انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 356 از 718:  « پیشین  1  ...  355  356  357  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۵۶

می روشن گهران چهره گلفام بود
نقل صاحب نظران چشم چو بادام بود

لب نو خط تو از چشم، سیه مست ترست
دانه خال تو گیرنده تراز دام بود

گرچه در ساغر خوبان دگر درد می است
خط به گرد لب او، خط لب جام بود

ناامید از سر کوی تو چرا برگردد؟
قانع از بوسه فقیری که به پیغام بود

کف خاکی که ز کوی تو کنم بر سر خویش
خشکی مغز مرا روغن بادام بود

چهره ای را که خط از صبح بناگوش دمد
پیش صاحب نظران نیک سرانجام بود

می فتد زود سبک مغز ز معراج غرور
چه قدر کوزه خالی به لب بام بود؟

پختگی جمع محال است شود با دولت
سایه پرورد پر و بال هما خام بود

لب بی وقت گشودن پر و بال اجل است
نشود کشته خروسی که بهنگام بود

تلخی مرگ به کامش می لب شیرین است
دهن هرکه بدآموز به دشنام بود

حاصلش نیست بجز روسیهی همچو عقیق
غرض خلق ز همواری اگر نام بود

چه خیال است به این نشأه تواند پرداخت؟
صائب آن کس که در اندیشه انجام بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۵۸

دست و دامن چه سزاوار عطای تو بود؟
ظرف دریوزه کند هرکه گدای تو بود

بی نیاز از زر و سیمند طلبکارانت
گنج زیر قدم آبله پای تو بود

خون کند در دل گلگونه حوران بهشت
خون هرکس که حنای کف پای تو بود

گنج را گوشه ویرانی بلاگردانی است
ورنه دل لایق آن نیست که جای تو بود

دامن دولت جاوید به دست آورده است
هرکه در سلسله زلف رسای تو بود

شبنمی سیر ندیده است گل روی ترا
وای بر بلبل اگر گل به صفای تو بود

خضر از سبزه خوابیده گران خیزترست
آتش شوقی اگر در ته پای تو بود

برق خار و خس تقصیر هزاران سال است
یک دم گرم که مقرون رضای تو بود

نرسد چاشنی خواب به شیرینی وصل
چه خیال است خیال تو به جای تو بود؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۵۹

تا حیا سرمه کش نرگس جادوی تو بود
شبنم خلد نظر باز گل روی تو بود

شعله شوخ ملاحت ز رخت می تابید
آب حیوان صباحت همه در جوی تو بود

چشم بر سرمه نمی کرد سیه، مژگانت
وسمه از طاق دل افتاده ابروی تو بود

سرو برجسته بستان رعونت بودی
شاخ گل دست نشان قد دلجوی تو بود

برق با آنهمه شوخی که جهان می سوزد
شرر مرده آتشکده خوی تو بود

لب نهادی به لب ساغر و رفتی از دست
حیف ازان هیکل شرمی که به بازوی تو بود

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۶۰

یاد آن عهد که دل در خم گیسوی تو بود
شب من موی تو و روز خوشم روی تو بود

نور چون چشم ز پیشانی من می بارید
تا مرا قبله طاعت خم ابروی تو بود

از گهر بود اگر رشته من آبی داشت
پرده لاغریم چربی پهلوی تو بود

آن که می برد مرا از خود و از راه کرم
باز می داد به خود هر نفسی، بوی تو بود

غمگساری که به رویم گه بیهوشی آب
می زد از راه مروت، عرق روی تو بود

تخم امید من آن روز برومندی داشت
که سودای دلم خال لب جوی تو بود

همزبانی که غمی از دل من برمی داشت
در سراپرده دل چشم سخنگوی تو بود

خال رخسار جهان بود سیه رویی من
دل سودازده آن روز که هندوی تو بود

دل کافر به تهیدستی رضوان می سوخت
روزگاری که بهشتم گل خودروی تو بود

بود بر خون گل آن روز شرف خاک مرا
که دل خونشده ام نافه آهوی تو بود

پرده ای بود به چشم من گستاخ نگاه
هیکل شرم و حیایی که به بازوی تو بود

خار در پیرهن شبنم گل بود از رشک
تا مرا تکیه گه از خاک سر کوی تو بود

عشرت روی زمین بود سراسر از من
تا سرم در خم چوگان تو چون گوی تو بود

تا تو رفتی ز نظر، دیده من شد تاریک
صیقل دیده من آینه روی تو بود

دل یوسف هوس حلقه زنجیر تو داشت
صائب آن روز که در سلسله موی تو بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۶۱

حاصل عمر زخود بیخبران آه بود
هرکه از خویشتن آگاه شد آگاه بود

نتوان در حرم قدس به پرواز رسید
پر سیمرغ درین راه پر کاه بود

پیش چشمی که به یکتایی آن سرو رسید
طوق هر فاخته ای های هوالله بود

از وصول آن که زند دم، خبر از راهش نیست
آن بود واصل این راه که در راه بود

هرکه باریک ز اندیشه شود همچو هلال
می توان یافت که جوینده آن ماه بود

ای که کام دو جهان را ز خدا می طلبی
هر دو موقوف به یک آه سحرگاه بود

غافل از مور مشو گرچه سلیمان باشی
که ز هر ذره به درگاه خدا راه بود

از وصال رخ او بی ادبان محرومند
گل این باغ ز دستی است که کوتاه بود

می رسد جاذبه عشق به فریاد مرا
یوسف آن نیست که پیوسته درین چاه بود

صائب از کشمکش رد و قبول آسوده است
هرکه را روی دل از خلق به الله بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۶۲

هرچه دیدیم درین باغ، ندیدن به بود
هر گل تازه که چیدیم نچیدن به بود

هر نوایی که شنیدیم ز مرغان چمن
چون رسیدیم به مضمون، نشنیدن به بود

زان ثمرها که گزیدیم درین باغستان
پشت دست و لب افسوس گزیدن به بود

زان شکرها که چشیدیم به امید تمام
زهر نومیدی از آنها به چشیدن به بود

هرکجا منزل آرام تصور کردیم
چون نفس راست نمودیم رمیدن به بود

گرچه بسیار مکیدیم لب لعل بتان
جگر سوخته خویش مکیدن به بود

دامن هرکه کشیدیم درین خارستان
بجز از دامن شبها، نکشیدن به بود

حرف هرکس که شنیدیم ز ارباب کمال
در شنیدن به مراتب ز رسیدن به بود

هر متاعی که خریدیم به اوقات عزیز
بود اگر یوسف مصری، نخریدن به بود

لذت درد طلب بیشتر از مطلوب است
نارسیدن به مطالب ز رسیدن به بود

سرو را بی ثمری باعث رعنایی شد
قامت از بار علایق نکشیدن به بود

خنده شیرازیه اوراق گل از هم پاشید
در دل غم زده چون غنچه خزیدن به بود

برق از مزرع ما با جگر سوخته رفت
تخم بی حاصل ما را ندمیدن به بود

گشت قلاب ز بیتابی ماهی محکم
زیر شمشیر حوادث نتپیدن به بود

جهل سررشته نظاره ربود از دستم
ورنه عیب و هنر خلق ندیدن به بود

موشکافی به بلای سیه انداخت مرا
به نظر پرده اغماض کشیدن به بود

سوخت از داغ یتیمی جگرم را گوهر
ورنه چون رشته به گوهر نتیندن به بود

خجلت بی ثمری عیش مرا دارد تلخ
نخل بی بار مرا زود بریدن به بود

مانع رحم شد اظهار تحمل صائب
زیر بار غم ایام خمیدن به بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۶۳

خانه دل به صفا از نظر بسته بود
فیض در کعبه مجاور ز در بسته بود

نیست آزاده روان را غم اسباب سفر
توشه و راحله ما کمر بسته بود

دیده بربند چو بادام درین باغ که مغز
یکی از پردگیان نظر بسته بود

جز دل من که ز عزلت گرهش باز شود
نیست قفلی که کلیدش ز در بسته بود

شود از مهر خموشی دل خامش گویا
جوش می در جگر خم ز سر بسته بود

معنی از لفظ متین قدر و بها می گیرد
قیمت آب فزون در گهر بسته بود

قرب اگر می طلبی پاس نظر دار که باز
بر سر دست شهان از نظر بسته بود

نبرد آب گهر تشنگی از سوختگان
سایلان را چه گشایش ز در بسته بود؟

چرب نرمی دل شیرین دهنان سازد نرم
شیر را حکم روان بر شکر بسته بود

بلبل از خرده افسرده گل در نگرفت
عشق را دوزخ نقد از شرر بسته بود

هرکه را سیر مقامات بود در خاطر
به که پیوسته چو نی با کمر بسته بود

تا شوی راست، ز خود بار علایق بفشان
که دو تا قامت شاخ از ثمر بسته بود

قسمت ما سخن سخت شد از روی گشاد
سنگ هرچند سزاوار در بسته بود

غنچه خسبی است به گل راهنما بلبل را
فتح ما در گره بال و پر بسته بود

فیض در غنچه مستور ز گل بیشترست
صائب از حلقه بگوشان در بسته بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۶۴

باغ در بسته ما دیده پوشیده بود
گل ناچیده ما دامن برچیده بود

صورت خوب به هر مشت گلی می بخشند
تا که شایسته اخلاق پسندیده بود؟

دانه ای می جهد از برق حوادث سالم
که زمین در نظرش تابه تفسیده بود

فیض آزادگی و آب حیات است یکی
سرو را خرمی از دامن برچیده بود

نیست در چشم پریشان نظران نور یقین
این گهر در صدف دیده پوشیده بود

پیش چشمی که شد از سرمه وحدت روشن
صدفی نیست که بی گوهر سنجیده بود

از جهانگردی ظاهر نشود کار تمام
هرکه در خویش سفر کرد جهاندیده بود

سالکان بی نظر پیر به جایی نرسند
رشته بی دیده سوزن ره خوابیده بود

تا قیامت نشود غنچه گل آغوشش
هرکه در خانه زین مست ترا دیده بود

فارغ از سیر گلستان جهانم صائب
که پریخانه من دیده پوشیده بو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۶۵

لب لعل تو همان تلخ زبان است که بود
در نگین تو همان زهر نهان است که بود

حسن اهلیت خط هیچ اثر در تو نکرد
آتش خوی تو جانسوز چنان است که بود

دل سنگین ترا ناله ما نرم نکرد
حلقه زلف همان سخت کمان است که بود

شب زلفت ز خط سبز، سیه دل تر شد
این سیه کار همان دشمن جان است که بود

گرچه شد کشور حسن تو ز خط زیر و زبر
همچنان دیده به رویت نگران است که بود

خط بیرحم به انصاف نیاورد ترا
خشم و ناز و ستم و جور همان است که بود

خط ز رخسار تو هرچند قیامت انگیخت
چشم مستت به همان خواب گران است که بود

دل ما با تو چنان است که خود می دانی
گوشه چشم تو با ما نه چنان است که بود

نیست ممکن که دل ما ز وفا برگردد
ما همانیم اگر یار همان است که بود

گرچه نگذاشت اثر عشق تو از نام و نشان
دل ز داغت به همان مهر و نشان است که بود

گرچه شد باده حسن تو ز خط پا به رکاب
صائب از جمله خونابه کشان است که بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۶۶

دل خالی ز هوس خلوت جانانه بود
شیشه چون شد تهی از باده پریخانه بود

دلش از کوتهی رشته عمرست کباب
گریه شمع نه در ماتم پروانه بود

شکن زلف تو از خال فریبنده ترست
گره دام تو دلچسب تر از دانه بود

بی جنون دایره حسن بود بی پرگار
مرکز حلقه اطفال ز دیوانه بود

دایم از کیف دو بالاست دماغش بر تخت
هرکه را تاج و نگین، شیشه و پیمانه بود

بخت سبزی که توانگر به دعا می طلبد
قانعان را به نظر سبزه بیگانه بود

خرج من دایم از اندازه دخل است زیاد
مور در خرمن من بیشتر از دانه بود

لب پیمانه بود نقل شرابم صائب
مطرب محفل من نعره مستانه بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 356 از 718:  « پیشین  1  ...  355  356  357  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA