انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 353 از 718:  « پیشین  1  ...  352  353  354  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۲۵

چون نفس زیر فلک دل به هوس راست کند؟
زیر سرپوش، چراغی چه نفس راست کند؟

چون مگس گیر، ز تسبیح ریایی زاهد
دام تزویر پی صید مگس راست کند

دل افسرده به فریاد نگردد بیدار
ره خوابیده کجا قد به جرس راست کند؟

تا به مقصد نرسد شوق نگیرد آرام
سیل در راه محال است نفس راست کند




✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿




غزل شماره ۳۵۲۶


فتنه را چشم سیه مست تو هشیار کند
شرم را روی عرقناک تو بیدار کند

هرکه را فکر سر زلف تو در هم پیچد
کمر وحدت خود حلقه زنار کند

نکند شبنم گل ریگ روان را سیراب
آب کوثر چه به لب تشنه بیدار کند؟

آنقدر گرد کدورت ننشسته است به دل
که مرا سیل گرانسنگ سبکبار کند

ادب عشق بر آن رند نظر باز حلال
که تماشای گل از رخنه دیوار کند

راه هموار کند پرده خواب آبله را
رهنورد تو حذر از گل بی خار کند

زنگ در سینه من ریشه رسانده است به آب
سعی صیقل چه به این آینه تار کند؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۲۷

ساقی از جامی اگر خاطر ما شاد کند
به ازان است که صد میکده آباد کند

چشم خفته است غزالی که ندارد شوخی
من و آن صید که خون در دل صیاد کند

آخر ای پادشه حسن چه انصاف است این؟
که در ایام تو عشق اینهمه بیداد کند

یاد ایام جنون بر سر من بارد سنگ
کودکان را چو ز مکتب کسی آزاد کند

جز خط سبز که فرمان سلیمان دارد
آدمی را که تواند که پریزاد کند؟

گل رخسار ترا اینهمه عاشق بس نیست؟
که نظر باز دگر از عرق ایجاد کند

نایتیمانه ز دیوانه ام آن طفل گذشت
می توانست به سنگی دل من شاد کند

ماتم واقعه لیلی و مجنون دارد
هر درایی که درین بادیه فریاد کند

چون رسد وقت، دهد جان به دم تیشه خویش
بیستون گر چه سپرداری فرهاد کند

اگر از سختی ایام شود آدم نرم
روی من تربیت سیلی استاد کند

بخل بهتر ز سخایی که به آوازه بود
تیرگی به ز چراغی است که فریاد کند

خنده کبک شود ناله خونین صائب
بیستون یاد چون از رفتن فرهاد کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۲۸

خط شبرنگ چه با آن رخ پرنور کند؟
برق را ابر محال است که مستور کند

پیش آن کان ملاحت دهن خوبان چیست؟
در نمکزار، نمکدان چه قدر شور کند؟

ادب عشق مرا در حرم وصل گداخت
وقت آن خوش که تماشای تو از دور کند

پرده صبح نقاب رخ خورشید نشد
چون نهان داغ مرا مرهم کافور کند؟

دل پرخون چه پر و بال گشاید در جسم؟
دانه چون نشو و نما در دهن مور کند؟

چشم خورشید ز نظاره او آب آورد
نگه خیره چه با آن رخ پر نور کند؟

می کند گریه مستانه مرا با دل تنگ
آنچه با شیشه نازک می پرزور کند

به لب خشک مکن عیب من تشنه جگر
کاین سفالی است که خون در دل فغفور کند

خانه را با سپر موم کند زآتش حفظ
هرکه شیرین دهن خلق چو زنبور کند

نتوانست کند نکهت خود را گل جمع
دل صد چاک چسان را ز تو مستور کند؟

از وصال تو نصیبش جگر پرخون بود
تا فراق تو چه با صائب مهجور کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۲۹

چشم خود خواجه اگر سیر به تدبیر کند
به ازان است که صد گرسنه را سیر کند

سالها شد دل خوش مشرب ما ویران است
کیست در راه حق این بتکده تعمیر کند؟

تربیت یافته عشق جوانمردم من
چرخ نامرد که باشد که مرا پیر کند!

سخن عشق اثر در دل زهاد نکرد
نفس صبح چه با غنچه تصویر کند؟

می تواند به هم آمیزش ما و تو دهد
آن که مهتاب و کتان را شکر و شیر کند

هیچ تشریف جهان را به از آزادی نیست
رخت خود سرو محال است که تغییر کند

گره از موی به دندان نگشوده است کسی
شانه چون رخنه در آن زلف گرهگیر کند؟

خسته را در جگر گرم اگر صدقی هست
استخوان سوخته هم کار طباشیر کند

شحنه دیده وری کو، که درین فصل بهار
هرکه دیوانه نگشته است به زنجیر کند

چشم مخمور تو در خواب جهانی را کشت
پشت شمشیر تو کار دم شمشیر کند

همه دانند که مظلوم که و ظالم کیست
مس بدگوهر اگر ناز به اکسیر کند

در جگر سوختگان باده چه تأثیر کند؟
نبرد تشنگی از ریگ روان صائب آب
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۳۰

هر دلی را که محبت صدف راز کند
زخمش از تیغ محال است دهن باز کند

عاشق از سرزنش خلق چرا اندیشد؟
شمع جایی که زبان در دهن گاز کند

کوه تمکین ترا ناله بود خنده کبک
به چه امید کسی درد دل آغاز کند؟

از لطافت نشود حسن مصور، ورنه
سنگ را تیشه من آینه پرداز کند

شد ز پرواز پریشان پر و بالم، کو عشق
که مرا جمع به سرپنجه شهباز کند؟

در سراپرده اسرار نفس محرم نیست
چشم گویای تو خون در دل غماز کند

جگر سوخته را ناله گرم است علاج
حشر خاکستر من شعله آواز کند

مهلت عمر کم و وقت بهاران تنگ است
غنچه در پوست مگر برگ سفرساز کند

نرود گرد یتیمی ز جبین گهرش
چون صدف هر که به دریوزه دهن باز کند

کی رسدنوبت ناز تو به ارباب نیاز؟
که ترا هر سر مو بر دگری ناز کند

می کند هر سخنی باز دهن را صائب
سخنی کو که ز خاطر گرهی باز کند؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۳۱

در صدف چشم محال است گهر باز کند
گره از دیده پوشیده سفر باز کند

آه سردست گشاینده دلهای غمین
از دل غنچه گره باد سحر باز کند

هرکه بیرون ننها پای خود از حلقه ذکر
چشم چون سبحه ز صد راهگذر باز کند

زآستین دست برون گر نکند بالیدن
کیست تا بند قبای تو دگر باز کند؟

از وبال اختر ما نیز برون می آید
چشم اگر در جگر سنگ شرر باز کند

صافدل محرم و بیگانه نمی داند چیست
که به روی همه کس آینه در باز کند

مردم چشم مرا گر هدف تیر کنی
به تماشای رخت چشم دگر باز کند

چه خیال است دل آزاد شود زیر فلک؟
مرغ در بیضه محال است که پر باز کند

پختگی گر نکند رحم به کوته دستان
کیست کز نخل بلند تو ثمر باز کند؟

خبری نیست سزاوار شنیدن صائب
گوش خود کس به امید چه خبر باز کند؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۳۲

آتش خشم به یاقوت مدارا چه کند؟
تندی سیل به همواری دریا چه کند؟

بی مددکاری دل دست دعا بیکارست
تیشه بی بازوی فرهاد به خارا چه کند؟

نشود طول امل دام ره گرمروان
کشش رشته مریم به مسیحا چه کند؟

عقل را معرکه عشق کند طفل مزاج
نشود کودک ما محو تماشا، چه کند؟

گل ز یک خنده بیجا به زبانها افتاد
تا به آن غنچه دهن خنده بیجا چه کند

در نگیرد نفس شعله به خاکستر سرد
با دماغ من سودازده سودا چه کند؟

عشق در سینه ما گرد کدورت نگذاشت
نبرد سیل غبار از دل صحرا، چه کند؟

در مصافی که جگرداری رستم زال است
صائب خسته روان با تن تنها چه کند؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۳۳

داغ با سینه ارباب محبت چه کند؟
لاله با دامن صحرای قیامت چه کند؟

زهر در مشرب ما باده لب شیرین است
با دل ما سخن تلخ نصیحت چه کند؟

فارغ از بیش و کم بحر بود آب گهر
خشکی چرخ به ارباب قناعت چه کند؟

نرگس از خواب گران داد سر خویش به باد
تا به ما عاقبت خواب فراغت چه کند؟

می شود قیمت یوسف ز غریبی افزون
با عزیزان جهان، خواری غربت چه کند؟

خرده گل چه بود پیش سبکدستی باد؟
حاصل روی زمین پیش سخاوت چه کند؟

با چراغی که بود صرصرش از سینه خویش
گر شود هر دو جهان دست حمایت چه کند؟

آسمان از سپر انداختگان است اینجا
در چنین معرکه ای تیغ شجاعت چه کند؟

بود یعقوب به پیراهن یوسف خوشوقت
آن که داده است ز کف دامن فرصت چه کند؟

کوه را می برد این باده پرزور از جا
تا به این شیشه دلان مستی دولت چه کند؟

شب تاریک بود پرده جمعیت دل
صائب از تیرگی بخت شکایت چه کند؟

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۳۴

دل نازک به زبان بازی مژگان چه کند؟
سپر آبله با خار مغیلان چه کند؟

بیش ازین با من سودازده دوران چه کند؟
شومی جغد به این خانه ویران چه کند؟

سبکی کشتی نوح است گرانباران را
کف دریا حذر از موجه طوفان چه کند؟

دیده شوخ درین باغ ز شبنم بیش است
در دل خود نخزد غنچه خندان چه کند؟

پنجه شوخی خورشید بلند افتاده است
نکند پاره گل صبح گریبان چه کند؟

دست پرورد بلا را ز بلا باکی نیست
رعشه بحر به سرپنجه مرجان چه کند؟

دل سودایی من نیست سزاوار وصال
دانه سوخته احسان بهاران چه کند؟

خاکساران ز حوادث خط پاکی دارند
شومی جغد به این خانه ویران چه کند؟

نتوان دید ز بیداد خجل دشمن را
ورنه سیلاب به ما خانه بدوشان چه کند؟

شبنم از دیدن گل سیر نشد با صد چشم
با گل روی تو یک دیده حیران چه کند؟

نکند خنده سوفار به پیکان تأثیر
با دل غمزده صائب لب خندان چه کند؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۳۵

خرمن صبر به این برق عنانان چه کند؟
سپر عقل به این سخت کمانان چه کند؟

ریشه در بیضه فولاد دواند جوهر
دل چون موم به این مور میانان چه کند؟

وعده بوسه به دوران خط سبز دهند
دل بی صبر به این تنگ دهانان چه کند؟

سنگ را نرم کند ساقی شیرین گفتار
خشکی زهد به این چرب زبانان چه کند؟

آتش از خار و خس افروخته تر می گردد
طعن اغیار به ما سوخته جانان چه کند؟

پای خوابیده به فریاد نگردد بیدار
شورش صبح قیامت به گرانان چه کند؟

بیضه چرخ اگر بیضه فولاد شود
پیش بیتابی ما بال فشانان چه کند؟

پاکبازان تو از تیغ اجل آزادند
گزلک محو به بی نام و نشانان چه کند؟

سرو را فاخته از نشو و نما مانع نیست
فلک پیر به اقبال جوانان چه کند؟

بحر روشنگر آیینه سیلاب شود
می ناصاف به ما صاف روانان چه کند؟

دل بیدار بجان از سخن سرد رسید
شمع بی پرده به این دست فشانان چه کند؟

در گرفت از نفس گرم تو صائب دل سنگ
این شرر تا به دل سوخته جانان چه کند؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 353 از 718:  « پیشین  1  ...  352  353  354  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA