انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 340 از 718:  « پیشین  1  ...  339  340  341  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۹۵

چه میان است که دایم چو دل من لرزد
اینقدر مور مگر بر سر خرمن لرزد؟

عجبی نیست ز تأثیر نظربازیها
که دل چشمه خورشید به روزن لرزد

سخن از موی میان و سر زلفش مکنید
مپسندید کز این بیش دل من لرزد

دانه ام خال لب کشت شد از سوختگی
در زمینی که دل برق به خرمن لرزد

تنگ چشمی اگر (از) خاک چنین گیرد اوج
دل عیسی به سر سوزن آهن لرزد

لرزش مردم عالم به سر دین و دل است
دل صائب به سر طره پرفن لرزد



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۹۶

پیر بر زندگی افزون ز جوان می لرزد
برگ بر خویش در ایام خزان می لرزد

نیست تاب نفس سرد دل روشن را
شمع در وقت سحرگاه ازان می لرزد

دل ز آسودگی جسم نیاید به قرار
شد زمین ساکن و این خانه همان می لرزد

از جلای دل خود هر که به تن پردازد
ساده لوحی است که بر آینه دان می لرزد

می شود از در نابسته پریشان، خاطر
دل آسوده ز چشم نگران می لرزد

مهد آرام پریشان سخنان خاموشی است
بیشتر بر سر گفتار زبان می لرزد

وطن از یاد به خونگرمی غربت نرود
آب در لعل گران قیمت ازان می لرزد

دل به جان لرزد ازان قامت چون تیر خدنگ
آنچنان کز قدر انداز نشان می لرزد

در ته آب بقا پاس نفس می دارد
زیر شمشیر تو هرکس که به جان می لرزد

به زر قلب اگر یوسف خود بفروشم
دلم از غبن خریدار همان می لرزد

گر چه فرسوده شد از خوردن نان دندانش
کوته آندیش همان در غم نان می لرزد

آنچنان کز نفس سرد خزان لرزد برگ
صائب از گرمی احباب چنان می لرزد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۹۷

در حریمی که گل روی ایاغ افروزد
خار در دیده آن کس که چراغ افروزد

لاله تربتش آتش به ته پا دارد
در دل هر که طلب شمع سراغ افروزد

می شود فاخته ای جامه مینایی سرو
گر چنین ناله گرمم رخ باغ افروزد

روزگاری است که در ساغر خورشید، شراب
آنقدر نیست که یک ذره دماغ افروزد

آن که ترساندم از داغ، به آن می ماند
که کسی کوری پروانه چراغ افروزد

هر که در مذهب ما غیرت مشرب دارد
شب آدینه به میخانه چراغ افروزد

انفعالی که ز داغ دل من لاله کشید
شرم بادش که دگر چهره باغ افروزد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۹۸

عشق در سینه خس و خار تمنا سوزد
آرزو را به رگ و ریشه دلها سوزد

دل بیدار ازین گوشه نشینان مطلب
کاین چراغی است که در خلوت عنقا سوزد

چون سیاووش زآتش به سلامت گذرد
هر که امروز در اندیشه فردا سوزد

گل چراغی است که روشن شود از باد سحر
لاله شمعی است که در دامن صحرا سوزد

جلوه ساحل اگر سلسله جنبان گردد
کشتی از گرمروی در دل دریا سوزد

آتشین چون شود از می گل رخسار ترا
در شبستان تو پروانه دو بالا سوزد

در جگر آه مرا سردی دوران نگذاشت
نکند دود درختی که ز سرما سوزد

کشش عشق ز معشوق نمی دارد دست
شمع بر تربت پروانه دو بالا سوزد

آتش از صحبت همدرد گلستان گردد
جای رحم است بر آن شمع که تنها سوزد

هست در شرع محبت کسی امروز تمام
که ز احباب دلش بیش ز اعدا سوزد

صائب ایمن شود از وحشت تاریکی قبر
هرکه با دیده گریان دل شبها سوزد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۳۹۹

اشک گرمم جگر وادی محشر سوزد
داغ تبخال به کنج لب کوثر سوزد

آستین دست ندارد به چراغ گل داغ
این چراغی است که تا دامن محشر سوزد

آتش عشق ز خاکستر هندست بلند
زن درین شعله ستان بر سر شوهر سوزد

از می این چهره که امروز تو افروخته ای
گر کنی باد زن از بال سمندر، سوزد

از کلاه نمدی دود کند اخگر عشق
این نه عودی است که در مجمر افسر سوزد

به که سر بر سر بالین سلامت بنهم
چند از پهلوی من سینه بستر سوزد؟

از چه برده است نواهای ملال انگیزت؟
که بر افغان تو صائب دل کافر سوزد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۴۰۰

پایم از گرمی رفتار چنان می سوزد
که دل آبله بر ریگ روان می سوزد

وادی شوق چه وادی است که طفلی به هوس
گر کند مرکب نی گرم، عنان می سوزد

حرم عصمت میخانه چه دارالامنی است
شمع مهتاب به فانوس کتان می سوزد

دل بیدار ازین صومعه داران مطلب
کاین چراغی است که در دیر مغان می سوزد

آتشین شکوه ای از لعل تو در دل دارم
که اگر لب بگشایم دو جهان می سوزد

صبح محشر ز جگر صد نفس سرد کشید
همچنان لقمه عشق تو دهان می سوزد

چون به دیوان برم این تازه غزل را صائب؟
که به یک چشم زدن کلک و بنان می سوزد؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۴۰۱

هر که زشت است همان زشت به عقبی خیزد
کور از خواب محال است که بینا خیزد

خازن مرگ مبدل نکند گوهر را
جاهل از خواب محال است که دانا خیزد

ننگ همت بود از هیچ فشاندن دامن
سهل زهدی است که کس از سر دنیا خیزد

حاصلش ماندگی و آبله پا باشد
هر که بی جاذبه آن طرف از جا خیزد

روی در قبله عشق است همه عالم را
منزلش بحر بود سیل ز هرجا خیزد

رحمت از چهره دل گرد گنه پاک کند
تیرگی از دل سیلاب به دریا خیزد

هر نسیمی که به گرد سر یوسف گردد
آه بیطاقتی از جان زلیخا خیزد

گر چنین دست برآرند بزرگان به طمع
ابر چون پنبه افشرده ز دریا خیزد

شمع بینش شود از خاک شهیدان روشن
نرگس از تربت این طایفه بینا خیزد

گر به بالین من خسته دل آید صائب
رنگ اعجاز ز سیمای مسیحا خیزد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۴۰۲

دل اگر از سر اخلاص ز جا برخیزد
خضر چون سبزه ز بوم و بر ما برخیزد

آه اغیار دلیل است به محرومی عشق
از نشان گرد کی از تیر قضا برخیزد؟

فیض بی پرده تمنا کن اگر اهل دلی
چه سعادت ز پر و بال هما برخیزد؟

پیش روشن گهران صحبت ناجنس بلاست
به نمک چون رسد از شعله صدا برخیزد

شکوه از چرخ مکن تا نکند بنیادت
کاین بخاری است کزاو ابر بلا برخیزد

شبنم سوخته اش گریه شادی باشد
لاله ای کز سر خاک شهدا برخیزد

چه امیدست که در عالم نومیدی نیست؟
راه گم کرده ز جا راهنما برخیزد

می کند آب دل سوختگان را صائب
ناله ای کز جگر خامه ما برخیزد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۴۰۳

چون خط از چهره آن ماه لقا برخیزد
زنگ از آیینه بینایی ما برخیزد

بر دل از رهگذر خط تو چون خط غبار
ننشسته است غباری که ز جا برخیزد

داغ غیرت به دل خضر و مسیحا سوزد
لاله ای کز سر خاک شهدا برخیزد

در بساطی که گهر گرد یتیمی دارد
چه غبار از دل غم دیده ما برخیزد؟

خضر از سبزه خوابیده گران خیزترست
پیش آن کس که ز شوق تو ز جا برخیزد

من و آن حسن جهانسوز که در محفل او
از سپندی که نسوزند صدا برخیزد

تا نظر واکند از پای فتد چون نرگس
هر که از خاک به امداد عصا برخیزد

راه خوابیده محال است که بیدار شود
اگر از شش جهت آواز درا برخیزد

اژدها را طمع گنج گوارا سازد
از سر راه محال است گدا برخیزد

خامشی تبت وارونه پرگویان است
نیست ممکن که ز یک دست صدا برخیزد

به شتابی گذرم صائب ازین وحشتگاه
که ز هر آبله ام بانگ درا برخیزد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۴۰۴

در گنه اشک ندامت ز جگر برخیزد
این سحابی است که از دامن تر برخیزد

باده در چشم و دل پاک پریزاد شود
قطره چون در صدف افتاد گهر برخیزد

به شکر یا به نوای شکرین پیوندد
هر که از خاک چو نی بسته کمر برخیزد

از حریصان نرود حرص زر و سیم به مرگ
تشنه از خواب همان تشنه جگر برخیزد

غفلت نفس دو بالا شود از موی سفید
سگ محال است که از خواب سحر برخیزد

خانه کعبه مقصود سویدای دل است
گرد هستی اگر از پیش نظر برخیزد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 340 از 718:  « پیشین  1  ...  339  340  341  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA