انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 3 از 718:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  715  716  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۷

بوی پیراهن دلیل راه شد یعقوب را
هست از طالب فزون درد طلب مطلوب را

کاه را بال و پر پرواز گردد کهربا
نیست در دست اختیاری سالک مجذوب را

حسن را از دیده های پاک نبود سرکشی
می کشد آیینه بی مانع به بر محبوب را

بوته خاری است جنت مو دیدار ترا
سیر چشمی می کند مکروه هر مرغوب را

بی قراری می شود بال و پر موج خطر
نیست جز تسلیم لنگر بحر پر آشوب را

دید تا درد گران سنگ من بی صبر را
شد زبان شکر امواج بلا ایوب را

از شکستن می شود پوشیده در دل راز عشق
پاره کردن می کند سربسته این مکتوب را

پیش روشن گوهران یک جلوه دارد خار و گل
کی کند صائب تمیز آیینه زشت و خوب را؟
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۸

من ملایم کردم از آه آسمان سخت را
نرم از آتش می توان کردن کمان سخت را

سختی ایام را مردن تلافی می کند
عذرخواهی هست چون مغز استخوان سخت را

گر نمی گردید پیدا، مصرفی چون بیستون
ما چه می کردیم چون فرهاد، جان سخت را

سختیی کان نیست ذاتی، زود زایل می شو
می توان کردن به آبی نرم، نان سخت را

نرمتر از مغز گردانید در کام هما
زور بازوی قناعت، استخوان سخت را

نیست حرف نرم را تأثیر در آهن دلان
ناوک از فولاد می باید نشان سخت را

قسمت منصور از دار فنا خمیازه بود
من کشیدم گوش تا گوش این کمان سخت را

ناله گرمی اگر صائب به فریادم رسد
می کنم نرم آن دل نامهربان سخت را
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۹

تا توان کردن ز خون ما نگارین دست را
از حنا بهر چه باید کرد رنگین دست را

سینه اش از باده لعلی بدخشان می شود
هر که سازد چون سبو در خواب بالین دست را

انتظار قتل، کار عاشقان را ساخته است
تا تو می سازی بلند ای کوه تمکین دست را

بس که از دل های خونین است زلفش مایه دار
می کند در هر سراسر، شانه رنگین دست را

پای ایمان جهانی در خم لغزیدن است
بر میاور ز آستین ای دشمن دین دست را

رشته نازک، گوهر دلها ازان نازک تر است
زینهار آهسته کش در زلف مشکین دست را

بحر را سر پنجه مرجان نیندازد ز جوش
چند بر دل می نهی از بهر تسکین دست را

فرصت خاریدن سر، خواجه را از حرص نیست
کی معطل می گذارد جسم گرگین دست را

خون گریبان می درد از زخم هر دم بر تنم
تا که خواهد ساخت از خونم نگارین دست را

بر نمی دارد گل از دامان شبنم دست خویش
چون به آسانی کشد ز آیینه خودبین دست را

قمریان را عقده ای ای سرو از دل باز کن
تا به کی بیکار بتوان داشت چندین دست را

بیستون را تیشه ام در حمله اول گداخت
نیست با من نسبتی فرهاد سنگین دست را

خشک می گردد ز حیرت چون به دامانش رسد
می کنم بی طاقتی چندان که تلقین دست را

کی به خون قطره صائب پنجه رنگین می کند؟
آن که چون مرجان کند از بحر خونین دست را
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۰

از جهان تا رشته تابی دسترس باشد ترا
هر سر خاری درین وادی عسس باشد ترا

چند از آمیزش دریای وحدت چون حباب
پرده دار چشم کوته بین، نفس باشد ترا؟

تا تو می لرزی به تار و پود هستی همچو موج
قسمت از دریای گوهر خار و خس باشد ترا

چشم بی شرم تو سیری را نمی داند که چیست
در تلاش رزق تا حرص مگس باشد ترا

چون شرر در سنگ، بی برگی ترا دارد ضعیف
می شوی سرکش اگر یک مشت خس باشد ترا

می شوی افتاده تر، هر چند برخیزی ز جا
تا ز مردم دستگیری ملتمس باشد ترا

شرم دار از حق، منال از بی کسی چون ناکسان
کیست آخر عالم ناکس که کس باشد ترا

از گرفتاران خود، صیاد می گیرد خبر
فکر روزی، چند در کنج قفس باشد ترا

آرزو کرده است آبستن ترا همچو زنان
زان ز دنیا هر زمان چیزی هوس باش ترا

صرف در پرداز دل کن قوت بازوی خویش
در جهان تیره صائب تا نفس باشد ترا
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۱

یک نظر بازست نرگس چشم بیمار ترا
گل یکی از سینه چاکان است دستار ترا

می کند شبنم گرانی بر عذار نازکت
ابر می بوسد زمین از دور گلزار ترا

خشک می آید به چشمش جلوه آب حیات
هر که در مستی تماشا کرده رفتار ترا

سبز می گردد ز حیرت حرف در منقارشان
طوطیان آیینه گر سازند رخسار ترا

از تماشای تو خورشیدست یک چشم پر آب
چون تواند سیر دیدن دیده دیدار ترا؟

بس که می چسبد به هم کام و لب از شیرینی اش
نقل نتوان کرد گفتار شکربار ترا

تا چه در پیراهن گلهای بی خارش بود
ناز مژگان است در سر، خار دیوار ترا

ساده می سازد ز جوهر، روشنی آیینه را
نیست پروای خط شبرنگ، رخسار ترا

دست گلچین را ز حیرت پای خواب آلود ساخت
احتیاج دور باشی نیست گلزار ترا

آب می گردید در چشم ترازو گوهرش
یوسف مصری اگر می دید بازار ترا

اهل دین را می برد از راه، زلف کافرت
در بغل چون رشته گیرد سبحه زنار ترا

کردم از دین و دل و هوش و خرد قطع نظر
من همان روزی که دیدم چشم عیار ترا

مرگ نتواند عنان بی قراران را گرفت
نیست زیر خاک آسایش طلبکار ترا

قابل قسمت شمارد نقطه موهوم را
هر که بیند در سخن لعل گهربار ترا

گردی از دور از نمکدان قیامت دیده است
هر که صائب از تو نشنیده است گفتار ترا
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۲

رتبه بال پری باشد پر تیر ترا
شوخی چشم غزالان است زهگیر ترا

می شود سرسبز از عمر ابد، آن را که کشت
داده اند از چشمه خضر آب شمشیر ترا

چرخ نتواند نگاه کج به مجنون تو کرد
شیر می بوسد زمین از دور نخجیر ترا

شاهد گویاست بر حسن تمام اجزای تو
نا تمامی، در کف نقاش، تصویر ترا

وه چه سلطانی، که بر گردن عزیز مصر را
منت زلف گره گیرست زنجیر ترا

حسن دوراندیش آماده است از خط گرد مشک
تا کند در منت های حسن، تعمیر ترا

می شمارد گوهر شهوار را اشک یتیم
قلب صائب چون فریبد دیده سیر ترا؟
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۳

نیست چون بال و پری تا گرد سر گردم ترا
از ته دل گرد سر در هر نظر گردم ترا
می کند بی دست و پا نظارگی را جلوه ات
چون به این بی دست و پایی همسفر گردم ترا؟
کاش چون پرگار پای آهنین می داشتم
تا به کام دل چو مرکز گرد سرگردم ترا
در زمین خاکساری نقش پا گردیده ام
بر امید آن که شاید پی سپر گردم ترا
چون تو هرگز زیر پای خود نمی بینی ز ناز
من به امید چه خاک رهگذر گردم ترا
آفتاب و مه ترا از دور می بوسد زمین
من کدامین ذره ام تا گرد سر گردم ترا
چون ز بی قدری نیم شایسته بزم حضور
چشم دارم حلقه بیرون در گردم ترا
دامن از گرد یتیمی می فشاند گوهرت
چون غبار خاطر ای روشن گهر گردم ترا؟
یک کمر بسته است در ملک سلیمان کوه قاف
من چه مورم تا سزاوار کمر گردم ترا
هر که در هر جا شود گویا به ذکر خیر تو
گرد سر چون سبحه از صد رهگذر گردم ترا
سرمه واری از وجود خاکی من مانده است
بخت سبزی کو، که منظور نظر گردم ترا
گر چه خاکستر شدم، باز از خدا خواهم پری
تا مگر بر گرد سر، بار دگر گردم ترا
حلقه سرگشتگی می افتد از پرگار خویش
ور نه صائب می توانم راهبر گردم ترا
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۴

سخت می خواهم که در آغوش تنگ آرم ترا
هر قدر افشرده ای دل را، بیفشارم ترا

عمرها شد تا کمند آه را چین می کنم
بر امید آن که روزی در کمند آرم ترا

از لطافت گر چه ممکن نیست دیدن روی تو
رو به هر جانب که آرم در نظر دارم ترا

در سر مستی گر از زانوی من بالین کنی
بوسه در لعل شراب آلود نگذارم ترا

می شود نیلوفری از برگ گل اندام تو
من به جرأت در بغل چون تنگ افشارم ترا؟

از نگاه خشک، منع چشم من انصاف نیست
دست گل چیدن ندارم، خار دیوار ترا

ناشنیدن می شود مهر دهانم بی سخن
گر غباری هست بر خاطر ز گفتارم ترا

از رهایی هر زمان بودم اسیر عالمی
فارغم از هر دو عالم تا گرفتارم ترا

ای که می پرسی چه پیش آمد که پیدا نیستی
خویشتن را کرده ام گم تا طلبکارم ترا

از من ای آرام جان، احوال صائب را مپرس
خاطر آسوده ای داری، چه آزارم ترا؟
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۵

نیست سنگ کم اگر در پله میزان ترا
کعبه و بتخانه باشد در نظر یکسان ترا

تا نبندی رخنه چشم و دهان و گوش را
از درون دل نجوشد چشمه حیوان ترا

همرهان سست در راه طلب سنگ رهند
دل مخور، افتاد در پیری اگر دندان ترا

گر چه نگذارد کمان از خانه خود پا برون
قامت خم ساخت در پیری سبک جولان ترا

گوشمال آخر شود دست نوازش ساز را
سر مکش گر گوشمالی می دهد دوران ترا

نیست بی جمعیت خاطر تلاوت را ثمر
می شود سی پاره دل در خواندن قرآن ترا

از خجالت می شود هر دم به رنگی چهره ات
بس کز الوان گنه، آلوده شد دامان ترا

صبح زد از خنده رویی غوطه در خون شفق
تا چه گلها بشکفد از چهره خندان ترا

سوده شد از خوردن نان گر چه دندان های تو
چشم کوته بین پرد باز از برای نان ترا

چون به زیر خاک خواهی خفت، کز بس سرشکی
می فشانی گر نشیند گرد بر دامان ترا

گر نشویی صائب از اشک ندامت روی خویش
جز سیه رویی نباشد حاصل از دیوان ترا
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۲۶

تشنه خون کرد مستی چشم فتان ترا
خواب سنگین شد فسانی تیغ مژگان ترا

این لطافت نیست هرگز میوه فردوس را
می توان خوردن به لب سیب زنخدان ترا

حلقه ها در گوش سرو از طوق قمری می کشد
گر به گلشن ره فتد سرو خرامان ترا

دیده شبنم که در پیراهن گل محرم است
حلقه بیرون در باشد گلستان ترا

چون نباشم چشم بر راه نسیم التفات؟
من که پروردم به آب چشم، ریحان ترا

قدر من این بس که چون ابر بهار از آب چشم
تازه دارم خار دیوار گلستان ترا

گر چه افکار تو صائب سر به سر سنجیده است
این غزل مشهور خواهد کرد دیوان ترا
     
  
صفحه  صفحه 3 از 718:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  715  716  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA