انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 325 از 718:  « پیشین  1  ...  324  325  326  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۴۳

عشق تا هست عنان را به هوس نتوان داد
چون قلم نبض به دست همه کس نتوان داد

ناله ای کز سر در دست شنیدن دارد
دل به بیهوده درایان جرس نتوان داد

نیست هر گوش به اسرار حقیقت لایق
طوق زرین به سگ هرزه مرس نتوان داد

از دم باد صبا غنچه پریشان گردید
دل به افسانه هر سرد نفس نتوان داد

چه کند یوسف اگر تن ندهد در زندان؟
تن به آغوش زلیخای هوس نتوان داد

عقل از دایره بیخبران بیرون است
به خرابات مغان راه عسس نتوان داد

ساقی میکده قسمت حق مختارست
جام اگر صاف و اگر درد به پس نتوان داد

تا توان فکر گلوسوز شنیدن صائب
هوش خود را به شکر همچو مگس نتوان داد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۴۴

آن که از عمر سبکسیر وفا می طلبد
لنگر از سیل و اقامت ز هوا می طلبد

هرکه دارد طمع عافیت از آخر عمر
ساده لوحی است که از درد صفا می طلبد

کشتیی را که شود کوه غم من لنگر
ناخدا موج خطر را ز خدا می طلبد

به گواهان لباسی نشود خون ثابت
خون ما را که ازان لعل قبا می طلبد؟

هوس دیدن رویی است مرا در خاطر
که نقابش دو جهان روی نما می طلبد

صدف پوچ گران است به دل دریا را
دامن دشت جنون آبله پا می طلبد

نیست از سایه دیوار قناعت خبرش
آن که دولت ز پر و بال هما می طلبد

حرص بی شرم به آداب نمی پردازد
همه چیز از همه کس در همه جا می طلبد

چشم بر دست فقیرست غنی را صائب
شاه پیوسته ز درویش دعا می طلبد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۴۵

هرکه از گریه بیدرد اثر می طلبد
همت از مردم کوتاه نظر می طلبد

علم فتح بلند از سپر انداختن است
ساده لوح آن که ز شمشیر ظفر می طلبد

نیست هر رشته سزاوار به گلدسته ما
دل صد پاره ما موی کمر می طلبد

گر شود هر سر مو پای طلب کافی نیست
قطع این بادیه سامان دگر می طلبد

طمع از خوان بخیلان نکند قطع امید
مور حرص از نی بی مغز شکر می طلبد

گرچه صد بار گره شد به گلویش این آب
صدف خام همان آب گهر می طلبد

یوسف آنجا که به زندان فراموشان است
از دل گمشده ما که خبر می طلبد؟

ماه از هاله عبث می شود آغوش طراز
سرو سیمین تو آغوش دگر می طلبد

خاک صحرای قناعت جگرش سوخته است
نه ز حرص است اگر مور شکر می طلبد

بی شکستن به مقامی نرسد عزم درست
کشتی ما مدد از موج خطر می طلبد

حاجت خود نکند عرض به هرکس صائب
هرچه می بایدش از آه سحر می طلبد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۴۶

قطره بیجگری کز نظر ما افتد
شور حشری شود و در دل دریا افتد

خون فرهاد سر از خواب عدم بردارد
آتش لاله چو در دامن صحرا افتد

عذر زندانی بی جرم چه خواهد گفتن؟
چشم یعقوب چو بر چشم زلیخا افتد

صائب از عمر همین کام تمنا دارد
که ز هند آید و در خاک نجف وا افتد




✲ ✲ ✲ ✲ ✲ ✲ ✲




غزل شماره ۳۲۴۷

نوبت عقده گشایی چو به ما می افتد
گره ناز بر آن بند قبا می افتد

در حریمی که گل و شمع گریبان چاکند
که به فکر دل صد پاره ما می افتد؟

چشم مخمور تو بیماری نازی دارد
که ز نشکستن پرهیز به جا می افتد

در ته خاک همان گردش خود را دارد
آسیایی که در او آب بقا می افتد

پرتو حسن تو خورشید جهان آرایی است
که بغیر از دل صائب همه جا می افتد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۴۸

دل ارباب تنعم ز نوا می افتد
جام لبریز چو گردد ز صدا می افتد

با توکل سفری شو که درین راه، به چاه
هرکه از دست نینداخت عصا می افتد

می شود عیب هنر، نفس چو افتاد خسیس
کری و کوری و لنگی به گدا می افتد

دایم از عیش دو بالاست چراغش روشن
دل هرکس که در آن زلف دو تا می افتد

آبرو در گره گوشه عزلت بسته است
یوسف از چه چو برآید ز بها می افتد

دل ازان زلف به دام خط مشکین افتاد
از بلا هرکه گریزد به بلا می افتد

می چکد خون ز نوای جرس امروز به خاک
تا ازین قافله دیگر که جدا می افتد؟

آن غیورم که گر از حق طلبم حاجت خویش
بر زبانم گره از شرم و حیا می افتد

روی پوشیده ز آیینه ما می گذرد
آفتابی که فروغش همه جا می افتد

سرم از مغز تهی گشت، همانا کامروز
بر سرم سایه اقبال هما می افتد

نیست امروز کسی قابل زنجیر جنون
آخر این سلسله بر گردن ما می افتد!

از نفس تیره شود آینه صائب هرچند
نیست چون همنفسی دل ز جلا می افتد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۴۹

هرکجا پرتو جانانه ما می افتد
برق در خرمن پروانه ما می افتد

از تن غرقه به خون کان بدخشان شده ایم
سنگ اطفال به دیوانه ما می افتد

می توان زود دل از خانه ویران برداشت
قدم سیل به ویرانه ما می افتد

این چه آهوست کز اندیشه صیادی او
رعشه بر پنجه شیرانه ما می افتد

از دبستان ره کاشانه خود هر طفلی
می گذارد، پی دیوانه ما می افتد

می کند کار نمک با جگر زخمی ما
ماهتابی که به غمخانه ما می افتد

خاکبازی همه را برده چو طفلان از راه
که به فکر دل ویرانه ما می افتد؟

نیست ممکن که به خرمن نرساند خود را
در دل سنگ اگر دانه ما می افتد

در دیاری که بود کعبه برابر با خاک
که به تعمیر صنمخانه ما می افتد؟

می پرد روزنه را دیده امید امروز
تا که را راه به کاشانه ما می افتد

نیست ممکن که قیامت به خود آید صائب
هرکه را راه به میخانه ما می افتد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۵۰

کور باد آن که ز روی تو نظر می پیچد
سر مبادش که ز شمشیر تو سر می پیچد

سنبلی از ته هر سنگ برون می آید
آه فرهاد چو در کوه و کمر می پیچد

شیون دل بود از چشم، که در خانه صدا
دایم از رهگذر حلقه در می پیچد

تا قیامت در دل بسته نخواهد ماندن
عاقبت دست دعا قفل اثر می پیچد

بر تهیدستی آغوش بگریم صائب
هاله ای را چو ببینم به قمر می پیچد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۵۱

یوسفی نیست دل خوش که هویدا گردد
عافیت گمشده ای نیست که پیدا گردد

سنگ اطفال به دیوانگی ما افزود
خنده کبک ز کهسار دو بالا گردد

از فضا کم نشود وحشت خونین جگران
لاله را دل سیه از دامن صحرا گردد

صیقل آینه غیب همان در غیب است
دل محال است به تدبیر مصفا گردد

دل وحشت زده از سینه کجا یاد کند؟
چه خیال است که گوهر به صدف واگردد؟

قطره تا موج سبکسیر تواند گردید
حیف باشد گره خاطر دریا گردد

در دل ساده ما عقل کند جلوه عشق
نقطه سهو بر این صفحه سویدا گردد

رشته گوهر عبرت که نگاهش خوانند
تا کی از بی بصری دام تماشا گردد؟

چهره شمع شد از سیلی پروانه کبود
به چه امید کسی انجمن آرا گردد؟

سینه چاک مرا بخیه زدن ممکن نیست
هر سر خاری اگر سوزن عیسی گردد

عشق در پرده ناموس نماند صائب
قاف پوشیده کجا از پر عنقا گردد؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۵۲

یوسفی نیست دل خوش که هویدا گردد
عافیت گمشده ای نیست که پیدا گردد

سنگ اطفال به دیوانگی ما افزود
خنده کبک ز کهسار دو بالا گردد

از فضا کم نشود وحشت خونین جگران
لاله را دل سیه از دامن صحرا گردد

صیقل آینه غیب همان در غیب است
دل محال است به تدبیر مصفا گردد

دل وحشت زده از سینه کجا یاد کند؟
چه خیال است که گوهر به صدف واگردد؟

قطره تا موج سبکسیر تواند گردید
حیف باشد گره خاطر دریا گردد

در دل ساده ما عقل کند جلوه عشق
نقطه سهو بر این صفحه سویدا گردد

رشته گوهر عبرت که نگاهش خوانند
تا کی از بی بصری دام تماشا گردد؟

چهره شمع شد از سیلی پروانه کبود
به چه امید کسی انجمن آرا گردد؟

سینه چاک مرا بخیه زدن ممکن نیست
هر سر خاری اگر سوزن عیسی گردد

عشق در پرده ناموس نماند صائب
قاف پوشیده کجا از پر عنقا گردد؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۵۳

زهر، تریاق به اکسیر مدارا گردد
خشم را هر که فرو خورد توانا گردد

چون به یک جا نکند منزل مقصود مقام
به چه امید کسی بادیه پیما گردد؟

آب گوهر چه غم از تلخی دریا دارد؟
هر که قانع شود آسوده ز دنیا گردد

اگر از سینه من آینه ای راست کنند
راز پوشیده عالم همه پیدا گردد

وضع عالم اگر این است که من می بینم
جای رحم است بر آن چشم که بینا گردد

هر نفس دردی و هر چشم زدن تجربه ای است
هر که بیمار تو گردید مسیحا گردد

مشرق معنی نازک جگر سوخته است
این هلالی است کز این گرد هویدا گردد

بی نیازست ز اقبال هواداران عشق
از نسیم آتش خورشید چه رعنا گردد؟

ناز لیلی نکند چشم به هر سرمه سیاه
گرد مجنون مگر از بادیه پیدا گردد

بر نگرداند اگر عشق ورق را صائب
یوسف آن نیست که معشوق زلیخا گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 325 از 718:  « پیشین  1  ...  324  325  326  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA