انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 344 از 718:  « پیشین  1  ...  343  344  345  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۴۳۵

ساقی بزم اگر آن دلبر رعنا باشد
دور اول همه را نشأه دوبالا باشد

از هوای شب آدینه مجو صافدلی
درد می در قدح آخر مینا باشد

دور ازان بزم شرابی به قدح می ریزم
که کبابش همه از سینه عنقا باشد

داغ این است که در سینه من پهن شده است
لاله آن نیست که در دامن صحرا باشد

داغ اغیار به صد کان نمک شور نشد
داغ ما نیست نمک خورده سودا باشد

چون کشم با لب او باده پنهان صائب
رشک بر چشم حباب است اگر وا باشد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۴۳۶

شمع با مضطرب از دست حمایت باشد
مرگ بهتر ز حیاتی که به منت باشد

ثمر از بید و گل از شوره زمین می چیند
از تماشا نظر آن را که به عبرت باشد

خاک را چاشنی شهد مصفا دادن
چشمه کاری است که در شان قناعت باشد

خط که پروانه قتل است هوسناکان را
پیش بالغ نظران آیه رحمت باشد

باش بر روی زمین بر سر آتش چو سپند
تا ترا زیر زمین خواب فراغت باشد

چون صدف بخیه لب می شودش عقد گهر
هر که گنجینه اسرار حقیقت باشد

حیف و صد حیف که در حلقه این سنگدلان
نیست گوشی که پذیرای نصیحت باشد

گرچه پستیم، نیاریم فلک را به نظر
پایه مرد به اندازه همت باشد

دولت آن است که پیوسته و جاوید بود
دولت آن نیست که موقوف به نوبت باشد

دیولاخی است جهان در نظر او صائب
هر که را ره به پریخانه عزلت باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۴۳۷

قبله زن صفتان آینه زر باشد
مرد را آینه زندان سکندر باشد

از خموشی دهن غنچه پر از زر باشد
صدف از بسته لبی مخزن گوهر باشد

در سپرداری سیمین بدنان آفتهاست
که گریبان صدف چاک ز گوهر باشد

باطن و ظاهر خود هر که کند صاف چو بحر
ظاهر و باطن او عنبر و گوهر باشد

در خطرگاه جهان صید سلامت جو را
جوشنی بهتر ازان نیست که لاغر باشد

بی نیازند ز دنیای دنی ناموران
سکه را روی محال است که در زر باشد

دشمن خانگی از خصم برونی بترست
بیشتر شکوه یوسف ز برادر باشد

پا به دامن چو کشیدی به بهشت افتادی
دل چو شستی ز طمع چشمه کوثر باشد

ناله و آه ندارد اثری در دل عشق
تیغ آسوده ز پیچ و خم جوهر باشد

بس که ترسیده ام از صورت بی معنی خلق
ننهم پا به سرایی که مصور باشد!

در کف عشق جوانمرد، دل چاک، مرا
ذوالفقاری است که در قبضه حیدر باشد

عالم خاک بود منتظم از پست و بلند
مصلحت نیست ده انگشت برابر باشد

نیست جز چشم تهی رزق حباب از دریا
باده خوب است به اندازه ساغر باشد

هر که را خوف و رجا نیست زمین گیر بود
به کجا می رسد آن مرغ که یک پر باشد؟

در قیامت که شود آب ز گرمی دل سنگ
چه خلل دارد اگر دامان ما تر باشد؟

ما به یک سجده خشکیم ز بیرون قانع
تا که را راه به آن مجلس انور باشد

نیست ممکن به فراغت نکشد همواری
بستر رشته هموار ز گوهر باشد

دیده سیر به دست آر درین عرصه که دام
از تهی چشمی با خاک برابر باشد

نیست چون شعله جواله قرارش صائب
شعله گر بستر و بالین سمندر باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۴۳۸

چشم ناقص گهران بر زر و زیور باشد
زینت ساده دلان پاکی گوهر باشد

پرده چشم خدابین نشود خودبینی
مرد را آینه زندان سکندر باشد

خود حسابان نگذارند به فردا کاری
عید این طایفه روزی است که محشر باشد

گشت در سنگ ملامت به تن زارم پنهان
رشته شیرازه جمعیت گوهر باشد

جلوه شاهد غیبی به تو رو ننماید
خانه چشم تو چندان که مصور باشد

غم افسر نخورند اهل خرابات مغان
سر گران چون ز می ناب شد افسر باشد

اهل مسجد ز خرابات سیه مست ترند
گردش سبحه در او گردش ساغر باشد

شمع و پروانه به دلگرمی هم می سوزند
شعله خواهش ما نیست که یک سر باشد

هوس گلشن فردوس ندارد صائب
هر که را گوشه میخانه میسر باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۴۳۹

پادشاهی نه به سیم و زر و گوهر باشد
هر که را سد رمق هست سکندر باشد

هرکه چون بحر به تلخی گذراند ایام
ظاهر و باطن او عنبر و گوهر باشد

حرف سامان مزن ای خواجه که در کشور عشق
هرکه آهش به جگر نیست توانگر باشد

هیچ دردی بتر از عافیت دایم نیست
تلخی تازه به از قند مکرر باشد

زندگی بی جگر سوخته ظلم است، ارنه
جام تبخاله ما بر لب کوثر باشد

نی محال است که از بند خلاصی یابد
تا دلش در گرو صحبت شکر باشد

به ادب با همه سر کن که دل شاه و گدا
در ترازوی مکافات برابر باشد

مست نازی که دل وحشی ما کرده شکار
شاهبازش می چون خون کبوتر باشد

پیش جمعی که ز منت دلشان سوخته است
تشنه لب مردن از اقبال سکندر باشد

صبر بر سوز دل و تشنه لبی کن صائب
که چو دل آب شود چشمه کوثر باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۴۴۰

دایم از فکر سفر پیر مشوش باشد
قامت خم شده را نعل در آتش باشد

دامن سوختگی را مده از کف زنهار
که به قدر رگ خامی ره آتش باشد

پاک کن از رقم دانش رسمی دل را
خانه آینه حیف است منقش باشد

در سفر راهرو از خویش خبردار شود
کجی تیر نهان در دل ترکش باشد

عشق حیف است بر آن دل که ندارد دردی
این نه عودی است که شایسته آتش باشد

دردسر بیش کند صندل درد سر عام
ما و آن نخل درین باغ که سرکش باشد

می کشد سلسله موج به دریای گهر
جای رشک است بر آن دل که مشوش باشد

از می لعل رخ هر که نگرداند رنگ
پیش ما همچو طلایی است که بی غش باشد

دل ما با غم و اندوه بدآموز شده است
نیست ما را به خوشی کار، ترا خوش باشد

گر چه در روی زمین نیست حضوری صائب
خوش بود عالم اگر وقت کسی خوش باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۴۴۱

من و راهی که ز سر سنگ نشانش باشد
برق خنجر بلد راهروانش باشد

کی عنانداری بیتابی ما خواهد کرد؟
آن که از رفتن دل آب روانش باشد

از عقیقی است مرا بوسه توقع که سهیل
یکی از جمله خونابه کشانش باشد

نتوان یافت ز پیچیدگی افکار مرا
راه فکر من اگر موی میانش باشد

هر که چون جام درین بزم تهی چشم افتاد
چشم پیوسته به دست دگرانش باشد

سرد مهری چه کند با دل آزاده ما؟
این نه سروی است که پروای خزانش باشد

تیر آهش ز دل سنگ ترازو گردد
هر که از قامت خم گشته کمانش باشد

می برد تربتش از نوحه گران گویایی
هر که گنجینه اسرار نهانش باشد

از ته دل چقدر خنده تواند کردن؟
نوبهاری که به دنبال، خزانش باشد

حسن غافل نشود از دل عاشق صائب
که کماندار توجه به نشانش باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۴۴۲

نیست در دست مرا غیر دعا، خوش باشد
گر خوشی با من بی برگ و نوا خوش باشد

گر سر صحبت یاران موافق داری
منم و فکر و خیال تو، بیا خوش باشد

اشک و آهی است من غم زده را در دل و چشم
سازگارست اگر این آب و هوا خوش باشد

خون بود باده ما و دل صد پاره کباب
گر گواراست ترا محفل ما خوش باشد

هست اگر بستگیی، در کمر خدمت ماست
نشود بسته در خانه ما خوش باشد

وصل موقوف به خلوت شدن دل گر بود
من کشیدم ز میان پای، درآ خوش باشد

با دل سوخته هنگامه گرمی داریم
گر ترا هست سر صحبت ما خوش باشد

دل بی کینه ما چون در رحمت بازست
اگر از جنگ شدی سیر، درآ خوش باشد

می شود ناخوش عالم به خوشیهای تو خوش
من اگر ناخوشم ای دوست، ترا خوش باشد

جلوه موج سراب است خوشیهای جهان
عارفی را که دل از یاد خدا خوش باشد

پاس دل دار، چه در خوبی جا می کوشی؟
که چو خوشوقت شود دل، همه جا خوش باشد

ما ز کردار به گفتار قناعت کردیم
راه گم کرده به آواز درا خوش باشد

می چکد خون دل از زمزمه من صائب
می زنی گر به لب انگشت مرا خوش باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۴۴۳

دل ازان دورتر افتاده که واصل باشد
یار وحشی تر ازان است که در دل باشد

چهره لیلی اگر پرده شرمی دارد
چه ضرورست که زندانی محمل باشد؟

عشق در وصل همان پرده نشین ادب است
موج در بحر مقید به سلاسل باشد

عاقبت خال لب لعل تو از خط شد سبز
ریشه در سنگ کند تخم چو قابل باشد

خون بیدرد شود قسمت خاک آخر کار
خون ما نیست که گلگونه قاتل باشد

در مقامی که کماندار بود هوش ربا
جای رحم است بر آن صید که غافل باشد

دوری راه تو از خواب گران است، ارنه
چشم بیدار دل آیینه منزل باشد

دل دریایی ما تشنه طوفان بلاست
لنگر کشتی ما دوری ساحل باشد

مرگ سیماب سبکسیر بود آسایش
دوزخ راهروان راحت منزل باشد

حرف باطل ز دل آن به که نیاید به زبان
سحر خوب است نهان در چه بابل باشد

داده ابر بود هر چه ز دریا یابی
جود اهل کرم از کیسه سایل باشد

استقامت بود از خاک نهادان مطلوب
عیب دیوار در آن است که مایل باشد

طمع جود ازین حبه ربایان غلط است
خرج این طایفه از کیسه سایل باشد

کاهلان خود گره کار پریشان خودند
ورنه این راه نه راهی است که مشکل باشد

نیست ممکن رود پیچ و خم دوری ازو
راه هرچند که پیوسته به منزل باشد

در نگشاده بود گوش بر آواز سؤال
دست ارباب کرم بر لب سایل باشد

به ادب باش که در دفتر ایجاد جهان
هیچ فردی نتوان یافت که باطل باشد

خود فروشان ز خریدار توانگر نشوند
شمع را نعل در آتش پی محفل باشد

می رسد روزی ناقص به تمامی صائب
می خورد ماه دل خویش چو کامل باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۴۴۴

گر صفای حرم کعبه ز زمزم باشد
زمزم کعبه دل دیده پر نم باشد

تا نبندی ز سخن لب، نشود دل گویا
نطق عیسی ثمر روزه مریم باشد

دست حرص از دل سودازدگان کوتاه است
دانه سوخته از مور مسلم باشد

برگ عیش از چمن سبز فلک چشم مدار
که گلش کاسه دریوزه شبنم باشد

چون سبک دست تواند به جهان افشاندن؟
دست هرکس به ته سنگ ز خاتم باشد

همه دانند که مطلب ز دعا آمین است
زلف اگر بر خط شبرنگ مقدم باشد

می خلد در دل مغرور مرا چون سوزن
بخیه زخمم اگر رشته مریم باشد

صائب آنان که به گفتار سرآمد شده اند
خصم خود را نپسندند که ملزم باشد


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 344 از 718:  « پیشین  1  ...  343  344  345  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA