انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 153 از 718:  « پیشین  1  ...  152  153  154  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۵۲۱


خط چرا در لب همچون شکرش سوخته است؟
از دم گرم که آب گهرش سوخته است؟

تا چه گستاخی ازان طوطی خط سرزده است
که لب چون شکرت بال و پرش سوخته است؟

هیچ اندیشه ز خورشید قیامت نکند
هر که از داغ عزیزی جگرش سوخته است

دیدن دامن تر چند شود دوزخ من؟
ای خوشا لاله که دامان ترش سوخته است

می زند موج ز خاکستر او آب حیات
هر دلی را که فروغ گهرش سوخته است

دل پر داغ من از سردی دوران، ماند
به درختی که ز سرما ثمرش سوخته است

اشک در پرده دل سوخت ز سوز جگرم
جای رحم است بر آن گل که زرش سوخته است

خنک آن سینه که از شعله بی پروایی
آرزوهای جهان در جگرش سوخته است

باز چون شعله جواله ندارد آرام
گر چه پروانه ما بال و پرش سوخته است

دوری بحر مرا سوخت، خوشا آن غواص
که نفس در دل بحر گهرش سوخته است

می رسد سوخته جانی به مراد دو جهان
که مراد دو جهان در نظرش سوخته است

این قدر داغ دل لاله جگر سوز نبود
بر دل گرم که یارب جگرش سوخته است؟

در طریقت کسی از گرمروان در پیش است
که درین راه، نفس بیشترش سوخته است

دامن دشت جنون بی اثر مجنون نیست
لاله دستی است که در زیر سرش سوخته است

گر چه یاقوت نمی سوزد از آتش صائب
لاله از آتش گلها جگرش سوخته است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره۱۵۲۲

آن که در جام خضر آب بقا ریخته است
به لب تشنه ما زهر فنا ریخته است

ما نه امروز کبابیم، که معمار ازل
رنگ افلاک ز خاکستر ما ریخته است

طفلی و سنگ و گهر در نظرت یکسان است
تو چه دانی که درین خاک چها ریخته است!

نیست پرواز به بال دگران شیوه من
ورنه در سایه من بال هما ریخته است

خاک را دست به افسردن این آتش نیست
خون عشاق عیان است کجا ریخته است

ما نه آنیم که بر برگ بلرزیم چو بید
بارها دامن گل از کف ما ریخته است

صائب از چشمه آیینه کجا گیرد آب؟
آن که در شوره زمین آب بقا ریخته است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۵۲۳

هر طرف روی نهی باده جان ریخته است
این چه فیض است که در دیر مغان ریخته است

هر کجا فاخته ای هست درین سبز چمن
بال در جستن آن سرو روان ریخته است

سهل مشمار عدو را که مکرر در رزم
دهن تیغ من از آب روان ریخته است

نخل شمع است خزان دیده و از یکرنگی
بال پروانه چو اوراق خزان ریخته است

در بیابان طلب راهبری حاجت نیست
گوهر آبله چون ریگ روان ریخته است

غم خود خور تو که در کلبه ما بی برگان
برگ عیش است که چون برگ خزان ریخته است

نگرانم که چسان پای گذارم به زمین
بس که هر سو دل و چشم نگران ریخته است

هیچ جا نیست که در خاک نباشد تیغی
بس که بر روی زمین تیغ زبان ریخته است

چون به دامن نکشم پای، که در دامن خاک
هر جا پای نهی شیره جان ریخته است

تا تو شیرازه اش از طول امل می سازی
دفتر عمر چو اوراق خزان ریخته است

صفحه خاک سراسر شکرستان شده است
کلک صائب شکر از بس ز بیان ریخته است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۵۲۴

همچو زنجیر به هم ناله ما پیوسته است
شور این سلسله تا روز جزا پیوسته است

شرط همراهی ما بی خبران ترک خودی است
هر که از خویش گسسته است به ما پیوسته است

نیست چون قافله ریگ روان آرامش
به زمینی که رگ و ریشه ما پیوسته است

چون گره هر که سر از جیب نیارد بیرون
می توان یافت به آن بند قبا پیوسته است

نیست گوش شنوا گمشدگان را، ورنه
تا به منزل همه جا بانگ درا پیوسته است

زود چون سایه زادبار شود خاک نشین
دولت هر که به اقبال هما پیوسته است

به چه امید به آن زلف کنم چشم سیاه؟
چون گره، دانه به این دام بلا پیوسته است

دوری ذره ناچیز ز کوته نظری است
ورنه خورشید به هر ذره جدا پیوسته است

گر چه پروانه ما حلقه بیرون درست
رشته شمع به بال و پر ما پیوسته است

منزل سیل گرانسنگ بود سینه بحر
نشود خرج ره آن کس که به ما پیوسته است

موشکافان جهانند چو سوزن حیران
که سررشته جانها به کجا پیوسته است

بر سر تیغ تو عشاق چرا خون نکنند؟
این رگ ابر به دریای بقا پیوسته است

بی قناعت نتوان شد ز سعادتمندان
استخوان بندی دولت به هما پیوسته است

نیست ممکن یکی از جمله مردان نشود
صائب آن کس که به مردان خدا پیوسته است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۵۲۵

رگ جانها به دم تیغ عدم پیوسته است
زود بر باد رود هر چه به دم پیوسته است

استواری طمع از عمر سبکسیر مدار
کز دو سر، رشته جانها به عدم پیوسته است

چون قلم گر چه جدا گشته مرا بند از بند
شکرلله که دم من به قدم پیوسته است

نسبت آهوی رم کرده و صحرا دارد
گر به ظاهر تن و جان هر دو به هم پیوسته است

بر مدار از قدم تیغ شهادت سر خویش
کاین رگ ابر به دریای کرم پیوسته است

هست با ناوک مژگان تو زور دو کمان
تا دو ابروی بلند تو به هم پیوسته است

آه شیرازه جمعیت اوراق دل است
که صف آرایی لشکر به علم پیوسته است

نشود یک جهان را در و دیوار حجاب
هر کجا هست برهمن به صنم پیوسته است

چون کنم فکر رهایی، که مرا بر پیکر
داغ چون حلقه زنجیر به هم پیوسته است

نیست ممکن که رود چین ز جبینش صائب
هر که چون سکه به دینار و درم پیوسته است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۵۲۶

خط سبزی که به گرد لب جانان گشته است
پی خضرست که بر چشمه حیوان گشته است

چهره نو خط ما روی مه کنعانی است
که کبود از اثر سیلی اخوان گشته است

طمع رحم ازان دشمن ایمان زودست
که به تیغ خط بیرحم مسلمان گشته است؟

وای بر عاشق بیچاره که هر حلقه خط
گرد رخساره او چشم نگهبان گشته است

ماه از هاله سر خود به گریبان برده است
تا خط سبز به گرد رخ جانان گشته است

خط که ارباب هوس را رقم نومیدی است
مد احسان من بی سر و سامان گشته است

به صف محشر اگر روی نهد می شکند
لشکر حسن تو هر چند پریشان گشته است

صائب از میوه جنت نخورد آب، دلش
دیده هر که بر آن سیب زنخدان گشته است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۵۲۷

غنچه را چاک به دامن ز گریبان رفته است
تا که دیگر به تماشای گلستان رفته است؟

از لب یار به پیغام بسازید که خضر
بارها تشنه ازین چشمه حیوان رفته است

بوی خون می رسد از تربت مجنون به مشام
شیر هر چند که بیرون ز نیستان رفته است

دشت دریا شده و چشم غزالان عنبر
تا که امروز ازین بادیه گریان رفته است؟

یوسف مصر شد از بند به خوابی آزاد
یوسف ماست که از یاد عزیزان رفته است

مگشا لب به شکرخنده شادی زنهار
که گل از باغ به این زخم نمایان رفته است

می کشد ناز گل از هر سر خاری صائب
بلبل ما ز قفس تا به گلستان رفته است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۵۲۸

هر که از قافله کعبه جدا افتاده است
کارش از راهنمایان به خدا افتاده است

رهبر حق طلبان روشنی راه بس است
ساده لوح آن که پی راهنما افتاده است

به دلیل غلط آن کس که زند لاف وصول
بسته چشمی است که در چه به عصا افتاده است

سرنوشت دو جهان ابجد طفلانه اوست
هر که را آینه دل به صفا افتاده است

آن حبابم که درین بحر ز بی مغزی ها
عقده در کار من از کسب هوا افتاده است

حذر از سایه خود می کنم از بیم زوال
سایه تا بر سرم از بال هما افتاده است

من نه آنم که کنم راز محبت را فاش
صفحه روی تو اندیشه نما افتاده است

دل معنی بود از نازکی لفظم خون
همچو می، شیشه من هوش ربا افتاده است

گر کند عار ز نزدیکی ما حسن غیور
عینک دیده ما دورنما افتاده است

تا به خشک و تر ازین دایره قانع شده ایم
بحر و کان از دل و از دیده ما افتاده است

سبزی بخت بود شمع سر بالینش
هر که در سایه سرو تو ز پا افتاده است

ادب عشق مرا مهر دهن گردیده است
ورنه لعل لب تو بوسه ربا افتاده است

حلقه در گوش کشد شیردلان را صائب
هر که در حلقه مردان خدا افتاده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۵۲۹

خال زیر لب آن ماه لقا افتاده است
چشم بد دور که بسیار بجا افتاده است

دل بی جرأت ما گوشه نشین ادب است
ورنه لعل لب او بوس ربا افتاده است

بی سرانجامتر از نقطه بی پرگارست
تا دل از حلقه زلف تو جدا افتاده است

بی سیاهی نتوان چشمه حیوان را یافت
خال در کنج لب یار بجا افتاده است

بی اشارت خم ابروی تو یک ساعت نیست
قبله ات شوختر از قبله نما افتاده است

نیک چون باز شکافی سر بی مغزی هست
هر کجا سایه ای از بال هما افتاده است

می کند رحم به آشفتگی ما صائب
هر که را کار به آن زلف دو تا افتاده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۵۳۰

آتش از خشکی مغزم به دماغ افتاده است
برق در خانه ام از نور چراغ افتاده است

نیشتر می شکند در جگرم موی سفید
رعشه از خنده صبحم به چراغ افتاده است

آتشم در جگر از دیدن خورشید افتاد
یارب این پنبه خونین ز چه داغ افتاده است؟

این سیه مستی از اندازه می افزون است
چشم میگون که بر چشم ایاغ افتاده است؟

باده زنگ از دل مینا نتوانست زدود
تیرگی لازمه پای چراغ افتاده است

صائب از خامه من عنبر تر می ریزد
فکر آن زلف مرا تا به دماغ افتاده است

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
صفحه  صفحه 153 از 718:  « پیشین  1  ...  152  153  154  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA