غزل شماره ۳۲۹۴ می در آن لعل گهربار تماشا داردآب در گوهر شهوار تماشا داردگر چه در آینه جوهر ننماید خود راخط بر آن صفحه رخسار تماشا داردهر دم از شرم رخش روی دگر می سازدگل بر آن گوشه دستار تماشا داردماه هرچند خوش آینده نباشد در روزحسن مهتابی دلدار تماشا داردخوش بود صحبت آیینه و سیماب به همعرق شرم و رخ یار تماشا داردزخم و داغ است که مستانه به هم می جوشندلاله زار دل افگار تماشا داردجوش می را به پریخانه خم باید دیدسیل در سینه کهسار تماشا داردآب شد تیشه فرهاد ز تردستی ماکار با غیرت همکار تماشا دارددر ته زلف کند جلوه دیگر رخساردل شب عالم انوار تماشا داردهر کجا لاله رخان سیل ذقن جلوه دهنداضطراب دل بیمار تماشا داردسخن از رخنه دل روی نماید صائباز قلم دعوی گفتار تماشا دارد
غزل شماره ۳۲۹۵ عاشق از طعنه اغیار چه پروا دارد؟آتش از سرزنش خار چه پروا دارد؟سنگ را سرمه کند نقش پی گر مروانپای مجنون ز خس و خار چه پروا دارد؟سخن سرد نسیم جگر سوخته استاز نصیحت دل افگار چه پروا دارد؟بوی خون سنگ ره بیجگران می گرددسیل از وادی خونخوار چه پروا دارد؟سر مژگان تو در کاوش دل بی پرواستنیشتر از رگ بیمار چه پروا دارد؟دامن تر نکند تیره دل روشن راتیغ خورشید ز زنگار چه پروا دارد؟سخن تلخ شراب است جگرداران راصائب از طعنه اغیار چه پروا دارد؟
غزل شماره ۳۲۹۶ از ترشرویی ما خاک چه پروا دارد؟می اگر سرکه شود تاک چه پروا دارد؟نشود زخم زبان گرمروان را مانعدامن برق ز خاشاک چه پروا دارد؟صیقل آینه شعله بود اشک کبابحسن از دیده نمناک چه پروا دارد؟محو سر پنجه خورشید جهان افروزستسینه صبحدم از چاک چه پروا دارد؟چاک اگر از الف زخم شود سینه بازتیغ آن غمزه بیباک چه پروا دارد؟گر کند شعله آواز، مرا خاکسترآن گل روی عرقناک چه پروا دارد؟عاشق از گردش افلاک شکایت نکندکشته از پیچش فتراک چه پروا دارد؟دل چو روشن شد، ازو دست هوس کوتاه استچشمه مهر ز خاشاک چه پروا دارد؟فلک از شکوه ما تنگدلان آسوده استحقه از تلخی تریاک چه پروا دارد؟در دو عالم گرهی نیست که نگشاید عشقعاشق از عقده افلاک چه پروا دارد؟دو جهان چون پر پروانه گر آتش گیردصائب آن شعله بیباک چه پروا دارد؟
غزل شماره ۳۲۹۷ آه عشاق سینه روز اثرها داردشب این طایفه در پرده سحرها داردبر سر راز تو چون بید دلم می لرزدشیشه از باده پر زور خطرها دارددل ازان موی میان چون به سلامت گذرد؟از کمر وحشی رم کرده خطرها دارددل صاحب نظران را به تغافل مشکنکاین حبابی است که در پرده گهرها داردادب عشق زبان بند لب اظهارستور نه هر ذره ز خورشید خبرها داردسرو از زمزمه فاخته موزون گردیدنفس سوختگان طرفه اثرها داردخبر از عاشق سرگشته گرفتن شرط استشمع از بهر همین کار شررها داردگل فتاده است به چشم تو ز غفلت، ورنهخار در هر سر انگشت هنرها داردمرو از راه به آوازه دریا صائبصدف خامش ما نیز گهرها دارد
غزل شماره ۳۲۹۸ چشم پرکار تو در پرده بیانها دارددر تبسم لب جان بخش تو جانها دارداز دل سنگ تو بر کوه بود پشت بلافتنه از زلف تو در دست عنانها داردچون جهد صید ز تیر تو، که از چین جبینقدر انداز نگاه تو کمانها داردخم ابروی تو غافل نشود از دلهاکه کماندار توجه به نشانها داردنه همین پرده دل از تو گریبان چاک استماه رخسار تو هر گوشه کتانها داردحسن از پرده ناموس شود رسواترورنه آن آینه رو آینه دانها داردبه تکلف دو سه روزی ز ستم دست بدارکز خط سبز، عذار تو قرانها داردتیغ ناز تو ز خط زنگ برآورد و هنوزغمزه شوخ تو سر در پی جانها دارداز سر رغبت اگر دست ز جان خواهی شستوادی عشق عجب آب روانها داردچند در صومعه محشور بود با پیران؟آن که در کوی خرابات جوانها داردشادی باده سبکسیرتر از رنگ حناستچه نهی دل به بهاری که خزانها دارد؟یک زبان نیست فزون قسمت صاحب گفتارحسن کردار ز هر عضو زبانها داردآن که در شکر، زبان بر دهنش مسمارستچون رسد وقت شکایت چه زبانها داردپیش من نیست کم از لاله صحرای بهشتکف خونی که ز داغ تو نشانها داردمی کند دیدنش از داغ جگر را معموروادی عشق عجب لاله ستانها داردشمع هرچند به آتش نفسی مشهورستخامه صائب ما نیز بیانها دارد
غزل شماره ۳۲۹۹ مرهم زخم مرا شور محبت داردپنبه داغ مرا صحبت قیامت داردنیست در آب حیات و دم جان بخش مسیحاین گشایش که دم تیغ شهادت داردخرد شیشه دل از سنگ خطر می ترسدور نه دیوانه چه پروای ملامت دارد؟بوسه ای از دهن تیغ شهادت نربودخضر از زندگی خویش چه لذت دارد؟نکند چون به دل جمع سیه نامه خویش؟هر که یک قطره گمان اشک ندامت داردهمه کس از دل و جان امت خاموشانندخامشی مرتبه مهر نبوت داردعذر از بهر تنک مایه شرم است و حیافارغ از عذر بود هر که خجالت داردسر نیاورد برون هیچ کس از وادی عشقدانه سوزست زمینی که ملاحت داردگنه از بس که عزیزست به دیوان کرمعاصی از جرم خود امید شفاعت داردجلوه گاه دل عاشق ز فلک بیرون استدر صف پیش بود هر که شجاعت داردکمترین پایه اش از دست سلیمان باشدمور هرچند به چشم تو حقارت داردنیست در پله دیوار قناعت صائبسایه بال هما گرچه سعادت دارد
غزل شماره ۳۳۰۰ سالک از منزل نزدیک شکایت داردشوق را سست کند ره چو نهایت داردتشنه تیغ فنا راست سپر ابر بلاشمع آتش به سر از دست حمایت دارداستخوانش اگر از دوری ره سرمه شودعاشق از یار همان چشم عنایت داردآتشی در ته پا هست اگر رهرو راهر گیاهی به رهش شمع هدایت داردتاک از گریه مستانه به میخانه رسیدگریه ای کز سر دردست سرایت داردسود سودای محبت همه در نقصان استساده لوح آن که تمنای کفایت دارداول سیر و سلوک است به دریا چو رسدگر به ظاهر سفر سیل نهایت داردصائب اندیشه انجام نیارم کردنبس که آشفته مرا فکر بدایت دارد
غزل شماره ۳۳۰۱ شوق من سرکشی از زلف معنبر داردآتشم بال و پر از دامن محشر داردسخن سرد چه تأثیر کند در دل گرم؟جوش دریا چه غم از خامی عنبر دارد؟خوان خورشید ز سرپوش بود مستغنیسر آزاده ما ننگ ز افسر داردعیب خود را چه خیال است نپوشد نادان؟کل محال است کلاه از سر خود برداردتار سبحه است ز دل هر سر مو زان خم زلفگره افزون خورد آن رشته که گوهر داردنیست ممکن شود آسوده، دل از لرزیدنشانه تا راه در آن زلف معنبر داردبس که سیراب بود تیغ تو، در هر زخمیبر جگر سوختگان منت کوثر داردچشم خورشید ز رخسار تو می آرد آبنسخه از روی تو آیینه چسان بردارد؟صائب از بس که جگر سوز بود مضمونشخطر از نامه من بال سمندر دارد
غزل شماره ۳۳۰۲ سخنی کز دل بیتاب بود پرداردنامه شوق چه حاجت به کبوتر دارد؟پوست بر پیکر من قلعه آهن شده استرگ ز خشکی به تنم جلوه نشتر داردخبر از گوهر اسرار ندارد غواصاین محیط از نفس سوخته عنبر داردخانه از بحر جدا ساخت به یک قطره آبدل پر آبله ای بحر ز گوهر داردتخم چون سوخت، پریشان نکند دهقانشدل سودازده جمعیت دیگر داردگوش تا گوش زمین پر ز گرانباران استهیچ کس نیست که باری ز دلی دارداز خط افسرده نشد گرمی هنگامه حسنجوش دریا چه غم از خامی عنبر دارد؟
غزل شماره ۳۳۰۳ عشق صد لخت جگر بر مژه تر داردگره افزون خورد آن رشته که گوهر داردعاشق آن است که پا بر سر افلاک نهدباده آن است که خشت از سر خم بردارداز خط سبز چه پرواست لب لعل ترا؟چه زیان موج به سرچشمه کوثر دارد؟رشک بر کوکب اقبال حباب است مراکه به هر چشم زدن عالم دیگر داردگریه و آه، گل و سبزه باغ هنرستتیغ در آتش و آب است که جوهر داردغنچه در جامه خود چاک زدن عاجز نیستدل عاشق چه غم از طارم اخضر دارد؟مدعی کیست که هنگامه ما سرد کند؟آتش ما مدد از دامن محشر داردهر قدر مرتبه عشق بلند افتاده استسخن صائب ما رتبه دیگر دارد