انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 326 از 718:  « پیشین  1  ...  325  326  327  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۵۴

جوهر می ز رگ ابر مثنی گردد
از شفق رنگ می لعل دو بالا گردد

یک زمان پرده ازان روی دل آرا بردار
تا سیه خانه این دشت سویدا گردد

خاکساری است که از درد طلب می پیچد
گردبادی که درین دامن صحرا گردد

شوق اگر عام کند سلسله جنبانی را
کوه چون ریگ روان بادیه پیما گردد

شود از آه پریشان دل خورشید سیاه
خط ز رخسار تو روزی که هویدا گردد

کوهکن را به سخن صورت شیرین نگذاشت
لاف بیکار بود کار چو گویا گردد

نامه تسکین ندهد دیده مشتاقان را
کف محال است که مهر لب دریا گردد

گریه مردم بیدرد شود خرج زمین
این نه سیلی است که پیوسته به دریا گردد

گر بداند چه ثمرهاست تهیدستی را
سرو آواره ز گلزار به یک پا گردد

هرکه صائب شود از باده عرفان سرگرم
همچو خورشید درین دایره تنها گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۵۵

پنبه گوشم اگر پنبه مینا گردد
مستی باده گلرنگ دو بالا گردد

گردبادش نفس سوخته خواهد گردید
گر غبار دل من دامن صحرا گردد

روز در سینه تاریک تو شب می گردد
نفس از لب به چه امید به دل وا گردد؟

دل آگاه بود ریخته خامه صنع
نقطه از سعی محال است سویدا گردد

ما به یک نقطه خال از رخ او محو شدیم
وقت آن خوش که بر این صفحه سراپا گردد

از ته سبزه خط، همچو مه از ابر تنک
رفتن حسن به تعجیل هویدا گردد

شمع را جامه فانوس پر و بال شود
هرکجا دلبر من انجمن آرا گردد

تا نبندد ادب عشق زلیخا را چشم
چشم یعقوب محال است که بینا گردد

اشک ماتم شود آبی که به رغبت ندهند
ابرها روترش از تلخی دریا گردد

کشش جاذبه اصل بلند افتاده است
سخت می ترسم ازین شیشه که خارا گردد

مانع رزق مقدر نشود در بستن
در رحم روزی اطفال مهیا گردد

سفله از منع به دامن نکشد پای طلب
که به هر دست فشاندن چو مگس وا گردد

از گران جانی من شوق زمین گیر شده است
آب را ریگ روان سلسله پا گردد

رتبه حرف ز خاموشی هرکس پیداست
جوهر آینه از پشت هویدا گردد

صائب از چهره مقصود تواند گل چید
هر که را آینه سینه مصفا گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۵۶

آب خوب است لب خشکی ازو تر گردد
گره دل شود آن قطره که گوهر گردد

خار پیراهن ماهی است به اندازه فلس
جای رحم است بر آن کس که توانگر گردد

هرکه قانع به در دل نشود از درها
از پریشان نظری حلقه هر در گردد

مکن اندیشه ز وحشت که به سودازدگان
دامن دشت جنون، دامن مادر گردد

هرکه مجنون تو گردید نگردد عاقل
خون چو شد مشک محال است دگر برگردد

سر بنه بر خط فرمان که برات خط سبز
نیست ممکن که به صد تیغ دو دم برگردد

می شود قند گلو سوز مکرر چون شد
چه شود چون سخن تلخ مکرر گردد

دل چو معمور شد از داغ، شود گنج گهر
سر چو از درد گرانبار شد افسر گردد

می رسد خشک نگردیده به تشریف جواب
نامه شوقم اگر بال کبوتر گردد

بی حیایان به نگه خانه زنبور کنند
پرده شرم اگر سد سکندر گردد

بخت خوابیده به فریاد نگردد بیدار
خون چو شد مرده، کجا زنده به نشتر گردد؟

باش خرسند چو مردان به قناعت صائب
که فقیر از دل خرسند توانگر گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۵۷

سخن عشق محال است مکرر گردد
بحر در هر نفسی عالم دیگر گردد

سخن عشق به تکرار ندارد حاجت
کی تهی حوصله بحر ز گوهر گردد؟

از جنون حرف مکرر نشنیده است کسی
حرف عقل است که نشنیده مکرر گردد

نظر پیر مغان گرمتر از خورشیدست
چه غم از باده اگر دامن ما تر گردد؟

کفر نعمت بود از جنت اگر یاد کند
دیدن روی تو آن را که میسر گردد

پله حسن به تمکین ز تماشایی شد
یوسف از جوش خریدار به لنگر گردد

نفس آن روز برآرم به خوشی از ته دل
که دل سوخته در بزم تو مجمر گردد

به زر قلب ز اخوان نخرد یوسف را
از تماشای تو چشمی که توانگر گردد

گر به میخانه مرا جاذبه پیر مغان
از کرم راهنما نوبت دیگر گردد:

دست وقتی کنم از گردن مینا کوتاه
که مرا طوق گریبان خط ساغر گردد

می پرد دیده امید دو عالم صائب
تا که را دولت دیدار میسر گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۵۸

حسن در هر نگهی عالم دیگر گردد
به نسیمی ورق لاله و گل برگردد

گل رویی که نیاید ز لطافت به خیال
چه خیال است در آیینه مصور گردد؟

می رود خود بخود از کار دل خونشده ام
این نه خونی است که محتاج به نشتر گردد

تا زند پر، شود از گرمی پرواز کباب
نامه شوقم اگر بال کبوتر گردد

چون سلیمان سخن مور به رغبت بشنو
تا بر آیینه اقبال تو جوهر گردد

بر دل گرمی اگر دست گذاری از لطف
چون صدف آبله دست تو گوهر گردد

دم جان بخش نسیم سحری را دریاب
پیش ازان کز نفس خلق مکدر گردد

تربیت را نبود در دل تاریک اثر
جوش دریا سبب خامی عنبر گردد

کار دلها نشود بی نفس گرم تمام
ماه از خویش محال است منور گردد

می رساند به صدف دانه گوهر خود را
ساده لوح آن که پی رزق مقدر گردد

هر حجابی که درین راه به یک سو فکنم
دل مغرور مرا پرده دیگر گردد

دست در دامن تسلیم و رضا زن صائب
تا ترا موج خطر دامن مادر گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۵۹

هرکه باریک شد از فکر، سخنور گردد
رشته شیرازه جمعیت گوهر گردد

بیش ازین تاب ندارم، به جنون خواهم زد
شانه تا چند در آن زلف، سراسر گردد؟

دیدنش می برد از هوش نظر بازان را
دیده هرکه ز روی تو منور گردد

حسن در هر نظری جلوه دیگر دارد
سخن تازه محال است مکرر گردد

صحبت زنده دلان جو که گرانقدر شود
آب بی قیمت اگر در دل گوهر گردد

چون خس و خار درین بحر سبک کن خود را
تا ترا موج خطر دامن مادر گردد

شوق پروانه ز مهتاب شود بیش به شمع
تشنه تر تشنه دیدار ز کوثر گردد

از قناعت نشود هرکه توانگر صائب
نیست ممکن به زر و سیم توانگر گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۶۰

نیست ممکن که دل ما ز وفا برگردد
چون ز خاصیت خود مهر گیا برگردد

رفتن از کوی خرابات مرا ممکن نیست
مگر از کعبه رخ قبله نما برگردد

سپر تیر حوادث سپر انداختن است
خاک شو تا دم شمشیر قضا برگردد

دولت و سایه دو مرغند که هم پروازند
صبر دارم ورق بال هما برگردد

آخر از همرهی خضر به چاه افتادم
وقت آن خوش که ازو راهنما برگردد

مس خود را به دو پیمانه طلا گردانید
صائب از کوی خرابات چرا برگردد؟

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۶۱

چه بهشتی است که یارم ز سفر برگردد
از نظر ناشده چون نور نظر برگردد

قدرت عجز اگر این است که من یافته ام
تیغ دندانه شود تا ز سپر برگردد

سفر عشق محال است مکرر نشود
هرکه این راه به پا رفت به سر برگردد

نه چنان رفته ام از خود که به خود باز آیم
به دل سنگ محال است شرر برگردد

ترک دنیا نکند حرص به دست افشاندن
مگس خیره مکرر به شکر برگردد

تیر آه من و اندیشه ز گردون، هیهات
ناوک سخت کمان کی ز سپر برگردد؟

رم آهو که عنانش به کف خودرایی است
به تماشای تو ای طرفه پسر برگردد

از غریبی دل خود همچو مه بدر مخور
که به خورشید همان نور قمر برگردد

تیر آهی که به صد زور گشایم ز جگر
از نگونساری طالع به جگر برگردد

جان شیرین نکند یاد ز دنیای خسیس
به نی خشک محال است شکر برگردد

عمر چون رفت ز کف، سود ندارد افسوس
کی به نیسان ز صدف آب گهر برگردد؟

بیخبر یار مگر بر سرم آید صائب
ور نه آن صبر که دارد خبر برگردد؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۶۲

که گمان داشت ز خط حسن تو زایل گردد؟
فرد خورشید که می گفت که باطل گردد گردد؟

خط مشکین نفس بیهده ای می سوزد
سحر چشم تو نه سحری است باطل که گردد

گر فتد چشم صنوبر به نهال قد او
نه به یک دل، که گرفتار به صد دل گردد

عاشق آن است که از گریه شادی خونش
شسته از دامن بیرحمی قاتل گردد

خون چو شد مشک، دگر بار نمی گردد خون
دل دیوانه محال است که عاقل گردد

روز روشن نشود کرم شب افروز سفید
با رخ خوب تو چون ماه مقابل گردد؟

می شود موج خطر سلسله جنبان محیط
شور دیوانه یکی صد ز سلاسل گردد

چون صدف طالعی از عقده مشکل دارم
که اگر آب خورم آبله دل گردد

حرص پیران شود از ریزش دندان افزون
صدف از بی گهریها کف سایل گردد

می شود روزی دندان ندامت، دستی
که بدآموز به دامان وسایل گردد

به سپندی دل روشن گهران می سوزد
که ز بیتابی خود دور ز محفل گردد

نشود حرص تهی چشم به احسان خاموش
که لب نان، لب در یوزه سایل گردد

دانه سوخته خاک فراموشان باد!
صائب آن روز که از یاد تو غافل گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۶۳

که گمان داشت ز خط حسن تو زایل گردد؟
فرد خورشید که می گفت که باطل گردد؟

می تواند ز رخ شمع کسی گل چیدن
که چو پروانه به گرد سر محفل گردد

ناف دریاست چو گرداب مرا لنگرگاه
نیستم موج که سعیم پی ساحل گردد

مرغ روح شهدا پر به پر هم بسته است
زهره کیست که گرد سر قاتل گردد؟

سخن تلخ فرو برده و قهقه زده ام
کام من تلخ کی از زهر هلاهل گردد؟

سر مژگان سبکرو به سلامت باشد!
پا اگر آبله از دوری منزل گردد

شبنم آینه کس چهره خورشید نکر
به چه رو با رخش آیینه مقابل گردد؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 326 از 718:  « پیشین  1  ...  325  326  327  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA