انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 336 از 718:  « پیشین  1  ...  335  336  337  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۵۵

از تپش منع دل بی سر و پا نتوان کرد
منع بیطاقتی قبله نما نتوان کرد

نتوان آب گرفت از جگر تشنه تیغ
دل ز دلدار به تدبیر جدا نتوان کرد

با گهر از صدف پوچ گذشتن سهل است
دو جهان چیست که در عشق فدا نتوان کرد؟

تن چه باشد که دریغ از سگ آن کو دارند؟
استخوان چیست که در کار هما نتوان کرد؟

سد آیینه ترا پیش نظر تا باشد
چون سکندر هوس آب بقا نتوان کرد

شود از سجده حق آینه دل روشن
بی قد خم شده این تیغ جلا نتوان کرد

در حریمی که کند دلبر ما دست بلند
چیست پیراهن یوسف که قبا نتوان کرد؟

صبح در خون شفق می تپد و می گوید
که نفس راست درین تنگ فضا نتوان کرد

نگذری تا ز سر دانه دل چون پر کاه
دست خود در کمر کاهربا نتوان کرد

به زبانی که کشد خار ملامت صائب
دامن کعبه مقصود رها نتوان کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۵۶

قطع امید ازان موی کمر نتوان کرد
راه باریک چو افتاد گذر نتوان کرد

صبر را حوصله جنبش مژگان تو نیست
پیش شمشیر قضا سینه سپر نتوان کرد

دلم از رشک تماشایی او پر خون است
گر چه در چشمه خورشید نظر نتوان کرد

خرد سست قدم را به حریفان بگذار
که به این بدرقه از خویش سفر نتوان کرد

نگذری تا ز سر هستی ناقص چو حباب
سر ازین قلزم خونخوار بدر نتوان کرد

ای بسا رزم که مردی سپر انداختن است
به شجاعت همه جا دست بدر نتوان کرد

نفس برق درین وادی خونخوار گداخت
از تمنای جهان زود گذر نتوان کرد

عقده ای نیست درین دایره بی سر و پا
که ز هم باز به یک آه سحر نتوان کرد

دهن از خبث بشو پاک که مانند صدف
آب را بی دهن پاک، گهر نتوان کرد

تا چو کشتی ننهی بار رفیقان بر دل
پنجه در پنجه دریای خطر نتوان کرد

تا نمی در قدح اهل مروت باقی است
صائب از کوی خرابات سفر نتوان کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۵۷

دامن دولت دنیا نتوان سخت گرفت
سایه بال هما را به قفس نتوان کرد

اینقدر کز تو دلی چند بود شاد، بس است
زندگانی به مراد همه کس نتوان کرد

شرر کذب به یک چشم زدن می میرد
تکیه بر دوستی اهل هوس نتوان کرد

نعمتی نیست که چشمی نبود در پی آن
ترک وصل شکر از بهر مگس نتوان کرد

صائب از طول امل دست هوس کوته دار
که در این دام بجز صید مگس نتوان کرد

بیش ازین پیروی حرص و هوس نتوان کرد
همعنانی به سگ هرزه مرس نتوان کرد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۵۸

دعوی بوسه به آن غنچه دهن نتوان کرد
در میان چون نبود هیچ، سخن نتوان کرد

بس که تقریب پی آب شدن می جوید
نگه گرم به آن سیب ذقن نتوان کرد

خلوتی نیست که خالی ز سخن چین باشد
پیش آیینه درین عهد سخن نتوان کرد

ای که بر آتش گل داشته ای دست از دور
خنده بر ناله مرغان چمن نتوان کرد

دعوی خون من و وعده دلدار یکی است
که به افسون مه و سال کهن نتوان کرد

هر کجا خامه صائب بگشاید سر حرف
سخن از خسروو افکار (حسن) نتوان کرد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۵۹

تا حیا قطع نظر زان گل رخسار نکرد
مور خط رخنه در آن لعل شکربار نکرد

دهن غنچه تصویر، تبسم زده شد
دل ما نوبر یک خنده سرشار نکرد

رفت چون آبله هر بدگهری دست بدست
گوهر ما ز صدف روی به بازار نکرد

چشم بر شربت خون دو جهان دوخته است
خویش را چشم تو بی واسطه بیمار نکرد

یوسف ما به تهیدستی کنعان در ساخت
جنس خود چون دگران کهنه به بازار نکرد

هرکسی گوهر خود را به خریدار رساند
صائب ماست که پروای خریدار نکرد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۶۰

برق را در نظر آور به خس و خار چه کرد
تا بدانی که به من شعله دیدار چه کرد

گر بگویم، رود از دست صدف گیرایی
که به آب گهرم سردی بازار چه کرد

میوه چون پخته شود شاخ بر او زندان است
سر منصور به آرامگه دار چه کرد؟

هدف سوزن الماس شود پرده گوش
گر بگویم به من آن غمزه خونخوار چه کرد

مشتی از خار فراهم کن و در آتش ریز
چند پرسی به تو گردون ستمکار چه کرد؟

از ترشرویی گردون گله بی انصافی است
خنده برق شنیدی به خس و خار چه کرد

سر به دامان بهارست رگ خواب ترا
تو چه دانی که به من دیده بیدار چه کرد؟

غافل از خویش نه ای نیم نفس، چون دانی
که تمنای تو با صائب افگار چه کرد؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۶۱

سیل را در نظر آور که به ویرانه چه کرد
تا بدانی به من آن جلوه مستانه چه کرد

هوشیاران جهان راه بیابان گیرند
گر بگویم که شب آن نرگس مستانه چه کرد

در و دیوار ز شوق تو ندارد آرام
یارب این زلزله با کعبه و بتخانه چه کرد

تو که هرگز سخن سخت ز کس نشنیدی
سنگ اطفال چه دانی که به دیوانه چه کرد

طاقت سیلی اخوان نبود یوسف را
خط بیرحم به رخساره جانانه چه کرد

می کند یک دل دیوانه جهان را پرشور
یارب آن زلف به چندین دل دیوانه چه کرد

بوی گل بار بود بر دل روشن گهران
شمع با بال و پرافشانی پروانه چه کرد

خواب را بستر بیگانه پریشان سازد
جان آگاه درین عالم بیگانه چه کرد

نیست تاب سخن سخت دل نازک را
با لب نازک او تا لب پیمانه چه کرد

بود بر شوخی او نه صدف گردون تنگ
در دل تنگ من آن گوهر یکدانه چه کرد

دوش کز گردش چشم تو دو عالم شد مست
زاهد خشک ندانم که به شکرانه چه کرد

سیل بر دامن صحرا نگذشته است ترا
تو چه دانی که به من جلوه مستانه چه کرد

کف ساقی ید بیضا شد ازین می صائب
یارب آن باده لب سوز به پیمانه چه کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۶۲

سیر حسن خود اگر در دل ما خواهی کرد
سفر آینه را رو به قفا خواهی کرد

گر بدانی که چه مشتاق به آغوش توام
نامه شوق مرا بند قبا خواهی کرد

تو که در خانه آیینه نداری آرام
در دل و دیده من خانه کجا خواهی کرد؟

وقت نازکتر ازان موی میان گردیده است
رحم اگر بر دل صد پاره ما خواهی کرد

با رخ ساده کنی خون دل پرکاران را
در زمان خط شبرنگ چها خواهی کرد

پای سیمین مکن آلوده به هر نقش و نگار
گر گذر بر سر خاک شهدا خواهی کرد

دل بی قید تو زندان فراموشان است
صائب دلشده را یاد کجا خواهی کرد؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۶۳

آن که منع من مخمور ز صهبا می کرد
لب میگون ترا کاش تماشا می کرد

عشق در کف ز دل سوخته خاکستر داشت
حسن آن روز که آیینه مصفا می کرد

دل پر خونم اگر آبله بیرون می داد
از گهر بادیه را دامن دریا می کرد

در دل سخت تو تأثیر ندارد، ور نه
کوه را ناله من بادیه پیما می کرد

از خط سبز چو موم است کنون نقش پذیر
دل سخت تو که خون در دل خارا می کرد

عاشقان را به سر خاک شدن خون می شد
زیر پا گر نظر آن قامت رعنا می کرد

آن که تسبیح ز دستش نفتادی هرگز
دیدمش دوش سر شیشه به لب وا می کرد

یاد آن عهد که خون در قدحم گر می ریخت
به نگه کردن دزدیده گوارا می کرد

می گشاید نظر از دور به حسرت امروز
آن که گستاخ ترا بند قبا وا می کرد

شب که از تاب می آن چهره برافروخته بود
شمع بال و پر پروانه تمنا می کرد

دل سنگین تو خون می شد اگر می دیدی
که فراق تو چه با این دل شیدا می کرد

لب جان بخش تو از خاک قیامت انگیخت
روح اگر در تن خفاش مسیحا می کرد

آن که می گفت که در پرده کفر ایمان نیست
روی نو خط ترا کاش تماشا می کرد

صائب از خواجه مدد خواست درین تازه غزل
که در احیای سخن کار مسیحا می کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۶۴

از دو عالم دل اگر رو به سویدا می کرد
سیر پرگار درین نقطه تماشا می کرد

ساده لوحی که به دنبال دوا می گردد
کاش در یوزه درد از در دلها می کرد

بر چراغ نفسش دست حمایت می شد
برق اگر با خس و خاشاک مدارا می کرد

تازه گرداندن احرام سفر مطلب بود
روی در ساحل اگر موج ز دریا می کرد

گر ز افتادگی این راه نمی شد کوتاه
دوری کعبه مقصود چه با ما می کرد

آب حیوان که سکندر ز سیاهی می جست
بود آماده اگر رو به سویدا می کرد

سالک از دوری این راه خبر گر می یافت
توشه در گام نخستین ز کمر وا می کرد

خبر از سینه پر آبله خویش نداشت
آن که گوهر طلب از سینه دریا می کرد

آب می گشت به چشم دل پرآبله ام
هر که از کار دل خود گرهی وا می کرد

زاهد خشک ز درد طلب آگاه نبود
ور نه تسبیح خود از آبله پا می کرد

منت جان مکش از خلق که در شب خفاش
جلوه از خجلت جان بخشی عیسی می کرد

داشت از شاه سخن سنج امید تحسین
صائب آن روز که این خوش غزل انشا می کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 336 از 718:  « پیشین  1  ...  335  336  337  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA