غزل شماره ۳۵۲۵ چون نفس زیر فلک دل به هوس راست کند؟زیر سرپوش، چراغی چه نفس راست کند؟چون مگس گیر، ز تسبیح ریایی زاهددام تزویر پی صید مگس راست کنددل افسرده به فریاد نگردد بیدارره خوابیده کجا قد به جرس راست کند؟تا به مقصد نرسد شوق نگیرد آرامسیل در راه محال است نفس راست کند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ غزل شماره ۳۵۲۶ فتنه را چشم سیه مست تو هشیار کندشرم را روی عرقناک تو بیدار کندهرکه را فکر سر زلف تو در هم پیچدکمر وحدت خود حلقه زنار کندنکند شبنم گل ریگ روان را سیرابآب کوثر چه به لب تشنه بیدار کند؟آنقدر گرد کدورت ننشسته است به دلکه مرا سیل گرانسنگ سبکبار کندادب عشق بر آن رند نظر باز حلالکه تماشای گل از رخنه دیوار کندراه هموار کند پرده خواب آبله رارهنورد تو حذر از گل بی خار کندزنگ در سینه من ریشه رسانده است به آبسعی صیقل چه به این آینه تار کند؟
غزل شماره ۳۵۲۷ ساقی از جامی اگر خاطر ما شاد کندبه ازان است که صد میکده آباد کندچشم خفته است غزالی که ندارد شوخیمن و آن صید که خون در دل صیاد کندآخر ای پادشه حسن چه انصاف است این؟که در ایام تو عشق اینهمه بیداد کندیاد ایام جنون بر سر من بارد سنگکودکان را چو ز مکتب کسی آزاد کندجز خط سبز که فرمان سلیمان داردآدمی را که تواند که پریزاد کند؟گل رخسار ترا اینهمه عاشق بس نیست؟که نظر باز دگر از عرق ایجاد کندنایتیمانه ز دیوانه ام آن طفل گذشتمی توانست به سنگی دل من شاد کندماتم واقعه لیلی و مجنون داردهر درایی که درین بادیه فریاد کندچون رسد وقت، دهد جان به دم تیشه خویشبیستون گر چه سپرداری فرهاد کنداگر از سختی ایام شود آدم نرمروی من تربیت سیلی استاد کندبخل بهتر ز سخایی که به آوازه بودتیرگی به ز چراغی است که فریاد کندخنده کبک شود ناله خونین صائببیستون یاد چون از رفتن فرهاد کند
غزل شماره ۳۵۲۸ خط شبرنگ چه با آن رخ پرنور کند؟برق را ابر محال است که مستور کندپیش آن کان ملاحت دهن خوبان چیست؟در نمکزار، نمکدان چه قدر شور کند؟ادب عشق مرا در حرم وصل گداختوقت آن خوش که تماشای تو از دور کندپرده صبح نقاب رخ خورشید نشدچون نهان داغ مرا مرهم کافور کند؟دل پرخون چه پر و بال گشاید در جسم؟دانه چون نشو و نما در دهن مور کند؟چشم خورشید ز نظاره او آب آوردنگه خیره چه با آن رخ پر نور کند؟می کند گریه مستانه مرا با دل تنگآنچه با شیشه نازک می پرزور کندبه لب خشک مکن عیب من تشنه جگرکاین سفالی است که خون در دل فغفور کندخانه را با سپر موم کند زآتش حفظهرکه شیرین دهن خلق چو زنبور کندنتوانست کند نکهت خود را گل جمعدل صد چاک چسان را ز تو مستور کند؟از وصال تو نصیبش جگر پرخون بودتا فراق تو چه با صائب مهجور کند
غزل شماره ۳۵۲۹ چشم خود خواجه اگر سیر به تدبیر کندبه ازان است که صد گرسنه را سیر کندسالها شد دل خوش مشرب ما ویران استکیست در راه حق این بتکده تعمیر کند؟تربیت یافته عشق جوانمردم منچرخ نامرد که باشد که مرا پیر کند!سخن عشق اثر در دل زهاد نکردنفس صبح چه با غنچه تصویر کند؟می تواند به هم آمیزش ما و تو دهدآن که مهتاب و کتان را شکر و شیر کندهیچ تشریف جهان را به از آزادی نیسترخت خود سرو محال است که تغییر کندگره از موی به دندان نگشوده است کسیشانه چون رخنه در آن زلف گرهگیر کند؟خسته را در جگر گرم اگر صدقی هستاستخوان سوخته هم کار طباشیر کندشحنه دیده وری کو، که درین فصل بهارهرکه دیوانه نگشته است به زنجیر کندچشم مخمور تو در خواب جهانی را کشتپشت شمشیر تو کار دم شمشیر کندهمه دانند که مظلوم که و ظالم کیستمس بدگوهر اگر ناز به اکسیر کنددر جگر سوختگان باده چه تأثیر کند؟نبرد تشنگی از ریگ روان صائب آب
غزل شماره ۳۵۳۰ هر دلی را که محبت صدف راز کندزخمش از تیغ محال است دهن باز کندعاشق از سرزنش خلق چرا اندیشد؟شمع جایی که زبان در دهن گاز کندکوه تمکین ترا ناله بود خنده کبکبه چه امید کسی درد دل آغاز کند؟از لطافت نشود حسن مصور، ورنهسنگ را تیشه من آینه پرداز کندشد ز پرواز پریشان پر و بالم، کو عشقکه مرا جمع به سرپنجه شهباز کند؟در سراپرده اسرار نفس محرم نیستچشم گویای تو خون در دل غماز کندجگر سوخته را ناله گرم است علاجحشر خاکستر من شعله آواز کندمهلت عمر کم و وقت بهاران تنگ استغنچه در پوست مگر برگ سفرساز کندنرود گرد یتیمی ز جبین گهرشچون صدف هر که به دریوزه دهن باز کندکی رسدنوبت ناز تو به ارباب نیاز؟که ترا هر سر مو بر دگری ناز کندمی کند هر سخنی باز دهن را صائبسخنی کو که ز خاطر گرهی باز کند؟
غزل شماره ۳۵۳۱ در صدف چشم محال است گهر باز کندگره از دیده پوشیده سفر باز کندآه سردست گشاینده دلهای غمیناز دل غنچه گره باد سحر باز کندهرکه بیرون ننها پای خود از حلقه ذکرچشم چون سبحه ز صد راهگذر باز کندزآستین دست برون گر نکند بالیدنکیست تا بند قبای تو دگر باز کند؟از وبال اختر ما نیز برون می آیدچشم اگر در جگر سنگ شرر باز کندصافدل محرم و بیگانه نمی داند چیستکه به روی همه کس آینه در باز کندمردم چشم مرا گر هدف تیر کنیبه تماشای رخت چشم دگر باز کندچه خیال است دل آزاد شود زیر فلک؟مرغ در بیضه محال است که پر باز کندپختگی گر نکند رحم به کوته دستانکیست کز نخل بلند تو ثمر باز کند؟خبری نیست سزاوار شنیدن صائبگوش خود کس به امید چه خبر باز کند؟
غزل شماره ۳۵۳۲ آتش خشم به یاقوت مدارا چه کند؟تندی سیل به همواری دریا چه کند؟بی مددکاری دل دست دعا بیکارستتیشه بی بازوی فرهاد به خارا چه کند؟نشود طول امل دام ره گرمروانکشش رشته مریم به مسیحا چه کند؟عقل را معرکه عشق کند طفل مزاجنشود کودک ما محو تماشا، چه کند؟گل ز یک خنده بیجا به زبانها افتادتا به آن غنچه دهن خنده بیجا چه کنددر نگیرد نفس شعله به خاکستر سردبا دماغ من سودازده سودا چه کند؟عشق در سینه ما گرد کدورت نگذاشتنبرد سیل غبار از دل صحرا، چه کند؟در مصافی که جگرداری رستم زال استصائب خسته روان با تن تنها چه کند؟
غزل شماره ۳۵۳۳ داغ با سینه ارباب محبت چه کند؟لاله با دامن صحرای قیامت چه کند؟زهر در مشرب ما باده لب شیرین استبا دل ما سخن تلخ نصیحت چه کند؟فارغ از بیش و کم بحر بود آب گهرخشکی چرخ به ارباب قناعت چه کند؟نرگس از خواب گران داد سر خویش به بادتا به ما عاقبت خواب فراغت چه کند؟می شود قیمت یوسف ز غریبی افزونبا عزیزان جهان، خواری غربت چه کند؟خرده گل چه بود پیش سبکدستی باد؟حاصل روی زمین پیش سخاوت چه کند؟با چراغی که بود صرصرش از سینه خویشگر شود هر دو جهان دست حمایت چه کند؟آسمان از سپر انداختگان است اینجادر چنین معرکه ای تیغ شجاعت چه کند؟بود یعقوب به پیراهن یوسف خوشوقتآن که داده است ز کف دامن فرصت چه کند؟کوه را می برد این باده پرزور از جاتا به این شیشه دلان مستی دولت چه کند؟شب تاریک بود پرده جمعیت دلصائب از تیرگی بخت شکایت چه کند؟
غزل شماره ۳۵۳۴ دل نازک به زبان بازی مژگان چه کند؟سپر آبله با خار مغیلان چه کند؟بیش ازین با من سودازده دوران چه کند؟شومی جغد به این خانه ویران چه کند؟سبکی کشتی نوح است گرانباران راکف دریا حذر از موجه طوفان چه کند؟دیده شوخ درین باغ ز شبنم بیش استدر دل خود نخزد غنچه خندان چه کند؟پنجه شوخی خورشید بلند افتاده استنکند پاره گل صبح گریبان چه کند؟دست پرورد بلا را ز بلا باکی نیسترعشه بحر به سرپنجه مرجان چه کند؟دل سودایی من نیست سزاوار وصالدانه سوخته احسان بهاران چه کند؟خاکساران ز حوادث خط پاکی دارندشومی جغد به این خانه ویران چه کند؟نتوان دید ز بیداد خجل دشمن راورنه سیلاب به ما خانه بدوشان چه کند؟شبنم از دیدن گل سیر نشد با صد چشمبا گل روی تو یک دیده حیران چه کند؟نکند خنده سوفار به پیکان تأثیربا دل غمزده صائب لب خندان چه کند؟
غزل شماره ۳۵۳۵ خرمن صبر به این برق عنانان چه کند؟سپر عقل به این سخت کمانان چه کند؟ریشه در بیضه فولاد دواند جوهردل چون موم به این مور میانان چه کند؟وعده بوسه به دوران خط سبز دهنددل بی صبر به این تنگ دهانان چه کند؟سنگ را نرم کند ساقی شیرین گفتارخشکی زهد به این چرب زبانان چه کند؟آتش از خار و خس افروخته تر می گرددطعن اغیار به ما سوخته جانان چه کند؟پای خوابیده به فریاد نگردد بیدارشورش صبح قیامت به گرانان چه کند؟بیضه چرخ اگر بیضه فولاد شودپیش بیتابی ما بال فشانان چه کند؟پاکبازان تو از تیغ اجل آزادندگزلک محو به بی نام و نشانان چه کند؟سرو را فاخته از نشو و نما مانع نیستفلک پیر به اقبال جوانان چه کند؟بحر روشنگر آیینه سیلاب شودمی ناصاف به ما صاف روانان چه کند؟دل بیدار بجان از سخن سرد رسیدشمع بی پرده به این دست فشانان چه کند؟در گرفت از نفس گرم تو صائب دل سنگاین شرر تا به دل سوخته جانان چه کند؟