انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 32 از 718:  « پیشین  1  ...  31  32  33  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۰۶

ای در آتش از گل روی تو نعل لاله ها
ماه رخسار ترا از حلقه خط هاله ها

من که صد خونین جگر را داغ می دادم به طرح
می کنم دریوزه داغ این زمان از لاله ها

ناله سوزان اگر از دل چنین آید به لب
پرده فانوس گردد، پرده تبخاله ها

ای که محو چشم خوبان گشته ای، ایمن مباش
کاین بلاهای سیه دارد عجب دنباله ها

کاروان اشک ما را آتشی در کار نیست
آتش این کاروان است آتشین پر گاله ها

جمع برگردد، پریشان گر رود تیر از کمان
می رسد یکجا به دل فیض پریشان ناله ها

صحبت نیکان بود اکسیر ناقص طینتان
می شود یاقوت در پیمانه گل، ژاله ها

مهر خاموشی شود گل بر دهان بلبلان
هر کجا صائب شود آغاز، خونین ناله ها
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۰۷

سر نمی پیچند از تیغ اجل دیوانه ها
گوش بر آواز سیلابند این ویرانه ها

از نفس افتاد موج و بحر از شورش نشست
همچنان زنجیر می خایند این دیوانه ها

نعمت دنیای دون پرور به استحقاق نیست
صاحب گنجند اینجا بیشتر ویرانه ها

هر که بر داغ حوادث همچو مردان صبر کرد
خورد آب زندگی زین آتشین پیمانه ها

تا نریزی روزگاری آب بر دست سبو
همچو جام می نگردی محرم میخانه ها

دیده مورست صحرا چون لطیف افتاد حسن
در دل هر ذره دارد مهر وحدت خانه ها

تا مباد آگاه از ذوق گرفتاری شوند
می کنم آزاد طفلان را ز مکتب خانه ها

گر شهیدان را زیارت می کنی وقت است وقت
خاک را برداشت از جا جنبش این دانه ها

نیست در طینت جدایی عاشق و معشوق را
شمع بتوان ریخت از خاکستر پروانه ها

هر چه گویند آشنایان سخن، منت به جان!
نیستم من مرد تحسین سخن بیگانه ها

خال را در دلربایی نسبتی با زلف نیست
داغ دارد دام را گیرایی این دانه ها

نیست صائب ملک تنگ بی غمی جای دو شاه
زین سبب طفلان جدل دارند با دیوانه ها
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۰۸

متصل گردد فلک را بر یک آیین آسیا
از شکست دل نگردد سیر هیچ این آسیا

می شود از دل شکستن تیزتر دندان او
حیرتی دارم ز دندان سختی این آسیا

حرص پیران شد زیاد از ریزش دندان به نان
دانه خواهد بیش چون افتد ز کار این آسیا

نه همین تنها ز تیغ ماه نو خون می چکد
تیغ خونریزی بود هر پره ای زین آسیا

رحم در دوران دولت از زبردستان مجو
متصل زور آورد بر سنگ زیرین آسیا

بی تردد دامن روزی نمی آید به دست
می کند با کاهلان این نکته تلقین آسیا

گردد از شور و فغان، خواب گرانجانان سبک
خواب ما را کرد سنگین، گردش این آسیا

پوچ سازد مغزها را چرخ تا روزی دهد
باشد از ریزش فزون آوازه این آسیا

لنگر رطل گران از زور می کمتر شود
با وجود سیل، می گردد به تمکین آسیا

گرد بر می آورد از عقده دلبستگیش
می کند با دانه کار رطل سنگین آسیا

لقمه های پاک، دندان را کند انجم فروغ
می شود از دانه خورشید، زرین آسیا

چرخ می گردد به کام مردم دون این زمان
گر به نوبت بود در ایام پیشین آسیا

صبر را عاجز کند دردی که بیش از طاقت است
می کند سررشته گم از آب زورین آسیا

سعی در رزق کسان دل را منور می کند
کم بود دلهای شب بی شمع بالین آسیا

رو سفیدی می دمد از سختی دوران چو صبح
گندم آید سینه چاک از کشت تا این آسیا

گر چه بالاتر نباشد از سیاهی هیچ رنگ
موی ما را کرد از گردش سفید این آسیا

دوستی و دشمنی با چرخ می بخشد اثر
می دهد پس هر چه بردی، جو به جو این آسیا

خواب غفلت از صدای آب اگر گردد گران
می جهد ز آواز آب از خواب سنگین آسیا

تازه شد ایمان من، تا دیدم از صنع اله
می کند بی آب، سیر و دور چندین آسیا

نیست در عقل متین دست تصرف باده را
دانه را سازد سفید از آب رنگین آسیا

تنگ چشمان را وصال رزق می آرد به چرخ
دانه چون نبود، گذارد سر به بالین آسیا

برنمی آید ز فکر بیستون و کوهکن
گر بگرداند فلک بر فرق شیرین آسیا

گر کند آفاق را چون صبح از احسان رو سفید
نیست جز گرد کدورت، رزق من زین آسیا

نیست یک گندم خیانت در سرشت آسمان
هر چه بردی، جو به جو پس می دهد این آسیا

اهل غیرت را نباشد چشم بر دست کسی
آب چون دندان ز خود بیرون دهد این آسیا

نعلش از خورشید صائب روز و شب در آتش است
تشنه خون است از بس گردش این آسیا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۰۹

در بهاران از چمن ای باغبان بیرون میا
تا گلی دربار هست از گلستان بیرون میا

چون نمی گردد سری از سایه ات اقبالمند
ای هما در روز ابر از آشیان بیرون میا

قطره باران ز فیض گوشه گیری شد گهر
زینهار از خلوت ای روشن روان بیرون میا

پیش دمسردان زبان گفتگو در کام کش
از غلاف ای برگ در فصل خزان بیرون میا

می شوی از قیمت نازل سبک چون ماه مصر
زینهار از چه به امداد خسان بیرون میا

تیر کج را گوشه گیری پرده پوشی می کند
تا نسازی راست خود را، از کمان بیرون میا

اتفاق رهروان با هم دعای جوشن است
در بیابان طلب از کاروان بیرون میا

با دل خرسند قانع شو ز فکر آب و نان
بهر گندم از بهشت جاودان بیرون میا

زندگی را کن سپرداری به مهر خامشی
چون زبان مار هر دم از دهان بیرون میا

در کنار بحر بیش از بحر می باشد خطر
پا به دامن کش چو مرکز از میان بیرون میا

قطره در اندیشه دریا چو باشد واصل است
هر کجا باشی ز فکر دلستان بیرون میا

تا نسازی قطره بی قیمت خود را گهر
چون صدف از قعر بحر بیکران بیرون میا

نیست حق تربیت صائب فرامش کردنی
در برومندی ز فکر باغبان بیرون میا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۱۰

مشو از نفس ایمن تا توانی آرمید آنجا
که بیم این جهانی، می شود یکسر امید آنجا

مگیر آرام اینجا، تا توانی آرمید آنجا
که هر کس گشت کاهل، روی آسایش ندید آنجا

ندارم با سیه کاری ز محشر بیم رسوایی
که از خجلت نخواهد نامه من شد سفید آنجا

ازان خون بر سر تیغ شهادت می شود اینجا
که چون گل، سرخ رو از خاک می خیزد شهید آنجا

غریبی ناگوار از قطع اسباب است بر مردم
نبیند روی غربت هر که رخت خود کشید آنجا

نخورد اینجا ز غفلت هر که روی دست از دنیا
نخواهد از ندامت پشت دست خود گزید آنجا

ز خاموشی گذارد هر که اینجا بر جگر دندان
به جنت می تواند رفت بی گفت و شنید آنجا

کسی کز سایه اش اینجا نیاسود آتشین مغزی
کجا در سایه طوبی تواند واکشید آنجا؟

چو خود را یافتی، در توست هر مطلب که می جویی
به خود هر کس رسید اینجا، به آسانی رسید آنجا

ز دل باشد، گشادی هست اگر در حشر جانها را
که عقل از اندرون خانه می دارد کلید آنجا

مشو صائب ز آه و ناله غافل تا نفس داری
که آه سرد اینجا، سایه ها دارد ز بید آنجا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۱۱

به قدر رم ازین عالم، توانی آرمید آنجا
که اینجا هر که سستی کرد نتواند رسید آنجا

رواجی نیست در محشر عبادات ریایی را
به سیم قلب نتوان ماه کنعان را خرید آنجا

هلال جام می هر جا نماید گوشه ابرو
ز خجلت پشت سر خارد به ناخن ماه عید آنجا

در اقلیم مدارا ضعف بر قوت بود غالب
به مویی می توان کوه گرانی را کشید آنجا

میاسا از گرستن گر وصال کعبه می خواهی
که باشد جامه احرام از چشم سفید آنجا

به غربال بصیرت پاک گردان دانه خود را
که هر تخمی که کاری، یک به یک خواهد دمید آنجا

اگر بر دفتر عصیان، خط باطل کشی اینجا
نخواهی بر زمین از شرمساری خط کشید آنجا

ز خشکی، خرده ای کز تنگدستان در گره بستی
عرق خواهد شد و بر چهره ات خواهد دوید آنجا

اگر اینجا گشایی عقده ای از کار محتاجان
در جنت به رویت باز گردد بی کلید آنجا

نسازی تا به خون چون لاله اینجا چهره را رنگین
ز جوی شیر نتوان کاسه ها بر سر کشید آنجا

ره بی منتهای عشق دارد جذبه ای صائب
که نتواند شکار وحشی از دنبال دید آنجا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۱۲

مرو چون غافلان ای طالب منزل به خواب اینجا
که نعل از ماه نو دارد در آتش آفتاب اینجا

به پیچ وتاب کوته می شود این راه بی پایان
مکن تا هست فرصت، کوتهی در پیچ و تاب اینجا

بهشت و دوزخ باریک بینان نقد می باشد
حساب خود نیندازد به فردا، خود حساب اینجا

زر کامل عیار از بوته آید سرخ رو بیرون
نیندیشد ز آتش هر که گردیده است آب اینجا

ز خامی در قیامت طعمه آتش نسازندت
ز شوق آن لب میگون اگر گردی کباب اینجا

ز آغوش کفن چون گل صبوحی کرده برخیزی
ز خون دل اگر چون عاشقان سازی شراب اینجا

میسر نیست خود را یافتن در شورش محشر
سری در جیب تنهایی بکش، خود را بیاب اینجا

ترا سازند فردا خوابگاه از سایه طوبی
ز بیداری نمک ریزی اگر در چشم خواب اینجا

سر از پیراهن حوران برآری چون ز هم پاشی
گل خود را ز سوز دل اگر سازی گلاب اینجا

به بازار قیامت نیست رایج هر زر قلبی
مکن جز در دو داغ عشق، نقدی انتخاب اینجا

نگاه خیره گردد رشته اشک پشیمانی
مبین در روی شرم آلود خوبان بی حجاب اینجا

اگر خواهی گذشتن از صراط آسان شود بر تو
قدم بیرون منه زنهار از راه صواب اینجا

عجب دارم ترا صبح قیامت هم به هوش آرد
چنین کز باده غفلت شدی مست و خراب اینجا

هوا در پرده بیگانگی دارد ترا صائب
تهی از باد نخوت کن سر خود چون حباب اینجا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۱۳

نه هر کس سر برون با تیغ و خنجر می برد اینجا
سر تسلیم هر کس می نهد سر می برد اینجا

درین میدان جدل با دشمنان کاری نمی سازد
سپر انداختن، از تیغ جوهر می برد اینجا

چه باشد قسمت ما دور گردان از وصال گل؟
که با آن قرب، شبنم دیده تر می برد اینجا

درین دریا به غواصی گهر مشکل به دست آید
دل هر کس که گردد آب، گوهر می برد اینجا

مکن تلخ از دروغ بی ثمر زنهار کام خود
که صبح از راستی قند مکرر می برد اینجا

چو گل هر کس به روی تازه وقت خلق خوش دارد
ز احسان بهاران دامن زر می برد اینجا

ندارد حسن عالمسوز غیر از عشق دلسوزی
غبار از چهره آتش سمندر می برد اینجا

کند پهلو تهی از هیزم تر آتش سوزان
خوشا آن کس که با خود دامن تر می برد اینجا

ترا بی جرأتی از سود دریا می شود مانع
وگرنه هر که موم آورد عنبر می برد اینجا

کیم من تا نپیچد فکر عشق او مرا در هم؟
که سیمرغ فلک سر در ته پر می برد اینجا

به فرق هر که صائب داغ سودا سایه اندازد
عذاب گرمی خورشید محشر می برد اینجا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۱۴

کدامین برق جولان گوشه ابرو نمود اینجا؟
که آتش زیر پا دارند دلها همچو عود اینجا

مکش سر از خط فرمان که گردون بلند اختر
ندارد فرصت خاریدن سر از سجود اینجا

به دلتنگی شدم خرسند ازین گلزار، تا دیدم
چه خونها خورد گل تا عقده ای از دل گشود اینجا

درین دریای گوهر خیز نومیدی نمی باشد
غنی شد چون صدف هر کس دهان خود گشود اینجا

شکست از ساده لوحی شهپر پرواز روحم را
به من از دوستان هر کس که روی دل نمود اینجا

گر از مجمر گذاری بند آهن بر سراپایش
محال است این که یک دم بیش ماند بوی عود اینجا

نپاشیده است ای صیاد تا از هم سراپایت
کمندی می توانی ساختن زین تار و پود اینجا

ازان پیوسته چون پرگار می گردم به گرد دل
که وقتی جلوه گاه آن پری رخسار بود اینجا

درین عالم سبکدستی رباید گوی از میدان
که خود را از میان مردم عالم ربود اینجا

سرت تا هست، تخم سجده ای در خاک کن صائب
که دارد سرفرازی ها در آن عالم، سجود اینجا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۱۵

چه گردیدی گره، تخمی پی فردا بکار اینجا
به دامن از ندامت قطره چندی ببار اینجا

کف افسوس ازین دریای پرگوهر مبر با خود
ز گوهر چون صدف لبریز کن جیب و کنار اینجا

گره تا می توانی باز کرد از کار محتاجان
چو بیکاران به ناخن گردن خود را مخار اینجا

به شمع موم ممکن نیست زین ظلمت برون رفتن
به آه گرم دود از خرمن هستی برآر اینجا

ز آغوش کفن چون گل صبوحی کرده برخیزی
دو روزی گر توانی صبر کردن بر خمار اینجا

نگیرد هیچ کس در دامن محشر گریبانت
اگر دامان خود را جمع سازی غنچه وار اینجا

به شرم موشکافان قیامت برنمی آیی
نظر کن از سر دقت به پشت و روی کار اینجا

ز روی شاهدان غیب خجلت می کشی فردا
ز گرد جسم کن آیینه دل بی غبار اینجا

اگر خواهی که بستر از گل بی خار سازندت
مکن زنهار روی خود ترش از زخم خار اینجا

ترا در بوته گل بهر آن دادند این مهلت
که سیم ناقص خود را کنی کامل عیار اینجا

نصیب تلخکامان است صائب میوه جنت
دو روزی همچو مردان بر جگر دندان فشار اینجا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 32 از 718:  « پیشین  1  ...  31  32  33  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA