انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 324 از 718:  « پیشین  1  ...  323  324  325  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۳۲

گره تا کی ز ابروی سخن پرداز نگشاید؟
در رحمت به رویم چند آن طناز نگشاید؟

سراسر گرد دام از سایه گل راه گرداند
بدآموز قفس آغوش بر پرواز نگشاید

زبخت تیره امید گشایش نیست در کارم
به سعی سرمه هرگز عقده آواز نگشاید

به خون نغمه رنگین باد منقار نواسنجی
که بال بیغمی در چنگل شهباز نگشاید

اگر ذوق سخن داری برو صائب قلم سر کن
کسی این عقده را بی ناخن اعجاز نگشاید

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۳۴

حواس کم خرد را نفس جاهل کار فرماید
سلاح بیجگر را خصم پردل کار فرماید

به ور دست نتوان تیر کج را راست گرداندن
به حکمت نفس را پیوسته عاقل کار فرماید

به جان آورد عذر نفس عقل کارفرما را
پشیمان می شود هر کس به کاهل کار فرماید

زموج بیقراری حرص آسودن نمی داند
زبان را در طلب پیوسته سایل کار فرماید

موش غافل زکار حق که تا گردیده ای غافل
به کار خود ترا دنیای باطل کار فرماید

تلاش خاکساری می کنم در عشق، تا دیدم
که تیغ موج را دریا به ساحل کار فرماید

ندارد بر گرفتاران ترحم عشق سنگین دل
مسلمان را فرنگی با سلاسل کار فرماید

به خون کردم دهان تیشه را چون کوهکن شیرین
به تلخی چندم آن شیرین شمایل کار فرماید؟

حیات شمع شد کوتاه از اشک پشیمانی
چرا تیغ زبان را کس به محفل کار فرماید؟

سبکسیری که دارد راه دوری در نظر صائب
مروت نیست مرکب را به منزل کار فرماید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۳۵

مقام بوسه لب زان عارض سیراب می جوید
فغان کاین بی بصیرت در حرم محراب می جوید

مشو غافل زفیض خاکساری در برومندی
که ریحان از سفال تشنه اینجا آب می جوید

در دل بر رخ هر کس که نگشودند چون زاهد
گشایش از در پوشیده محراب می جوید

دل از مه طلعتان جمعیت خاطر طمع دارد
کتان ساده دل شیرازه از مهتاب می جوید

جهان را عشق عالمسوز اگر بر یکدگر سوزد
که خون شبنم از خورشید عالمتاب می جوید؟

وصال از عهده بیتابی دل برنمی آید
که در دریا به چندین بال ماهی آب می جوید

زیاران لباسی هر که دلسوزی طمع دارد
زخامی اخگر از خاکستر سنجاب می جوید

قناعت کن به آب خشک ازین دریا که هر ماهی
که از جان سیر گردد طعمه از قلاب می جوید

زشوق تیغش از خاک شهیدان العطش خیزد
که هر کس تشنه خوابد آب را در خواب می جوید

شکیب و صبر صائب هر که از عاشق طمع دارد
زبرق آهستگی، خودداری از سیلاب می جوید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۳۶

به می آن کس که کلفت از دل پرشور من شوید
به شبنم رنگ خون از لاله خونین کفن شوید

اگر دریای رحمت این سبکدستی نفرماید
که را دارم غبار از چهره سیلاب من شوید؟

زبان آتشین در آستین دارد گرستن را
به اشک گرم روی خویش شمع انجمن شوید

اگر بر شوره زار افتد رهش گلزار می سازد
به هر آبی که روی خویش آن سیمین بدن شوید

ید بیضاست در روشنگری لطف عزیزان را
غبار از دیده یعقوب بوی پیرهن شوید

زمی گلگونه شرم و حیای یار افزون شد
عرق کی می تواند سرخی از سیب ذقن شوید؟

زغیرت نیست اشک بلبلان را بهره ای، ورنه
چرا هر صبح شبنم روی گلهای چمن شوید؟

تواند از سر من هر که بیرون برد سودا را
به آسانی سیاهی از پر و بال زغن شوید

زخجلت گر نگردد هر سر مویم رگ ابری
که از آلودگی روز جزا دامن من شوید؟

هنرمندی ندارد عاقبت، زحمت مکش صائب
که دست خود به خون از کار شیرین کوهکن شوید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۳۷

غبار کلفت از دل ساغر سرشار می شوید
که گرد راه سیل از خود به دریا بار می شوید

صدف در سینه دریای تلخ از فیض خاموشی
دهان خود به آب گوهر شهوار می شوید

ز ابروی بخیلان گنج بیرون می برد تلخی
اگر آب گهر زهر از دهان مار می شوید

نشست از صفحه دل گریه امید وصالش را
عرق کی آرزو از سینه بیمار می شوید؟

ندارد جز ندامت حاصلی صورت پرستیها
به خون خویشتن فرهاد دست از کار می شوید

نرفت از گریه داغ تیرگی از جبهه بختم
زعنبر کی سیاهی آب دریا بار می شوید؟

در آن گلشن به خون رخسار می شویم که جوش گل
به شبنم بلبلان را سرخی از منقار می شوید

که غیر از شمع، گرد هستی از پروانه بیکس
درین ظلمت سرا با اشک آتشبار می شوید؟

اگر شمع مزار من نریزد گریه شادی
که داغ خون من از دامن دلدار می شوید؟

که می شوید غبار کلفت از دل عندلیبان را؟
در آن گلشن که گل از خون خود رخسار می شوید

محال است آسمان را از گرستن مهربان کردن
زروی تیغ، صائب آب کی زنگار می شوید؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره۳۲۳۸

زدل زنگ کدورت چشم خونپالا نمی شوید
که سبزی را می گلرنگ از مینا نمی شوید

نشد شیرینی گفتار من از شوربختی کم
که شیرینی زگوهر تلخی دریا نمی شوید

وضو ناکرده احرام طواف کعبه می بندد
خداجویی که دست خویش از دنیا نمی شوید

به زور گریه نتوان یار را یکرنگ خود کردن
دورنگی اشک شبنم از گل رعنا نمی شوید

دل خود را به صد امید کردم آب، ازین غافل
که رو در چشمه مهرآن سمن سیما نمی شوید

کجا از خاطر عشاق خواهد گرد غم شستن؟
که روی خود زناز آن یار بی پروا نمی شوید

نفس بیهوده سوزد صبح در شبهای تار من
که از فرعون ظلمت را ید بیضا نمی شوید

نشد از داغ کم سودای لیلی از سر مجنون
که انجم تیرگی را از دل شبها نمی شوید

وضوی سالک کوتاه بین صائب بود ناقص
ز اسباب جهان تا دست خود یکجا نمی شوید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۳۹

صدف گرد یتیمی از رخ گوهر نمی شوید
زبیم چشم، روی طفل خود مادر نمی شوید

نشد شیرینی گفتار من از شوربختی کم
که بحر تلخرو شیرینی از گوهر نمی شوید

نبرد از عیش من شیرینی گفتار تلخی را
سخن زنگار طوطی را زبال و پر نمی شوید

به ساغر زنگ غم نتوان زدودن از دل پرخون
که شبنم داغ را از لاله احمر نمی شوید

نگردد محو خط سرنوشت از گریه کردنها
که تیغ آبدار از خویشتن جوهر نمی شوید

زجوهر در سرشت سخت رو جهل است محکمتر
کجی را از نهاد تیغ، روشنگر نمی شوید

زعصیان چون سیه گردید دل بر گریه زورآور
که از اشک ندامت هیچ کس بهتر نمی شوید

سفید از گریه تا ابر سیه گردید، دانستم
که کس روی سیه را به زچشم تر نمی شوید

چنان گرم است عاشق در سراغ آن بهشتی رو
که از خود گرد ره در چشمه کوثر نمی شوید

به رنگ آن عقیق آتشین از آب می لرزم
اگرچه آب گوهر رنگ از گوهر نمی شوید

مشو خودبین کز این آیینه با آن تشنه جانیها
به آب خضر دست خویش اسکندر نمی شوید

به امید چه دل را آب سازد عاشق مسکین؟
که رو در چشمه خورشید آن کافر نمی شوید

اگر از مد احسان آب دریا بهره ای دارد
چرا گرد یتیمی صائب از گوهر نمی شوید؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۴۰

که حال دردمندان پیش چشم یار می گوید؟
که حرف مرگ بر بالین این بیمار می گوید؟

بیا بی پرده در گلزار تا دفتر بهم پیچد
که بلبل وصف گل می گوید و بسیار می گوید

به فانوس تهی کرده است صلح از نور آگاهی
سبک عقلی که حرف از جبه و دستار می گوید

بود برنارساییهای مردم حجت ناطق
که طوطی حرفهای سهل را صدبار می گوید

زنقش پای مجنون می توان پی برد حالش را
که حال رفتگان را بی سخن آثار می گوید

زبان عذرخواهی لال باشد شرمساران را
پشیمان نیست هر کس حرف استغفار می گوید

زسر تا نگذری بر لب میاور گفتگوی حق
که منصور این سخن را بر فراز دار می گوید

به پای خفته می گیرد غزال دشت پیما را
گرانخوابی که حرف دولت بیدار می گوید

به تکلیف می از سرباز کن عقل سخن چین را
که عیب میکشان را یک به یک هشیار می گوید

زند بر شیشه خود سنگ از بی دانشی صائب
سبک عقلی که حرف سخت در کهسار می گوید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۴۱

دل سودازده در طره دلدار افتاد
گل بچینید که دیوانه به بازار افتاد

همچو مفلس که فتد راه به گنجش ناگاه
بوسه را راه به کنج دهن یار افتاد

هر تنک حوصله ره یافت در آن خلوت خاص
شیشه ماست که از طاق دل یار افتاد

بر دل خونشده دندان نگذارد، چه کند؟
کار گوهر چو به انصاف خریدار افتاد

نیست ممکن نشود نقل مجالس اشکش
دیده هر که بر آن لعل شکر بار افتاد

از جبین گوهر جان را چو عرق ریخت به خاک
راه هرکس که به این وادی خونخوار افتاد

سنگ طفلان شمرد کوه گران را صائب
عاشقی را که چو فرهاد به سرکار افتاد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۴۲

هرکه را چشم بر آن طاق دو ابرو افتاد
دو جهان یکقلم از طاق دل او افتاد

تا قیامت نتواند به ته پا نگریست
چشم هرکس که بر آن قامت دلجو افتاد

پیش صاحب نظران نقطه بسم الله است
خال مشکین که بر آن گوشه ابرو افتاد

چون تو از ناز به دنبال نبینی هرگز
به چه امید به دنبال تو گیسو افتاد؟

تیره بختی نکند خوش سخنان را خاموش
چه کند سرمه به چشمی که سخنگو افتاد؟

نیست چندان خطری شیشه به سنگ آمده را
جای رحم است بر آن کز نظر او افتاد

نیست ممکن به حقیقت نکشد عشق مجاز
واصل بحر شود هر که درین جو افتاد

آه کز خیرگی دیده بی پرده من
دیدن یار به آیینه زانو افتاد

یکی از گوشه نشینان جهان شد صائب
هرکه را چشم به کنج دهن او افتاد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 324 از 718:  « پیشین  1  ...  323  324  325  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA