انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 339 از 718:  « پیشین  1  ...  338  339  340  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۸۵

آن کسی چشم و چراغ است نظر بازان را
که چو یعقوب درین کار نظر می بازد

نیست امروز نظر بازی صائب با اشک
عمرها رفت که با گریه نظر می بازد

چه عجب دل اگر از شوق جگر می بازد؟
نقد جان را به سر شعله شرر می بازد

پیش ما سوخته جانان که نظر می بازیم
حرف پروانه مگویید که پر می بازد

پاس گفتار نگهبان حیات ابدست
شمع از تیز زبانی است که سر می بازد

چون ز فرهاد نگیرم سند جان سختی؟
من که از تاب غمم کوه کمر می بازد

نتوان همچو خضر آب به تنهایی خورد
تشنه ما به لب بحر جگر می بازد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۸۶

نیست ممکن دل آشفته به سر پردازد
بید مجنون به سرانجام ثمر پردازد

نیست در خاطر سودازدگان فکر وصال
به چه دل غرقه دریا به گهر پردازد؟

چشم بیمار تو درمانده تدبیر خودست
فرصتی کو به من خسته جگر پردازد؟

عاشق پاک نظر اوست که در خلوت وصل
چشم پوشد ز تماشا، به خبر پردازد

صفحه روی تو اکنون که خط آورد برون
عجبی نیست به ارباب نظر پردازد

محو در پرتو خورشید جهانتاب شود
هر که چون شبنم گل دیده به زر پردازد

نامه اش پاکتر از صبح قیامت باشد
هر که آیینه دل وقت سحر پردازد

عیش شیرین نشود با نفس گیرا جمع
بی نوا ماند اگر نی به شکر پردازد

هر که در تربیت جوهر بینش باشد
به جگر سوختگان همچو شرر پردازد

زان عقیق لب سیراب چه کم می گردد؟
یک نفس گر به من تشنه جگر پردازد

دایم از تنگدلی سر به گریبان باشد
هر که چون غنچه درین باغ به زر پردازد

گرد ما فرد روان را نتواند دریافت
رهنوردی که به اسباب سفر پردازد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۸۷

عاشق محو به دلدار نمی پردازد
بلبل مست به گلزار نمی پردازد

ریسمان بازی تقلید بود پیشه عقل
عشق با سبحه و زنار نمی پردازد

هر که چون نقطه زاندیشه فرو رفت به خویش
هیچ با گردش پرگار نمی پردازد

زور بر آینه صاف نیارد صیقل
چرخ با مردم هموار نمی پردازد

کام آن کس بود از شهد سلامت شیرین
که به اقرار و به انکار نمی پردازد

خبرش نیست ز تعجیل بهاران، ورنه
گل به آرایش دستار نمی پردازد

آتشی در جگر بلبل اگر هست، چرا
این چمن را ز خس و خار نمی پردازد؟

تا به آن آینه رو راه سخن یافته است
طوطی ما به شکرزار نمی پردازد

ز اعتمادی است که کرده است به اعجاز نفس
عیسی ما که به بیمار نمی پردازد

گرم کرده است چنان بیخبری صائب را
که ز گفتار به کردار نمی پردازد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۸۸

گوهر عکس لبش گر به شراب اندازد
کله عیش، می از جوش حباب اندازد

جدل شبنم و خورشید بود مشت و درفش
خرد آن به که سپر پیش شراب اندازد

کوس شهرت زند از خم چو فلاطون هرکس
خشت برگیرد و از دست کتاب اندازد

هر که خواهد که کند مشکل عالم را حل
دفتر عقل همان به که در آب اندازد

نه ز مستی است نمک گر به شراب افکندم
چشم تا چند به روی تو حباب اندازد؟

غلط اندازی حسن است که آب حیوان
پرده بر روی خود از موج سراب اندازد

خواب مخمل نبود در گرو افسانه
بخت کی گوش به افسانه خواب اندازد؟

نگرفته است کس آیینه خورشید به موم
چون به رخسار تو مشاطه نقاب اندازد؟

صائب از بحر به یک جرعه برآوردی گرد
در خور ظرف تو، ساقی چه شراب اندازد؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۸۹

باد اگر پرده ز رخساره یار اندازد
لرزه بر دست نگارین بهار اندازد

آب آیینه ز شرم خط او چون خس و خار
هر نفس جوهر خود را به کنار اندازد

شرم رخسار تو صد پرده خونین از گل
هر سر سال به رخسار بهار اندازد

زلف رخساره خورشید شود شبگیرم
شوق اگر سایه بر این مشت غبار اندازد

پیشگاه حرم و دیر گریبان چاک است
تا کجا غمزه او طرح شکار اندازد

گر مرا حوصله فقر نباشد چه عجب
که تهیدستی، آتش به چنار اندازد

کلک صائب چو گشاید گره از زلف سخن
تاب در نافه آهوی تتار اندازد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۹۰

بر ز نخدان تو هرکس که نگاه اندازد
گر بود خضر، دل خویش به چاه اندازد

گرد بر دامن دریای کرم ننشیند
ابر اگر سایه رحمت به گیاه اندازد

عقده مشکل ما را به نسیمی دریاب
تا به کی آه به اشک، اشک به آه اندازد؟

در گذر از سر نظاره آن قد بلند
کاین تماشا ز سر چرخ کلاه اندازد

دور باش مژه از هر دو طرف استاده است
زهره کیست بر آن چشم نگاه اندازد؟

شکوه در دل گره و جرأت گفتارم نیست
مگر این سلسله را اشک به راه اندازد

صائب از درد تغافل دل اگر خون گردد
به ازان است کسی رو به نگاه اندازد


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۹۱

اشک را دیده من گوهر غلطان سازد
آه را سینه من سنبل و ریحان سازد

هست چون تیغ دودم در نظر غیرت من
حسن را آینه هر چند دو چندان سازد

گریه از جا نبرد حسن گران تمکین را
سرو را آب محال است خرامان سازد

پرده پوشی طمع از پرده دران نتوان داشت
چون کسی عیب خود از آینه پنهان سازد؟

شور محشر که کند زیر و زبر عالم را
وقت ما را نتوانست پریشان سازد

عیب خود صاف ضمیران نتوانند نهفت
مرده را آب محال است که پنهان سازد

زرد رویی نکشد روز قیامت صائب
هر که با خون دل از نعمت الوان سازد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۹۲

زهر را صبر جوانمرد شکر می سازد
خار را نخل برومند ثمر می سازد

سر ما گرد سر دار فنا می گردد
میوه چون پخته شود برگ سفر می سازد

تو نداری سر آمیزش عاشق، ورنه
با لب خشک صدف آب گهر می سازد

ناوک غمزه ز الماس ترازو شده است
طاقت ساده دل از موم سپر می سازد

چون برم پی به سر خویش، که نیرنگ قضا
هر گل صبح، مرا رنگ دگر می سازد

هر سبک سیر درین دشت کمندی دارد
دل بیتاب مرا موی کمر می سازد

صائب از پرتو خورشید تواند گل چید
هر که چون شبنم گل، دیده سپر می سازد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۹۳

صبر را زمزمه من سفری می سازد
کوه را ناله من کبک دری می سازد

پر کاهی است به دوش دل سودازده ام
کوه دردی که فلک را کمری می سازد

در جوانی ز ثمر قامت نخل است دو تا
راستی سرو مرا بی ثمری می سازد

نکند صبر به زندان فلک، جان چه کند؟
مرغ در بیضه به بی بال و پری می سازد

عقل در کاسه سر عشق شد از بیخبری
دیو را باده گلرنگ پری می سازد

هر که را آینه چون آب مصفا شده است
با گل و خار ز روشن گهری می سازد

به شکستی که ز دوران رسد آزرده مباش
که تمامی مه نو را سپری می سازد

می شود از جگر سنگ چراغش روشن
هر که چون لاله به خونین جگری می سازد

می جهد از خم چوگان حوادث گویش
چون فلک هر که به بی پا و سری می سازد

آه سردست علاج دل غمگین صائب
غنچه را صحبت باد سحری می سازد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۹۴

سینه را تیره هوا و هوسی می سازد
وقت آیینه مکدر نفسی می سازد

دل معشوق اگر بیضه فولاد بود
ناله سینه شکافم جرسی می سازد

راستی پیشه خود کن خیانت کردن
در و دیوار جهان را عسسی می سازد

چون گل از پوست برون خنده زنان می آید
هر که چون غنچه به صاحب نفسی می سازد

چه شود گر به شکر خنده مرا شاد کنی؟
شهد با آنهمه شان با مگسی می سازد

نیست در کار، شتاب اینهمه در سوختنم
با سپند آتش سوزان نفسی می سازد

دل ارباب هوس هر نفسی در جایی است
کی سگ هرزه مرس با مرسی می سازد؟

در پس پرده تزویر و ریا زاهد خشک
عنکبوتی است که دام مگسی می سازد

هر دمی کز سر صدق است اثرها دارد
صبح صد شمع خموشی از نفسی می سازد

بودم از ناکسی خویش خجل، زین غافل
که ازین خاک سیه عشق کسی می سازد

روح در جسم محال است بماند صائب
طایر قدس کجا با قفسی می سازد؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 339 از 718:  « پیشین  1  ...  338  339  340  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA