انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 332 از 718:  « پیشین  1  ...  331  332  333  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۱۴

از بتان شسته عذاری که حجابی دارد
چشم بد دور که خوش عالم آبی دارد

خار در دیده بی پرده شبنم شکند
از حیا چهره هر گل که نقابی دارد

به دل روشن اگر یار نمی پردازد
حسن مستور ز آیینه حجابی دارد

نتوان دید در آن روی عرقناک دلیر
گل این باغ عجب تلخ گلابی دارد

شب اندوه وفادار ندارد پایان
صبح عشرت نفس پا به رکابی دارد

نیست ممکن که به خورشید درخشان نرسد
هر که چون شبنم گل چشم پرآبی دارد

دم نشمرده محال است برآرد چون صبح
هر که در مد نظر روز حسابی دارد

چون نفس راست کنم من، که به صحرای طلب
گر همه سنگ نشان است شتابی دارد

خضر را تشنه ز سرچشمه حیوان آورد
وادی عشق فریبنده سرابی دارد

تا به خاری نرساند ننشیند از پا
در جگر آبله تا قطره آبی دارد

شب تارش به دو خورشید بود آبستن
هر که در وقت سحر جام شرابی دارد

مزرع ماست که آبش بود از دیده خویش
ور نه هر کشت که دیدیم سحابی دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۱۵

لب لعل تو اگر جام شرابی دارد
دل ما نیز نمک خورده کبابی دارد

ای بسا خون که کند در دل صاحب نظران
چهره ای کز عرق شرم نقابی دارد

روی خوب از نگه گرم نماند سالم
رزق آتش شود آن گل که گلابی دارد

قرب سیمین بدنان آتش بی زنهارست
شبنم از صحبت گل چشم پرآبی دارد

از نمکدان تو هرچند اثر پیدا نیست
خوش نمک گردد ازو هر که کبابی دارد

وعده گاهش چمن سینه مجروح من است
هر که از خون جگر جام شرابی دارد

می کشد چون جگر صبح، نفس را به حساب
هر که در مد نظر روز حسابی دارد

خضر را می برد از راه به افسون بیرون
وادی خشک جهان طرفه سرابی دارد

کرد مشتاق عدم سختی دوران جان را
سیل در دامن کهسار شتابی دارد

نعمت روی زمین قسمت بی شرمان است
جگر خویش خورد هر که حجابی دارد

نامه ماست که جنگ است جوابش صائب
ور نه هر نامه که دیدیم جوابی دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۱۶

هر که چون زانوی خود آینه داری دارد
روز و شب پیش نظر باغ و بهاری دارد

می کند جام علاجش به پف کاسه گری
هر سری کز خرد خام غباری دارد

چه شتاب است که در دیده من دارد اشک
باز سیماب بر آیینه قراری دارد

به تهیدستی من کیست ز ثابت قدمان؟
سر دیوار به کف دامن خاری دارد

به سیه روزی من کیست درین سبز چمن؟
داغ در مد نظر لاله عذاری دارد

خضر اگر راه به سرچشمه حیوان برده است
مست هم در دل شب آب خماری دارد

چهره صائب اگر رنگ فشان شد چه غم است؟
شکر لله مژه لاله نگاری دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۱۷

هر که رخساره آیینه گدازی دارد
رو به هر دل که گذارد در بازی دارد

کرد اگر زیر و زبر بتکده ها را محمود
هند هم بهر مکافات ایازی دارد

گر بود دست من از دامن قاتل کوتاه
خون گیرنده من دست درازی دارد

چون دم تیغ ز هر موج دلش می لرزد
هر که در دل چو صدف گوهر رازی دارد

من که دارم گره از کار دلم باز کند؟
سینه کبک دری چنگل بازی دارد

دل در آن زلف شب و روز بود در تب و تاب
شمع اگر در دل شب سوز و گدازی دارد

در ته پرده ز جوهر بودش چین جبین
گر چه آیینه در خانه بازی دارد

منزل روی تو بسیار به دل نزدیک است
گر چه زلف تو ره دور و درازی دارد

گردن از بندگی عشق مکش چون یوسف
که عجب سلسله بنده نوازی دارد

زلف کوته شد و بیدار نگردید از خواب
چشم مست تو عجب خواب درازی دارد

می برند اهل جهان دست به دستش چون گل
هر که خلق خوش و پیشانی بازی دارد

صائب از خامه ما گلشن معنی به نواست
باغ اگر بلبل هنگامه طرازی دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۱۸

حسن نو خط تو سرمایه نازی دارد
که ز هر حلقه خط چشم نیازی دارد

گر چه از غمزه بیرحم تو دل نومیدست
به سر زلف تو امید درازی دارد

حسن خود رای مسخر نشود شاهان را
دل محمود به این خوش که ایازی دارد

آن کس از خار ره عشق تواند گل چید
که ز هر آبله ای چشم فرازی دارد

به که از کف ندهد شیوه مردم داری
هر که چون دیده، در خانه بازی دارد

سینه گرم تو از جوش نیفتد صائب
که عجب زمزمه گوش گدازی دارد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۱۹

گوشه گیری که لب نان حلالی دارد
سی شب از گردش ایام هلالی دارد

نیست جویای نظر چون مه نو ماه تمام
خودنمایی نکند هر که کمالی دارد

آب بر حسن گلوسوز فشاندن ستم است
ور نه لب تشنه ما آب زلالی دارد

چشم حیران کند از قطره شبنم ایجاد
هر که چون لاله و گل چهره آلی دارد

صدف بسته دهان نیست ز گوهر خالی
نشوی غافل ازان دل که ملالی دارد

فکر آن موی میان برد ز من صبر و قرار
خواب تلخ است بر آن کس که خیالی دارد

بال طاوس به صد چشم نگهبان خودست
نیست ایمن ز خطر هر که جمالی دارد

هر که چون نافه سر خود به گریبان برده است
می توان یافت که رم کرده غزالی دارد

خال از اندیشه خط روز خوش از عمر ندید
وای بر اختر سعدی که وبالی دارد

نتوان نسخه ازان چشم ز شوخی برداشت
ور نه مجنون به نظر چشم غزالی دارد

قسمت دیده شورست ازو گریه تلخ
هر که هر روز چو خورشید زوالی دارد

پرده صبح امیدست شب نومیدی
دل سودازده امید وصالی دارد

از ادب نیست شدن دست و گریبان با شمع
ور نه پروانه ما هم پر و بالی دارد

گر چه از بزم تو دل حلقه بیرون درست
با خیال تو عجب صحبت حالی دارد

هر که در دایره ساده دلان نیست چو ماه
دل نبندد به کمالی که زوالی دارد

دل خون گشته اش از آب بود لرزانتر
هر که سر در قدم تازه نهالی دارد

چه ضرورست چو خورشید به درها گردد؟
هر که در پرده شب راه سؤالی دارد

دل زاهد نشود صاف به صوفی صائب
زشت از دیدن آیینه ملالی دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۲۰

هر کف خاک ز احسان تو جانی دارد
هر حبابی ز محیط تو جهانی دارد

هیچ قفلی به کلید دگری وا نشود
هر زبان گوشی و هر گوش زبانی دارد

خبر دوری راه از دگران می شنود
هر که چون بیخبری تخت روانی دارد

جگر ماست ولی نعمت هر جا داغی است
لاله از سفره ما سوخته نانی دارد

می تواند کسی از خار مغیلان گل چید
که ز هر آبله چشم نگرانی دارد

چشم بر روی مه عید گشاید هر شام
هر که از خوان قناعت لب نانی دارد

رخنه ملک محال است نگیرند شهان
می رسد رزق به هرکس که دهانی دارد

چرخ دل زنده ز همصحبتی خورشیدست
پیر هرگز نشود هرکه جوانی دارد

صائب این آن غزل حافظ شیرین سخن است
کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۲۱

نرگس از دور به آن چشم نگاهی دارد
وقت گل خوش که عجب طرف کلاهی دارد

سر سودازدگان را سبک از جای مگیر
کاین کدو چون خم می پشت و پناهی دارد

دست ارباب دعا را مکن از دولت دور
کاین چراغی است که از دست پناهی دارد

برق تازان به صف خرمن ما می آید
هر که در سینه گمان شعله آهی دارد

صید بیمار گرفتن ز جوانمردی نیست
ور نه بر چشم تو دل حق نگاهی دارد

تار و پود نفس ما ز نظام افتاده است
داغ شمعیم که سر رشته آهی دارد

کعبه هر چند که در مد نظر افتاده است
هر که را می نگری چشم به راهی دارد

صائب از چشم سخنساز ندارد ذوقی
گرد آن چشم که رم کرده نگاهی دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۲۲

ذره ام چشم به خورشید لقایی دارد
استخوانم سر پیوند همایی دارد

منزل ماست که چون ریگ روان ناپیداست
ور نه هر قافله ای راه به جایی دارد

درد درمان طلبیهاست که بی درمان است
ور نه هر درد که دیدیم دوایی دارد

بحر اگر بر صدف گوهر خود می نازد
دامن بادیه هم آبله پایی دارد

کشش دل به خرابات مرا راهنماست
خانه کعبه اگر قبله نمایی دارد

تهمت دامن آلوده و مجنون، هیهات
این سخن را به کسی گو که قبایی دارد

در صف اهل ریا از همه کس در پیش است
چون علم هر که عصایی و ردایی دارد

مژه بر هم نزد آیینه ز اندیشه چشم
خواب راحت نکند هر که صفایی دارد

بوالهوس شو که ز دستش به زمین نگذارند
هر که چون جام لب بوسه ربایی دارد

طرف فاخته را سرو به بلبل ندهد
هر نوا گوشی و هر گوش نوایی دارد

این که از لغزش مستانه نمی اندیشد
می توان یافت که دل تکیه به جایی دارد

صائب این آن غزل حافظ شیرین سخن است
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۲۳

جام می چهره اندیشه نمایی دارد
سینه درد کشان طرفه صفایی دارد

دل بیدرد ندارد خبر از پیکانش
ور نه این بیضه فولاد همایی دارد

دلگشا تر ز تماشای بناگوش تو نیست
صبح هر چند دم عقده گشایی دارد

مستی از گل نکند مرغ چمن را غافل
ناله بیخبران راه به جایی دارد

در گلوی جرسش ناله خونین گره است
کاروانی که ز پی آبله پایی دارد

روزگاری است که از پیشروان می گردد
چون علم هر که عصایی و ردایی دارد

هر دلی را غمی از عشق و مرا هر سر موی
غم تنهایی و اندوه جدایی دارد

گریه ماست که در هیچ دلی راهش نیست
ور نه باران ز صدف خانه خدایی دارد

تو غم خانه بی صاحب خود خور که حباب
خانه پردازتر از سیل، هوایی دارد

بوسه گر نیست، به پیغام دلم را بنواز
کز شکر نی چو تهی گشت نوایی دارد

گر نسازد به ثمر کام جهان را شیرین
سرو آزاده ما دست دعایی دارد

صفحه روی ترا دیده بدبین مرساد
که عجب آینه زنگ زدایی دارد

کعبه و دیر شد از خامه صائب پرشور
فرصتش باد که مستانه نوایی دارد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 332 از 718:  « پیشین  1  ...  331  332  333  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA