انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 334 از 718:  « پیشین  1  ...  333  334  335  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۳۵

زخم عشاق محال است ز خنجر گذرد
چه خیال است که مخمور ز ساغر گذرد؟

زاهد خشک ز سرچشمه زمزم نگذشت
مست چون از می چون خون کبوتر گذرد؟

چرخ پر کوکبه سد ره عاشق نشود
این سپندی است که چون برق ز مجمر گذرد

عبث آیینه زره پوش ز جوهر شده است
تیر مژگان تو از سد سکندر گذرد

نافه را کاکل مشکین تو در هم پیچید
تا چه از نکهت زلف تو به عنبر گذرد

خضر دست هوسی می کند از دور بلند
صائب آن نیست ز سرچشمه ساغر گذرد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۳۶

چه عجب تیر خدنگ تو گر از دل گذرد؟
راهرو گرم چو گردید ز منزل گذرد

دامن تیغ ز خونم شرر افشان گردید
تا ازین شعله چه بر دامن قاتل گذرد

داغ تا چند نهان در ته مرهم باشد؟
عمر آیینه ما چند درین گل گذرد؟

سالک آن است که بنشیند و سیار شود
رهرو آن است که از قطع مراحل گذرد

دل بیتاب من و گوشه عزلت، هیهات
چه خیال است که پروانه ز محفل گذرد؟

رهرو عشق غم پای سلامت نخورد
خار این بادیه از آبله دل گذرد

چشم حیرت زدگان جذبه دیگر دارد
حسن از عشق محال است که غافل گذرد

اهل دل فارغ از اندیشه باطل باشند
عمر نادان به تمیز حق و باطل گذرد

چه عجب صائب اگر دل به تماشای تو داد؟
که صنوبر ز تماشای تو از دل گذرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۳۷

هر کجا قصه آن طره و کاکل گذرد
موج آشفتگی از دامن سنبل گذرد

که گذشته ازین باغ، که تا دامن حشر
عرق شرم ورق بر ورق گل گذرد

دامنش در گرو خار ندامت ماند
شوخ چشمی که ز عاشق به تغافل گذرد

دامن حسن غیور تو ازان پاکترست
که تمنای تو در خاطر بلبل گذرد

ننهم پای ارادت به حریمی که در او
حرف طول امل و عرض تجمل گذرد

گریه حسرت ما از سر افلاک گذشت
سیل پرزور چو افتد ز سر پل گذرد

کشتی عقل، خراباتی این گرداب است
زهره کیست دلیر از قدح مل گذرد؟

بس که در هر گذری راهزنی پنهان است
رشته از کوچه گوهر به تأمل گذرد

اگر از عمر گرانمایه بیابد مهلت
صائب آن نیست ز کشمیر و ز کابل گذرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۳۸

کلفت از مردم آزاده شتابان گذرد
همچو سیلاب که بر خانه بدوشان گذرد

دیده هر که نشد باز درین عبرتگاه
روزگارش همه در خواب پریشان گذرد

خود شکن شهپر توفیق مهیا دارد
رفرف موج، سبک از سر عمان گذرد

تاج لعل از سر منصور نهندش بر سر
چون سر دار، سر هر که ز سامان گذرد

گذرد تشنه دیدار تو از روضه خلد
همچو ماتم زده کز طرف گلستان گذرد

رود از کار دو دستش ز عنانداری دل
هر که را از نظر آن سرو خرامان گذرد

قطع پیوند به دلهای دو نیم آسان است
که سبک از سر خود پسته خندان گذرد

دل دشمن به تهیدستی ما می سوزد
برق چون ابر ازین مزرعه گریان گذرد

رفت در بیخبری عهد جوانی افسوس
تا بجا مانده هستی به چه عنوان گذرد

تا به کی صائب از آن جان جهان باشم دور؟
مرگ بهتر ز حیاتی که به هجران گذرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۳۹

روز و شب بر من مهجور به تلخی گذرد
عید و نوروز به رنجور به تلخی گذرد

ندهد کنج قناعت به دو عالم قانع
از سر تنگ شکر مور به تلخی گذرد

تلخی و شوری و شیرینی آب از خاک است
عمر در عالم پرشور به تلخی گذرد

زندگی را نبود چاشنیی بی مستی
عمر در باغ به انگور به تلخی گذرد

مال خود را نکند هر که به شیرینی صرف
از سر شهد چو زنبور به تلخی گذرد

روزگار خط شبرنگ به شیرین دهنان
چون شب جمعه به مخمور به تلخی گذرد

راحت و رنج به اندازه هم می باید
شب کوتاه به مزدور به تلخی گذرد

تا به کی در تن خاکی، که شود زیر و زبر
روز ما همچو شب گور به تلخی گذرد؟

تلخی مرگ شود شهد به کامش صائب
هر که زین عالم پرشور به تلخی گذرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۴۰

پای بر چرخ نهد هر که ز سر می گذرد
رشته چون بی گره افتد ز گهر می گذرد

جگر شیر نداری سفر عشق مکن
سبزه تیغ درین ره ز کمر می گذرد

در بیابان فنا قافله شوق من است
کاروانی که غبارش ز خبر می گذرد

دل دشمن به تهیدستی من می سوزد
برق ازین مزرعه با دیده تر می گذرد

گرمی لاله رخان قابل دل بستن نیست
که به یک چشم زدن همچو شرر می گذرد

در چنین فصل که نم در قدح شبنم نیست
خار دیوار ترا آب ز سر می گذرد

غنچه زنده دلی در دل شب می خندد
فیض، آبی است که از جوی سحر می گذرد

عارفان از سخن سرد پریشان نشوند
عمر گل در قدم باد سحر می گذرد

نسبت دامن پاک تو به گل محض خطاست
که سخن در صدف پاک گهر می گذرد

چون صدف مهر خموشی نزند بر لب خویش؟
سخن صائب پاکیزه گهر می گذرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۴۱

روزگار طرب و نوبت غم می گذرد
ماتم و سور جهان زود ز هم می گذرد

خواب آسودگی و عرصه هستی، هیهات
صبح ازین مرحله با تیغ دو دم می گذرد

چه کند عرصه ایجاد به دلتنگی ما؟
سخن از تنگی صحرای عدم می گذرد

ماه و خورشید نتابند رخ از سیلی عشق
سکه را حکم به دینار و درم می گذرد

هیچ کس نیست که در فکر دل خود باشد
عمر مردم همه در فکر شکم می گذرد

لب لعل تو به این آب نخواهد ماندن
دور فرماندهی خاتم جم می گذرد

این چه چشم است که از غمزه بی زنهارش
آب تیغ از سر آهوی حرم می گذرد

صائب از اهل حسد می گذرد بر دل من
آنچه بر آینه از صحبت نم می گذرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۴۲

از میان تیغ برآورد که زمان می گذرد
وقت پیرایش گلزار جهان می گذرد

غافلان پشت به دیوار فراغت دارند
عمر هر چند که چون آب روان می گذرد

می کند خواب فراغت به شبستان عدم
هر که اینجا سبک از خواب گران می گذرد

می شود رو به قفا روز قیامت محشور
چون شرر هر که ز دنیا نگران می گذرد

در بیابان ملامت دل دیوانه ما
همچو تیغی است که بر سنگ فسان می گذرد

نتوان طوطی ما را به شکر داد فریب
سخن از چاشنی کنج دهان می گذرد

آه ازان دلبر محجوب که در پرده شب
روی پوشیده ز آیینه جان می گذرد

گر چه باشد به هوس، عشق به از عقل بود
تیر هر چند بود کج ز کمان می گذرد

از جهان گذران نیست گذشتن آسان
شبنم ماست کزاین ریگ روان می گذرد

صاف شو تا همه خوبان به رضایت باشند
در گلستان، سخن آب روان می گذرد

صائب از شرم برون آ، که درین یک دو سه روز
نوبت خوبی آن غنچه دهان می گذرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۴۳

کعبه از کوی تو لبیک زنان می گذرد
زمزم از خاک درت اشک فشان می گذرد

با همه تار تعلق که در او پیچیده است
شمع در نیم نفس از سر جان می گذرد

اگر این است فلک، روز و شب عشرت ما
در شب جمعه و روز رمضان می گذرد

قصه خنجر الماس مگویید به ما
که در اینجا سخن از تیغ زبان می گذرد

غیرت از مدعیان خون مرا خواهد خواست
باغبان کی ز سر جرم خزان می گ

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۴۴

غنچه راز مرا آه به ناخن وا کرد
خنده چاک، گریبان مرا رسوا کرد

زخم از پهلوی من طرف نمایان بربست
داغ در سینه من چشم تماشا وا کرد

گریه تلخ مرا خنده او شیرین ساخت
شعله آه مرا قامت او رعنا کرد

شعله حسن، جگر سوخته ای می طلبید
عشق در هر دو جهان گشت و مرا پیدا کرد

ببر ای باد صبا مژده به طفلان هوس
که در باغ نوی سبزه خطش وا کرد

برو ای زورق بی ظرف حباب از سر اشک
موج لنگر نتوانست درین دریا کرد

در هواداری آن زلف کم از شانه مباش
که سر خود همه را در سر این سودا کرد

صائب این تازه غزل را ز تو هرکس که شنید
از سویداش به مجموعه دل انشا کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 334 از 718:  « پیشین  1  ...  333  334  335  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA