انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 357 از 718:  « پیشین  1  ...  356  357  358  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۶۷

شب که روی تو ز می در عرق افشانی بود
دل سراسیمه تر از کشتی طوفانی بود

خار در پیرهنم جوهر ذاتی می ریخت
بس که چون تیغ مرا ذوق ز عریانی بود

دیده شوخ به گرداب غم انداخت مرا
یاد آن روز که در عالم حیرانی بود

شیشه و سنگ بغل گیری هم می کردند
چه صفا بود که در عالم روحانی بود

شوق روزی که به گرد تو مرا می گرداند
آسمان صورت دیوار گرانجانی بود

شهری از حسن غریب تو بیابانی شد
عاشق لیلی اگر یک دو بیابانی بود

از سر کوی تو روزی که به جنت رفتم
توشه راه من از اشک پشیمانی بود

چون قلم تا کمر هستی ناقص بستم
تیغ دایم به سرم از خط پیشانی بود

تا برآورد سر از حلقه مستی صائب
دل ما شانه کش زلف پریشانی بود


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۶۸

دل دیوانه من قابل زنجیر نبود
ورنه کوتاهی ازان زلف گرهگیر نبود

عمر مردم همه در پرده حیرانی رفت
عالم خاک کم از عالم تصویر نبود

کار بر نعمت الوان جهان می شد تنگ
اگر از خوردن دل، دیده ما سیر نبود

وحشت آن به که ز تکرار دوبالا نشود
خواب آشفته ما قابل تعبیر نبود

داشت تا شرم کرم راه سخن در دیوان
عذر هرگز به پذیرایی تقصیر نبود

سر ازان بر خط تسلیم نهادیم که عشق
دولتی بود که محتاج به تدبیر نبود

عشق برداشت ز کوچکدلی از خاک مرا
ورنه ویرانه من قابل تعمیر نبود

بی تو گر روی به محراب نماز آوردم
چون کمانخانه ابروی تو بی تیر نبود

شرح خط پیچ و خمی چند به گفتار افزود
نقطه خال تو محتاج به تفسیر نبود

خشکی طالع ما سد سکندر گردید
ورنه پستان نصیب اینهمه بی شیر نبود

ناله اهل جنون بود برون از پرگار
صائب امروز که در حلقه زنجیر نبود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۶۹

باشد ایمن ز زوال آن که کمالش نبود
بی کمالی است کمالی که زوالش نبود

طفل شوخی است که غافل ز معلم شده است
هرکه از بیخبری فکر مآلش نبود

زشت رو، به که ز منزل ننهد پای برون
پرده پوشی اگر از حسن خصالش نبود

واصل عالم بیرنگ درین نشأه شده است
هرکه از حسن نظر بر خط و خالش نبود

بر سر خوان وصالش دل محجوب، مرا
تنگدستی است که یارای سؤالش نبود

ایمن از دیده شورست درین نشأه کسی
که بجز خون جگر می به سفالش نبود

اختر سوخته ماست مسلم، ورنه
اختری نیست فلک را که زوالش نبود

محو شد دیده هرکس که در آن نور جمال
خطر از برق جهانسوز جلالش نبود

ای بسا خون که کند در دل آیینه و آب
جلوه حسن لطیفی که مثالش نبود

رویش از قبله محال است نگردد صائب
دیده هرکه به ابروی هلالش نبود

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۷۰

باد را راه در آن طره پیچان نبود
شانه را دست بر آن زلف پریشان نبود

در شهادت دل من همت دیگر دارد
نشوم کشته به زخمی که نمایان نبود

عندلیبی که به هر غنچه دلش می لرزد
بهتر آن است که در صحن گلستان نبود

دل ز تسخیر سر زلف تو شد شادی مرگ
مور را حوصله ملک سلیمان نبود

صحبت دختر رز طرفه خماری دارد
هیچ کس نیست که از توبه پشیمان نبود

شرمگینان به خموشی ادب خصم کنند
تیغ این طایفه در معرکه عریان نبود

شانه را ناخن تدبیر به سرپنجه نماند
مشکل زلف گشودن زهم، آسان نبود

آنقدر شور که باید همه با خود دارد
داغ ما در خم تاراج نمکدان نبود

مصرعی سر نزند از لب فکرت صائب
اگر آن زلف سیه سلسله جنبان نبود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۷۱

مکن از بخت شکایت که وبالش می بود
پای طاوس اگر چون پر و بالش می بود

چون ثمر دست به رعنایی اگر می افشاند
لاف آزادگی از سرو حلالش می بود

گر برون نامدی از پرده جمالش، عالم
کف خاکستری از برق جلالش می بود

مرگ می شد به نظر دولت بیدار مرا
در قیامت اگر امید وصالش می بود

سالم از آتش سوزان چو سمندر می رفت
مرغ اگر نامه من بر پر و بالش می بود

اینقدر در دل خون گشته نمی گشت گره
بوسه گر رنگی ازان چهره آلش می بود

می شد انگشت نما چون مه نو صائب فکر
اگر آن موی میان راه خیالش می بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۷۲

در خیالم اگر آن زلف پریشان می بود
نفس سوخته ام سنبل و ریحان می بود

دردمندان چه قدر خون جگر می خوردند
درد بیدردی اگر قابل درمان می بود

می شد از حبس دل دولت هر جایی خون
رزق اسکندر اگر چشمه حیوان می بود

گر گلوگیر نمی شد غم نان مردم را
همه روی زمین یک لب خندان می بود

دارد از خرمن من برق دریغ ابر بهار
آه اگر مزرع من تشنه باران می بود

داده بودند عنان تو به دست تو، اگر
جنبش نبض تو در قبضه فرمان می بود

صائب اسرار جهان جمله به من می شد فاش
اگر آیینه من دیده حیران می بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۷۳

نیست غیر از دل خود روزی مهمان وجود
بازی نعمت الوان مخور از خوان وجود

گریه تلخ بود چشمه شیرین حیات
آه افسوس بود گرد بیابان وجود

رحم کن بر دل صدپاره، مشو هم نمکش
که بود شور قیامت نمک خوان وجود

زود باشد که کند زهر ندامت سبزش
هرکه لب تر کند از چشمه حیوان وجود

دامن دشت عدم تا به قیامت سبزست
دو سه روزی است برومندی بستان وجود

چه بغیر از دل و چشم نگران با خود برد؟
شبنم ما ز تماشای گلستان وجود

پیش شمعی که شد از آفت هستی آگاه
دهن گاز بود طوق گریبان وجود

پر کاهی است که بر باد بود بنیادش
در بیابان عدم تخت سلیمان وجود

می توان یافت به صبح دل بیدار نجات
از خیال عدم و خواب پریشان وجود

نیست جز جوهر شمشیر شهادت صائب
خط آزادی اطفال دبستان وجود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۷۴

می شود آب روان چون به رگ تاک رود
صرفه آب در آن است که در خاک رود

همه شب گرد دل سوختگان می گردی
کس ندیدم که در آتش چو تو بیباک رود

گرد گشتیم و بلندست همان پایه ما
خاکساری علمی نیست که در خاک رود

خشک شد چشمه شمشیر ز سرگرمی من
تا ازین شعله آتش چه به فتراک رود

چشمه عشق به دریای کرم پیوسته است
نظر عشق به هرکس که فتد پاک رود

حال مرغان گرفتار چه خواهد بودن؟
در مقامی که قفس با دل صد چاک رود

حیف و صد حیف که در عالم امکان صائب
گوشه ای نیست که کس با دل غمناک رود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۷۵

یاد آن جلوه مستانه کی از دل برود؟
این نه موجی است که از خاطر ساحل برود

این نه نقشی است که هرگز ز مقابل برود
نیست بیرون ز سراپرده دل لیلی ما

هر که خواهد به تماشا پی محمل برود
ما نه آنیم که بر ما نکند رحم کسی

خون ما پیشتر از دیده قاتل برود
سوزنی لنگر پرواز مسیحا گردید

این نه راهی است که مجنون به سلاسل برود
صرف افسوس شود مایه اشک و آهش

هرکه چون شمع، ندانسته به محفل برود
هرکه باری ز دل راهروان بردارد

راست چون راه، سبکبار به منزل برود
دیده روزنه اش داغ ندامت گردد
ناامید از در هر خانه که سایل برود

ساده لوحی که شکایت کند از شورش بحر
واگذارش که چو خاشاک به ساحل برود

صید ما گرچه زبون است، ولی بیرحمی
جوهری نیست که از خنجر قاتل برود

جستجوی گهر از نقش پی موج کند
ساده لوحی که ره حق به دلایل برود

بی صفا شد گهر روح ز آمیزش جسم
چند این قافله آینه در گل برود؟

می کشد در دل شبها نفسی موج سراب
وای بر حال نگاهی که پی دل برود

آه حسرت نفس بیهده ای می سوزد
خط ریحان نه غباری است که از دل برود

چه گل از لیلی بی پرده تواند چیدن؟
هرکه از راه به آرایش محمل برود

منع صائب مکن از بیخودی ای عقل فضول
هرکه مجنون بود از میکده عاقل برود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۷۶

هرکه پوشد نظر از کام به منزل برود
دایم آواره بود هرکه پی دل برود

دامن برق کجا، پنجه خاشاک کجا
خار در پای طلبکار تو مشکل برود

چون نفس سوختگان کعبه رود بر اثرش
هرکه در راه طلب بر اثر دل برود

ترک اندیشه بود خضر ره فردروان
چند عمر تو به اندیشه باطل برود؟

دست در دامن توفیق زن از خویش برآی
قوت پای تو حیف است که در گل برود

اگر این است که من یافته ام ذوق طلب
جای رحم است بر آن کس که به منزل برود

زود بر مسند خاکستر خود بنشیند
هرکه بی خواست چو پروانه به محفل برود

هرکه خواهد که به حرفش نگذارند انگشت
چون قلم راه سخن را به انامل برود

زخم در پیرهنش سنبل تر می ریزد
هرکه از هوش ز نظاره قاتل برود

گر سخنهای تو صائب سوی بابل ببرند
سحر از خاطر جادوگر بابل برود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 357 از 718:  « پیشین  1  ...  356  357  358  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA