشیا به صورت چون بدانستی
ضروری باشد این معنی که در صورت اثر دارد
مسما را اگر خواهی درآ در ملک انسانی
که مظهر اوست اسما را همه بر وی نظر دارد
شنو از سید عزت به آیین این معما را
جواب ناصر خسرو که سید این زبر دارد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
غزلیات شاه نعمت الله ولی
شامل 1564 غزل


این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 1«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~


هر چه گفتم عیان شود به خدا
پیر ما هم جوان شَود به خدا
در میخانه را گشاد یقین
ساقی عاشقان شود به خدا
هر چه گفتم همه چنان گردید
هر چه گویم همان شود به خدا
از سر ذوق این سخن گفتم
بشنو از من که آن شود به خدا
آینه گیش چشک می آرم
نور آن رو عیان شود به خدا
باز علم بلیغ می خوانم
این معانی بیان شود به خدا
گوش کن گفتهٔ خوش سید
این چنین آن چنان شود به خدا
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 2«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~


نعمت الله است دائم با خدا
نعمت از الله کی باشد جدا
در دل و دیده ندیدم جز یکی
گر چه گردیدم بسی در دو سرا
میل ساخل کی کند بحری چو شد
غرقه در دریای بی پایان ما
ما نوا از بینوائی یافتیم
گر نوا جوئی بجو از بینوا
از خدا بیگانه ای دیدیم نه
هر که باشد هست با او آشنا
سروری خواهی برآ بر دار عشق
کز سر دار فنا یابی بقا
سید سرمست اگر جوئی حریف
خیز مستانه به میخانه درآ
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 4 از 193:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  190  191  192  193  پسین » 
شعر و ادبیات

Shah Nemat Allah Vali | کلیات شاه نعمت الله ولی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA