انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 330 از 718:  « پیشین  1  ...  329  330  331  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۹۴

می در آن لعل گهربار تماشا دارد
آب در گوهر شهوار تماشا دارد

گر چه در آینه جوهر ننماید خود را
خط بر آن صفحه رخسار تماشا دارد

هر دم از شرم رخش روی دگر می سازد
گل بر آن گوشه دستار تماشا دارد

ماه هرچند خوش آینده نباشد در روز
حسن مهتابی دلدار تماشا دارد

خوش بود صحبت آیینه و سیماب به هم
عرق شرم و رخ یار تماشا دارد

زخم و داغ است که مستانه به هم می جوشند
لاله زار دل افگار تماشا دارد

جوش می را به پریخانه خم باید دید
سیل در سینه کهسار تماشا دارد

آب شد تیشه فرهاد ز تردستی ما
کار با غیرت همکار تماشا دارد

در ته زلف کند جلوه دیگر رخسار
دل شب عالم انوار تماشا دارد

هر کجا لاله رخان سیل ذقن جلوه دهند
اضطراب دل بیمار تماشا دارد

سخن از رخنه دل روی نماید صائب
از قلم دعوی گفتار تماشا دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۹۵

عاشق از طعنه اغیار چه پروا دارد؟
آتش از سرزنش خار چه پروا دارد؟

سنگ را سرمه کند نقش پی گر مروان
پای مجنون ز خس و خار چه پروا دارد؟

سخن سرد نسیم جگر سوخته است
از نصیحت دل افگار چه پروا دارد؟

بوی خون سنگ ره بیجگران می گردد
سیل از وادی خونخوار چه پروا دارد؟

سر مژگان تو در کاوش دل بی پرواست
نیشتر از رگ بیمار چه پروا دارد؟

دامن تر نکند تیره دل روشن را
تیغ خورشید ز زنگار چه پروا دارد؟

سخن تلخ شراب است جگرداران را
صائب از طعنه اغیار چه پروا دارد؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۹۶

از ترشرویی ما خاک چه پروا دارد؟
می اگر سرکه شود تاک چه پروا دارد؟

نشود زخم زبان گرمروان را مانع
دامن برق ز خاشاک چه پروا دارد؟

صیقل آینه شعله بود اشک کباب
حسن از دیده نمناک چه پروا دارد؟

محو سر پنجه خورشید جهان افروزست
سینه صبحدم از چاک چه پروا دارد؟

چاک اگر از الف زخم شود سینه باز
تیغ آن غمزه بیباک چه پروا دارد؟

گر کند شعله آواز، مرا خاکستر
آن گل روی عرقناک چه پروا دارد؟

عاشق از گردش افلاک شکایت نکند
کشته از پیچش فتراک چه پروا دارد؟

دل چو روشن شد، ازو دست هوس کوتاه است
چشمه مهر ز خاشاک چه پروا دارد؟

فلک از شکوه ما تنگدلان آسوده است
حقه از تلخی تریاک چه پروا دارد؟

در دو عالم گرهی نیست که نگشاید عشق
عاشق از عقده افلاک چه پروا دارد؟

دو جهان چون پر پروانه گر آتش گیرد
صائب آن شعله بیباک چه پروا دارد؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۹۷

آه عشاق سینه روز اثرها دارد
شب این طایفه در پرده سحرها دارد

بر سر راز تو چون بید دلم می لرزد
شیشه از باده پر زور خطرها دارد

دل ازان موی میان چون به سلامت گذرد؟
از کمر وحشی رم کرده خطرها دارد

دل صاحب نظران را به تغافل مشکن
کاین حبابی است که در پرده گهرها دارد

ادب عشق زبان بند لب اظهارست
ور نه هر ذره ز خورشید خبرها دارد

سرو از زمزمه فاخته موزون گردید
نفس سوختگان طرفه اثرها دارد

خبر از عاشق سرگشته گرفتن شرط است
شمع از بهر همین کار شررها دارد

گل فتاده است به چشم تو ز غفلت، ورنه
خار در هر سر انگشت هنرها دارد

مرو از راه به آوازه دریا صائب
صدف خامش ما نیز گهرها دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۹۸

چشم پرکار تو در پرده بیانها دارد
در تبسم لب جان بخش تو جانها دارد

از دل سنگ تو بر کوه بود پشت بلا
فتنه از زلف تو در دست عنانها دارد

چون جهد صید ز تیر تو، که از چین جبین
قدر انداز نگاه تو کمانها دارد

خم ابروی تو غافل نشود از دلها
که کماندار توجه به نشانها دارد

نه همین پرده دل از تو گریبان چاک است
ماه رخسار تو هر گوشه کتانها دارد

حسن از پرده ناموس شود رسواتر
ورنه آن آینه رو آینه دانها دارد

به تکلف دو سه روزی ز ستم دست بدار
کز خط سبز، عذار تو قرانها دارد

تیغ ناز تو ز خط زنگ برآورد و هنوز
غمزه شوخ تو سر در پی جانها دارد

از سر رغبت اگر دست ز جان خواهی شست
وادی عشق عجب آب روانها دارد

چند در صومعه محشور بود با پیران؟
آن که در کوی خرابات جوانها دارد

شادی باده سبکسیرتر از رنگ حناست
چه نهی دل به بهاری که خزانها دارد؟

یک زبان نیست فزون قسمت صاحب گفتار
حسن کردار ز هر عضو زبانها دارد

آن که در شکر، زبان بر دهنش مسمارست
چون رسد وقت شکایت چه زبانها دارد

پیش من نیست کم از لاله صحرای بهشت
کف خونی که ز داغ تو نشانها دارد

می کند دیدنش از داغ جگر را معمور
وادی عشق عجب لاله ستانها دارد

شمع هرچند به آتش نفسی مشهورست
خامه صائب ما نیز بیانها دارد


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۲۹۹

مرهم زخم مرا شور محبت دارد
پنبه داغ مرا صحبت قیامت دارد

نیست در آب حیات و دم جان بخش مسیح
این گشایش که دم تیغ شهادت دارد

خرد شیشه دل از سنگ خطر می ترسد
ور نه دیوانه چه پروای ملامت دارد؟

بوسه ای از دهن تیغ شهادت نربود
خضر از زندگی خویش چه لذت دارد؟

نکند چون به دل جمع سیه نامه خویش؟
هر که یک قطره گمان اشک ندامت دارد

همه کس از دل و جان امت خاموشانند
خامشی مرتبه مهر نبوت دارد

عذر از بهر تنک مایه شرم است و حیا
فارغ از عذر بود هر که خجالت دارد

سر نیاورد برون هیچ کس از وادی عشق
دانه سوزست زمینی که ملاحت دارد

گنه از بس که عزیزست به دیوان کرم
عاصی از جرم خود امید شفاعت دارد

جلوه گاه دل عاشق ز فلک بیرون است
در صف پیش بود هر که شجاعت دارد

کمترین پایه اش از دست سلیمان باشد
مور هرچند به چشم تو حقارت دارد

نیست در پله دیوار قناعت صائب
سایه بال هما گرچه سعادت دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۰۰

سالک از منزل نزدیک شکایت دارد
شوق را سست کند ره چو نهایت دارد

تشنه تیغ فنا راست سپر ابر بلا
شمع آتش به سر از دست حمایت دارد

استخوانش اگر از دوری ره سرمه شود
عاشق از یار همان چشم عنایت دارد

آتشی در ته پا هست اگر رهرو را
هر گیاهی به رهش شمع هدایت دارد

تاک از گریه مستانه به میخانه رسید
گریه ای کز سر دردست سرایت دارد

سود سودای محبت همه در نقصان است
ساده لوح آن که تمنای کفایت دارد

اول سیر و سلوک است به دریا چو رسد
گر به ظاهر سفر سیل نهایت دارد

صائب اندیشه انجام نیارم کردن
بس که آشفته مرا فکر بدایت دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۰۱

شوق من سرکشی از زلف معنبر دارد
آتشم بال و پر از دامن محشر دارد

سخن سرد چه تأثیر کند در دل گرم؟
جوش دریا چه غم از خامی عنبر دارد؟

خوان خورشید ز سرپوش بود مستغنی
سر آزاده ما ننگ ز افسر دارد

عیب خود را چه خیال است نپوشد نادان؟
کل محال است کلاه از سر خود بردارد

تار سبحه است ز دل هر سر مو زان خم زلف
گره افزون خورد آن رشته که گوهر دارد

نیست ممکن شود آسوده، دل از لرزیدن
شانه تا راه در آن زلف معنبر دارد

بس که سیراب بود تیغ تو، در هر زخمی
بر جگر سوختگان منت کوثر دارد

چشم خورشید ز رخسار تو می آرد آب
نسخه از روی تو آیینه چسان بردارد؟

صائب از بس که جگر سوز بود مضمونش
خطر از نامه من بال سمندر دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۰۲

سخنی کز دل بیتاب بود پردارد
نامه شوق چه حاجت به کبوتر دارد؟

پوست بر پیکر من قلعه آهن شده است
رگ ز خشکی به تنم جلوه نشتر دارد

خبر از گوهر اسرار ندارد غواص
این محیط از نفس سوخته عنبر دارد

خانه از بحر جدا ساخت به یک قطره آب
دل پر آبله ای بحر ز گوهر دارد

تخم چون سوخت، پریشان نکند دهقانش
دل سودازده جمعیت دیگر دارد

گوش تا گوش زمین پر ز گرانباران است
هیچ کس نیست که باری ز دلی دارد

از خط افسرده نشد گرمی هنگامه حسن
جوش دریا چه غم از خامی عنبر دارد؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۰۳

عشق صد لخت جگر بر مژه تر دارد
گره افزون خورد آن رشته که گوهر دارد

عاشق آن است که پا بر سر افلاک نهد
باده آن است که خشت از سر خم بردارد

از خط سبز چه پرواست لب لعل ترا؟
چه زیان موج به سرچشمه کوثر دارد؟

رشک بر کوکب اقبال حباب است مرا
که به هر چشم زدن عالم دیگر دارد

گریه و آه، گل و سبزه باغ هنرست
تیغ در آتش و آب است که جوهر دارد

غنچه در جامه خود چاک زدن عاجز نیست
دل عاشق چه غم از طارم اخضر دارد؟

مدعی کیست که هنگامه ما سرد کند؟
آتش ما مدد از دامن محشر دارد

هر قدر مرتبه عشق بلند افتاده است
سخن صائب ما رتبه دیگر دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 330 از 718:  « پیشین  1  ...  329  330  331  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA