انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 347 از 718:  « پیشین  1  ...  346  347  348  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۴۶۵

چهره زرد، مرا ساغر زر می بخشد
سینه چاک، مرا فیض سحر می بخشد

گرچه آهونگهان روح فزایند همه
چشم بیمار، مرا جان دگر می بخشد

خرد شیشه دل از سنگ خطر می ترسد
ورنه دیوانه به اطفال جگر می بخشد

رزق صاحب نظران از تو بود خون، ورنه
گل زر سرخ به شبنم به سپر می بخشد

دارد از نقش قدم قافله ها در دنبال
هرکه را شوق پر و بال سفر می بخشد

شست از چشم جهان خواب دم تازه صبح
نفس مردم شبخیز اثر می بخشد

تا یقین شد که بود نیش جهان پرده نوش
سخن تلخ، مرا طعم شکر می بخشد

گرنه فرزند عزیزست به از جان عزیز
چون پدر زندگی خود به پسر می بخشد؟

غافل است از سر آزاد و دل فارغ من
ساده لوحی که به من تاج و کمر می بخشد

می توان برد پی از گرد به تعجیل سوار
نفس از عمر سبکسیر خبر می بخشد

پایه ابر ز دریاست ازان بالاتر
که به هر خشک لبی آب گهر می بخشد

تیر را شهپر پرواز بود صافی شست
دل چو پاک است دعا زود اثر می بخشد

خوابگاهش دهن شیر بود چون مجنون
هرکه را عشق جوانمرد جگر می بخشد

توتیای نظر پاک بود دامن پاک
نکهت مصر به یعقوب نظر می بخشد

کیسه بر چرخ مدوزید که این دون همت
ماه را از دل خود زاد سفر می بخشد

کشت چون برق ز باران پیاپی سوزد
می ز اندازه چو شد بیش، ضرر می بخشد

کرد دیوانه مرا ناله بلبل صائب
ناله ای کز سر دردست اثر می بخشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۴۶۶

جذبه ای کو که مرا جانب دلدار کشد؟
دامن جان مرا زین ته دیوار کشد

نظر پاک به خاک است برابر امروز
ورنه آیینه چرا حسرت دیدار کشد؟

ذوق آزار اگر این است که من یافته ام
جای رحم است بر آن کس که ز پا خار کشد

از جهان چشم بپوشید که این خاک سیاه
سرمه خواب به چشم و دل بیدار کشد

نتواند خرد از عالم گل بیرون رفت
کور اگر نیست چرا دست به دیوار کشد؟

نبرد طوطی اگر حرف ز مجلس بیرون
در بغل آینه را تنگ چو زنگار کشد

لب پیمانه به گفتار نیاورد او را
خط مگر حرفی ازان لعل گهربار کشد

خاطر مردم آزاده پریشان نشود
از خزان سرو محال است که آزار کشد

سر برآرد ز گریبان مسیحا صائب
سوزنی کز قدم راهروان خار کشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۴۶۷

دل چسان دست ازان طره طرار کشد؟
چون کسی از دو جهان دست به یکبار کشد؟

سر برآرد چه عجب گر ز گریبان مسیح
سوزنی کز قدم راهروان خار کشد

جای شکرست نه جای گله، گر دیده ورست
هرکه در راه خدا بیشتر آزار کشد

سبک از خواب گرانجان اجل برخیزد
بردباری که درین نشأه فزون بار کشد

کشد از غفلت مردم دل آگاه ملال
بار یک قافله را قافله سالار کشد

گر برابر شود از گرد کسادی با خاک
به ازان است گهر ناز خریدار کشد

می شود باعث بیداری عالم چون صبح
هرکه از صدق نفس از دل افگار کشد

سرکشی لازمه سنگدلان افتاده است
تیغ را چون کسی از قبضه کهسار کشد؟

گر زند مهر خموشی به لب خود طوطی
در بغل آینه را تنگ چو زنگار کشد

می توان گفت که بویی ز محبت برده است
نازگل هر که ز خار سر دیوار کشد

نیست با دیر و حرم مردم حق بین را کار
کور در جستن در، دست به دیوار کشد

نظر پاک به خاک است برابر صائب
ورنه آیینه چرا حسرت دیدار کشد؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۴۶۸

چند چون طفل ز انگشت کسی شیر کشد؟
ز استخوان چند کسی ناز طباشیر کشد؟

شوخی حسن نماند به ته پرده شرم
برق را ابر محال است به زنجیر کشد

صدف ما به رگ ابر دهن وا نکند
زخم ما آب ز سرچشمه شمشیر کشد

نتواند سخن عشق کشید از من، غیر
بیجگر طعمه چسان از دهن شیر کشد؟

به خرابی چو توان گشت ز سیلاب ایمن
چه ضرورست کسی منت تعمیر کشد؟

هرکه داند کرم از عفو چه لذت دارد
خجلت جرم ز ناکردن تقصیر کشد

خواب سودازدگان مشق جنون است تمام
از معبر چه کسی منت تعبیر کشد؟

گره رشته بود مانع جولان گهر
دل چسان پای ازان زلف گرهگیر کشد؟

نیست چون دامن صحرای طلب را پایان
به چه امید کسی زحمت شبگیر کشد؟

می شود رزق کمان دست نوازش صائب
گرچه بر خاک هدف را کشش تیر کشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۴۶۹

کی ز تن کار دل خسته به آرام کشد؟
مرغ وحشی چه نفس در قفس و دم کشد؟

سخت گستاخ شد از وصل دلم، می ترسم
عاقبت کار من از بوسه به پیغام کشد

از زبان لعل لبش تلخی گفتار نبرد
نمک سنگ کجا تلخی بادام کشد؟

غم مرغان گرفتار ندارد صیاد
مور از رحم مگر دانه به این دام کشد

نکشد پای پر از آبله از خارستان
آنچه پهلوی من از بسرت آرام کشد

دانه اش از گره دام مهیا باشد
هرکه را زلف گرهگیر تو در دام کشد

دست کوتاه، گل از وصل فزون می چیند
شانه گستاخ سر زلف دلارام کشد

شکوه ای کز سر زلف تو مرا هست این است
که دل عاشق و اغیار به یک دام کشد

این چه کیفیت حسن است که مخمور وصال
از لب بام تو می همچو لب جام کشد

آب را دست درین باغ ز حیرت شد خشک
کیست تا دامن آن سرو گل اندام کشد؟

پله ناز تو سنگین تر ازان افتاده است
که ترا جذبه صائب به لب بام کشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۴۷۰

هرکه اینجا ز جگر آه ندامت نکشد
نفس صاف ز دل صبح قیامت نکشد

هرکه خواهد که گرانسنگ بود میزانش
به که امروز سر از سنگ ملامت نکشد

تا ازان یار سفر کرده نگیرد خبری
اشک ما پای به دامان اقامت نکشد

نفس سوخته عشق ز پا ننشیند
تا گلاب از گل خورشید قیامت نکشد

سایه عشق گران است، عجب نیست اگر
سرو در زیر پر فاخته قامت نکشد

کرده ام خنده به ارباب ملامت صائب
اره چون بر سر من سین سلامت نکشد؟

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۴۷۱

سر آزاده ما منت افسر نکشد
بیضه ما به ته بال هما سر نکشد

هرکه اینجا شود از تیغ شهادت سیراب
منت خشک ز سرچشمه کوثر نکشد

عشق سر بر خط فرمان خرد نگذارد
قلم راست روان منت مسطر نکشد

طاقت بی ثمری نیست سبک مغزان را
بید بر خویش محال است که خنجر نکشد

می شود خرج بدن روح چو تن پرور شد
آتش مرده سر از روزن مجمر نکشد

خوبی گل به نگاهی سپری می گردد
آه اگر بلبل ما سر به ته پر نکشد

داده خویش نگیرند کریمان واپس
ابر ما آب ز سرچشمه گوهر نکشد

فارغ است از غم عالم دل آزاده ما
در حرم وحشت صیاد کبوتر نکشد

باخبر باش کز آیینه ترا خودبینی
ساده لوحانه به زندان سکندر نکشد

شمع حاجت نبود خاک شهیدان ترا
ناز گلگونه رخ لاله احمر نکشد

آنچه بر من شده معلوم ز ستاری حق
پرده از روی گنه دامن محشر نکشد

ادب آموختگان حلقه بیرون درند
سرو را فاخته ما به ته پر نکشد

عزت عشق نگه دار که رعنا نشود
شعله ای را که در آغوش سمندر نکشد

هرکه آورد رگ خواب سخن را در دست
به بریدن چو قلم پای ز دفتر نکشد

گوهر از جوهریان قدر و بها می گیرد
از سخن سنج چرا ناز، سخنور نکشد؟

دیده باز به هرکس که چو میزان دادند
گوهر و سنگ محال است برابر نکشد

موج از چشمه تیغ تو نیفتد به کنار
رخت ازین آب برون هیچ شناور نکشد

در ترازو نبود سنگ تمامش صائب
کعبه و بتکده را هرکه برابر نکشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۴۷۲

عاشقان را دم تسلیم نفس می رقصد
مرغ آزاد چو گردد ز قفس می رقصد

ناله در انجمن وصل سرود طرب است
محمل لیلی از افغان جرس می رقصد

می برد دایره ذکر قرار از دلها
کوه اینجا به سبکروحی خس می رقصد

زاهد خشک درین حلقه اگر پای نهد
با گرانجانی ذاتی به هوس می رقصد

از هوادار بود گرمی هنگامه حسن
شکر اینجا به پر و بال مگس می رقصد

در سراپرده عقل است زمین گیر سپند
بزم عشق است که آنجا همه کس می رقصد

مطرب سوخته جانان نفس گرم بس است
شرر از زمزمه شعله خس می رقصد

اشک و آهم اثری کرده در آن دل کامروز
آب در دیده و در سینه نفس می رقصد

چون سپندی که به هنگامه مجمر افتد
هرکه آید به جهان، یک دو نفس می رقصد

عارف از چرخ ستمکار ندارد پروا
مست در حلقه زنجیر عسس می رقصد

شد خمش دایره گل ز تریهای خزان
دل همان در بر مرغان قفس می رقصد

به هوای دهن تنگ تو ای غنچه گل
روزگاری است که در سینه نفس می رقصد

خامه صائب اگر دست فشان شد چه عجب
این مقامی است که در وی همه کس می رقصد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۴۷۳

تا مرا در نظر آن حسن خداداد آمد
هر سر موی مرا نام خدا یاد آمد

چون دل از دامن صحرای جنون بردارم؟
که سرابم به نظر موج پریزاد آمد

در دل سخت تو بیرحم ندارد تأثیر
ورنه از ناله من کوه به فریاد آمد

بر سر سرو چمن فاخته ای می لرزید
جنبش پر کلاه تو مرا یاد آمد

شهپر نصرت و اقبال مصور گردید
تا برون تیغ تو از بیضه فولاد آمد

خط پاکی است ز تاراج خزان هر برگش
هرکه چون سرو درین باغچه آزاد آمد

برمدار از لب خود مهر خموشی زنهار
که درین شیشه سربسته پریزاد آمد

بر سر خاک شهیدان تو نیایی، ورنه
نقش شیرین به سر تربت فرهاد آمد

زلف مشکین تو در دلشکنی بود علم
خط شبرنگ برای چه به امداد آمد؟

مست مال از رقم عزل نگشته است کسی
چون ز خط غمزه او بر سر بیداد آمد؟

صائب از ملک عدم این دل بی حاصل من
به چه امید به معموره ایجاد آمد؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۴۷۴

دیگر از پرده برون نغمه طنبور آمد
باز ناخن زن دلهای پر از شور آمد

از دم سرد خزان بر گل صد برگ نرفت
آنچه بر زخم من از مرهم کافور آمد

نوش این نشأه یقین شد که نباشد بی نیش
تا ز تنگ شکر یار برون مور آمد

لب ببند از سخن حق که ازین راهگذر
عالمی تیغ به کف بر سر منصور آمد

آن که چشمش پی عیب دگران است چهار
چون به عیب خودش افتاد نظر، کور آمد

گرو از برق، پی مطلب دنیا می برد
آن که پا مرکب چوبین به لب گور آمد

کردم انگشت ز عیب دگران تا کوتاه
سالم انگشت من از خانه زنبور آمد

تا به دامان قیامت رود از چشمش آب
هرکه را در نظر آن چهره پرنور آمد

ناله بلبل سودازده شد پرده نشین
تا به سیر چمن آن غنچه مستور آمد

صائب از شمع به بال و پر پروانه نرفت
آنچه از دوری او بر من مهجور آمد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 347 از 718:  « پیشین  1  ...  346  347  348  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA