انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 328 از 718:  « پیشین  1  ...  327  328  329  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۷۴

منحرف از نگه آن قبله ابرو گردد
این ترازوی سبکروح به یک مو گردد

بی سخن می برد از هوش نظربازان را
آه ازان روز که آن چشم سخنگو گردد

سرو را فاخته از طوق به زنجیر کشد
هر کجا جلوه گر آن قامت دلجو گردد

خاطر جمع بود در گره دلتنگی
گل نشکفته محال است که بی بو گردد

راز پنهان فلک ابجد طفلانه اوست
هرکه را جام جم از کاسه زانو گردد

پله عشرتش از قاف گرانسنگ ترست
در دل هرکه خدنگ تو ترازو گردد

دامن افشان ز ریاضی که تو بیرون آیی
سرو انگشت ندامت به لب جو گردد

هست در پرده آتش رخ گلزار خلیل
می توان چید گل از یار چو بدخو گردد

هرکه شد واله و دیوانه لیلی نگهان
در نظر موج سرابش رم آهو گردد

سر مویی به دل خلق گرانی مپسند
که ترازوی مکافات به یک مو گردد

ماند در صفحه رخسار تو صائب حیران
طوطی از آینه هرچند سخنگو گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۷۵

از نظر بازی من چشم سخنگو گردد
پرده خواب ز شوخی رم آهو گردد

چون حنا کز سفر هند شود غالیه رنگ
خون دل مشک در آن حلقه گیسو گردد

می شود تیره ز یاد گنه آیینه دل
کز نمی سبزه زنگار به نیرو گردد

کیست هم پله شود با تو که از شرم، گهر
می شود آب که در چشم ترازو گردد

طی شود در نفسی زندگیش همچو حباب
سر هرکس که درین بحر هوا جو گردد

دخل بیجاست گران بر دل ارباب سخن
که دماغ قلم آشفته به یک مو گردد

کاهلی غوطه به زنگار دهد جانها را
بیشتر آب روان سبز درین جو گردد

صیقلی ساز دل تیره خود را صائب
که دورو چون شود این آینه یکرو گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۷۶

وقت ارباب دل آشفته به مویی گردد
صید وحشت زده آواره به هویی گردد

بی تأمل مژه مگشای درین عبرتگاه
که ترازوی مکافات به مویی گردد

درس آزادگیش زود روان می گردد
هرکه چون سرو مقیم لب جویی گردد

عاقبت چون همه را خاک شدن در پیش است
ای خوش آن خاک که جامی و سبویی گردد

جگر سوخته از جنبش مژگان ریزد
چون قلم هر که گرفتار دورویی گردد

زخم شمشیر تغافل همه مخصوص من است
این نه آبی است که هر روز به جویی گردد

صورت خوب به هر مشت گلی می بخشند
تا که شایسته اخلاق نکویی گردد؟

بهر روشندلی ما دم گرمی کافی است
چشم یعقوب پر از نور به بویی گردد

بس بود از دو جهان محو تماشای ترا
آنقدر وقت که مشغول وضویی گردد

هر غباری که ازو چشم نپوشی صائب
در نهانخانه دل آینه رویی گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۷۷

عقده چون وقت رسد عقده گشا می گردد
غنچه ممنون عبث از باد صبا می گردد

زنگ روشنگر آیینه ما می گردد
در پریخانه ما جغد هما می گردد

درد صاف از دل خوش مشرب ما می گردد
در پریخانه ما جغد هما می گردد

دل محال است ز دلدار شود روگردان
هر طرف قبله بود قبله نما می گردد

خبر از سایه خود آهوی وحشی را نیست
دل سرگشته چه دانم که کجا می گردد

چشم کوته نظران حلقه بیرون درست
ورنه آن سرو روان در همه جا می گردد

می شود حلقه فتراک بر او دامن دشت
از کمند تو شکاری که رها می گردد

نیم آن فاخته کآزاد توان کرد مرا
سرو را طوق من انگشتر پا می گردد

محملی را که درین بادیه من می طلبم
نه فلک در طلبش آبله پا می گردد

رهنوردی که درین بادیه هموار رود
خار در رهگذرش دست دعا می گردد

شاه دریوزه همت ز فقیران دارد
می رسد هر که به درویش گدا می گردد

کاش اندیشه ما در دل او ره می داشت
آن که پیوسته در اندیشه ما می گردد

سختی راه شود سنگ فسان رهرو را
نرمی راه حنای کف پا می گردد

آن که بر آتش بیتابی گل آب نزد
کی چراغ سر خاک شهدا می گردد؟

عمر چون باد به این سرعت اگر خواهد رفت
دانه و کاه ز هم زود جدا می گردد

می شود خس ز قبول نظر خلق شریف
کاه اگر قیمتی از کاهربا می گردد

بی عصایی است درین راه دلیل کوری
هر که بیناست در اینجا به عصا می گردد

در بیابان طلب راهروان را شبها
نفس سوخته ام راهنما می گردد

قامت هر که خم از بار عبادت گردید
قبله حاجت و محراب دعا می گردد

فکر صائب نه کلامی است کز او سیر شوند
تشنه سیراب کی از آب بقا می گردد؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۷۸

هرکه تسلیم به فرمان قضا می گردد
بر سرش ابر بلا بال هما می گردد

چه ضرورست کشیدن ز مسیحا منت؟
کامرانی چو کند درد، دوا می گردد

بی ریاضت نتوان شهره آفاق شدن
مه چو لاغر شود انگشت نما می گردد

واصلان گوش ندارند به افسانه عقل
راه گم کرده پی بانگ درا می گردد

در تمنای تو ای قافله سالار بهار
گل جدا، رنگ جدا، بوی جدا می گردد

صائب از منت صیقل جگرم گشت کباب
ای خوش آن آینه کز خود به صفا می گردد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۷۹

دولت حسن ز خط زیر و زبر می گردد
این ورق از نفس سوخته بر می گردد

چشم خورشید که در خیره نگاهی مثل است
در گلستان تو پوشیده نظر می گردد

ماه شبگرد من از خانه چو آید بیرون
ماه از هاله نهان زیر سپر می گردد

بر نظر منت پیراهن یوسف دارد
هر نگاهی که ز رخسار تو بر می گردد

در نگیرد سخن عشق به ارباب هوس
آتش افسرده ازین هیزم تر می گردد

در ته سنگ ملامت دل سودایی ما
کبک مستی است که در کوه و کمر می گردد

بیقراری است مرا باعث آرامش دل
لنگر کشتی من موج خطر می گردد

شوق چون قافله سالار شود رهرو را
پای خوابیده پر و بال دگر می گردد

سخن از غور سخن سنج گرامی گردد
قطره در حوصله بحر گهر می گردد

خجلت بی ثمری قد مرا کرده دو تا
شاخ هر چند خم از جوش ثمر می گردد

گوهر از خجلت اظهار طمع آب شود
آبرو جمع چو گردید گهر می گردد

در شکرزار قناعت نبود تلخی عیش
خاک در حوصله مور شکر می گردد

منه انگشت به گفتار بزرگان صائب
تیر بر چرخ مینداز که بر می گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۸۰

دل هرکس که مقید به هوس می گردد
عنکبوتی است که عاجز ز مگس می گردد

چون شرر سر به هوا دل ز هوس می گردد
شعله سرکش ز هواداری خس می گردد

می شود دل ز پریشان سخنی زیر و زبر
جمع اوراق دل از پاس نفس می گردد

بر دل از بیخبری خانه تن گلزارست
بلبل مست خمش کی به قفس می گردد؟

حسن بی شرم رود زود به تاراج هوس
شهد بی پرده چو شد خرج مگس می گردد

داد هرکس که عنان دل خود را به هوس
دربدر همچو سگ هرزه مرس می گردد

از هوس سر به هوا شد دل آسوده ما
شعله سرکش ز هواداری خس می گردد

خال را می کند از حلقه بگوشان خط سبز
عاقبت دزد گرفتار عسس می گردد

نامرادی مده از دست که پرگار سپهر
دو سه دوری به مراد همه کس می گردد

بر دل تنگ اگر ناله چنین زور آرد
آخر این بیضه فولاد جرس می گردد

عجز آنجا که کند قدرت خود را ظاهر
برق عاجز ز عنانداری خس می گردد

هرکه را سینه شد از صدق مصفا صائب
زندگی بخش جهانی به نفس می گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۸۱

سر ارباب جدل خرج زبان می گردد
رگ گردن چو قوی گشت سنان می گردد

از شنیدن سبق نطق روان می گردد
به سخن هر که دهد گوش، زبان می گردد

می برد راستی از طبع، کج اندیش برون
تیر در قبضه ناراست، کمان می گردد


سیم و زر پرده بینایی حق جویان است
راه پوشیده ازین ریگ روان می گردد

غفلت نفس یکی صد شود از موی سفید
خواب سگ وقت سحرگاه گران می گردد

دیده عاقبت اندیش نظر نگشاید
به بهاری که مبدل به خزان می گردد

جذبه بحر نگردد ز غریبان غافل
در گهر آب گهر قطره زنان می گردد

سنگ اطفال گران نیست به سودازدگان
کبک در کوه و کمر خنده زنان می گردد

می توان یافت که برده است به مرکز راهی
آن که پرگار صفت گرد جهان می گردد

شکر این لطف نمایان چه توانم کردن؟
که مثال تو در آیینه عیان می گردد

اژدها می شود از طول زمان آخر مار
رگ گردن چو قوی گشت سنان می گردد

صائب آن کس که بود خواب گران در بارش
در بیابان طلب سنگ نشان می گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۸۲

راست آزرده کی از زخم زبان می گردد؟
تیر کج باعث آرام نشان می گردد

برق اگر پای درین وادی خونخوار نهد
از نفس سوختگی سنگ نشان می گردد

نفس کجرو ز نصیحت ننهد پای به راه
تیر کج راست کی از زور کمان می گردد؟

دولت سنگدلان را نبود استقرار
سیل از کوه به تعجیل روان می گردد

شمع در جامه فانوس نماند پنهان
هرچه در دل بود از جبهه عیان می گردد

در طلب باش که از گرمی صحرای طلب
پای پر آبله از دیده وران می گردد

روزگاری است که از رهگذر ناسازی
سنگ اطفال به دیوانه گران می گردد

بس که خون می خورد از خار درین سبز چمن
زر به کف گل ز پی باد خزان می گردد

می شود حرص هم از جمع زر و سیم غنی
تشنه سیراب اگر از ریگ روان می گردد

می نمایند به انگشت چو ماه عیدش
قسمت هرکه ز گردون لب نان می گردد

گرد کلفت ز دل صاف کشان می چیند
هر که در میکده از درد کشان می گردد

سرخ رو سر زند از خاک به محشر صائب
هر که از جمله خونابه کشان می گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۸۳

دیدنت باعث سرسبزی جان می گردد
پیر در سایه سرو تو جوان می گردد

دیده مگشا به تماشا که درین عبرتگاه
هر که پوشد نظر از دیده وران می گردد

در سبک مغز ندارد سخن سخت اثر
که فلاخن سبک از سنگ گران می گردد

بر مدار از لب خود مهر خموشی زنهار
کاین سپر مانع شمشیر زبان می گردد

از بدان فیض محال است به نیکان نرسد
تیر کج باعث آرام نشان می گردد

عالم از جلوه مستانه او شد ویران
آب از قوت سرچشمه روان می گردد

صائب از دور محال است که افتد جامش
هر که در میکده از درد کشان می گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 328 از 718:  « پیشین  1  ...  327  328  329  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA