انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 358 از 718:  « پیشین  1  ...  357  358  359  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۷۷

دل آگاه به هر شورشی از جا نرود
آب گوهر بسر از جوشش دریا نرود

غرض اهل دل از سیر و سفر آزارست
می کشم دامن ازان خار که در پا نرود

بار غم از دل مجنون که تواند برداشت؟
ناقه لیلی اگر جانب صحرا نرود

از نفس زخم دل آینه ناسور شود
درد عاشق به فسون سازی عیسی نرود

می اگر با خبر از آفت صحبت گردد
هرگز از خم به پریخانه مینا نرود

چشم بینا دهن زخم دل آگاه است
خون محال است که از دیده بینا نرود

نقطه بخت سیه، ریخته کلک قضاست
این سیاهی به عرق ریزی دریا نرود

گره از کار جهان وانکند چون دم صبح
دل شب هرکه به دریوزه دلها نرود

جلوه موج سراب آفت کوته نظرست
صائب از راه به آرایش دنیا نرود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۷۸

عارف از راه به سجاده تقوی نرود
تیغ بر کف به سر منبر دعوی نرود

با سیه دل ید بیضا چه تواند کردن؟
زنگ کفر از دل فرعون به موسی نرود

سطحیان چون به ته کار توانند رسید؟
صورت از خاطر آیینه به معنی نرود

خضر از رهزنی موج سراب آسوده است
دل آگاه به دنبال تمنی نرود

در بیابان نتوان زاد ز همراهان خواست
وای برآن که پی توشه عقبی نرود

تشنه میکده از جام نگردد سیراب
به غزال از دل من حسرت لیلی نرود

دل نفس بیهده سوزد به صفاکاری جسم
زنگ از سرو به خاکستر قمری نرود

صائب آید ز پیش نعمت دنیا بی خواست
طالب رزق اگر از پی دنیی نرود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۷۹

پند ناصح به جنون من افگار افزود
شربت تلخ به بدخویی بیمار افزود

هیچ کس عقده ای از کار جهان باز نکرد
هرکه آمد گرهی چند بر این کار افزود

زهد را پیشه گرفتم که ز غفلت برهم
پرده غفلتم از جبه و دستار افزود

باعث کلفت من جوش هواداران شد
عکس طوطی به دل آینه زنگار افزود

هرکه آمد غمی از روی دلم بردارد
رخنه ای چند بر این سینه افگار افزود

شعله عشق ز تقلید بلندی گیرد
شور بلبل ز تماشایی گلزار افزود

عشق از روز ازل اینهمه دشوار نبود
هرکه در دل گرهی داشت بر این کار افزود

پشت آیینه به من چهره مقصود نمود
رغبت خیر من از صحبت اشرار افزود

شغل فرهاد گرفتن ز جوانمردی نیست
نتوان کوه غم خویش به کهسار افزود

چون قلم صحبت من تا به دورویان افتاد
هرچه کاهید ز کردار به گفتار افزود

این چه راه است که هرچند که مشکلتر شد
بیشتر درد طلب بر دل افگار افزود

هرقدر در چمن حسن تو گل افزون شد
شرم بیرحم به خار سر دیوار افزود

گرمتر کرد من سوخته را زخم زبان
شعله آتش سوزان ز خس و خار افزود

آه ازین رسم که هرچند که مشکل شد راه
عشق صائب به دل راهروان بار افزود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۸۰

رفت در خلوت مینا گل و بلبل آسود
بلبل از ناله فرو بست لب و گل آسود

شعله گرمی هنگامه گلزار نشست
غنچه شد شهرت گل، دیده بلبل آسود

دم شمشیر تغافل همه را با من بود
من چو رفتم ز میان، تیغ تغافل آسود

پرتو صبح بناگوش گران بود بر او
چون گل روی تو در سایه سنبل آسود؟

چون به زیر فلک از تفرقه ایمن باشم؟
نتوان فصل بهاران به تو پل آسود

چشم جادو گرش آن روز که آمد به سخن
در دل چه دل جادوگر بابل آسود

توسنی نیست توکل که سکندر بخورد
هرکه بسپرد عنان را به توکل آسود

با چنان شوخی طبعی که به گل خنده زدی
در دل خاک چسان طالب آمل آسود؟

حیرتی دارم ازان شبنم غافل صائب
که به دور رخ او بر ورق گل آسود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۸۱

جگر تشنه محال است که سیراب شود
گر عقیق لب او در دهنم آب شود

چه غم از تابش خورشید قیامت دارد؟
هرکه در سایه شمشاد تو در خواب شود

تخم امید برومند نگردد ز بهار
سبز وقتی شود این دانه که دل آب شود

هرکه یک چند درین دایره بر خود پیچد
در کف بحر بقا خاتم گرداب شود

زخم اغیار به صد کان نمک بی نمک است
داغ ما نیست نمکسود ز مهتاب شود

عشق آخر به دل غمزده می پردازد
بحر روشنگر آیینه سیلاب شود

خار در پیرهن بیخبران گل گردد
مژه در دیده بیدرد رگ خواب شود

طوطی از پرتو آیینه شود حرف شناس
سخن آن روز شود سبز که دل آب شود

از دم گرم تو صائب که زوالش مرساد!
دل اگر بیضه فولاد بود آب شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۸۲

از ملامت دل روشن گهران شاد شود
دیو در شیشه این جمع پریزاد شود

دشمنان گر ز پریشانی من خوشوقتند
چه ازین به که دلی چند ز من شاد شود؟

در بیابان طلب گر نفسی راست کنم
در خراش دل من ناخن فولاد شود

نکند ناله مظلوم اثر در ظالم
خواب این قوم گرانسنگ به فریاد شود

آنچه من یافتم از ذوق گرفتاری عشق
جای رحم است بر آن بنده که آزاد شود

که گمان داشت که چون زلف شود روگردان
خط شبرنگ، ترا خانه صیاد شود

نیست در طالع این خانه که آباد شود
چه به تعمیر دل خویش کنم صائب سعی؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۸۳

طایری را که به دام تو گرفتار شود
دانه در حوصله اش گوهر شهوار شود

می کند کعبه نفس سوخته استقبالش
هرکه را صدق طلب قافله سالار شود

خاک را زلزله از جای اگر بردارد
نیست ممکن دل غفلت زده بیدار شود

طرف حرف بود صیقل روشن گهران
طوطی لال بر این آینه زنگار شود

نیست در مصر مروت ز عزیزان اثری
ماه کنعان مرا کیست خریدار شود؟

از دوا دست کشیدند طبیبان یکسر
تا که از درد من خسته خبردار شود؟

می برد دست و دل از کار تماشای جنون
مصلحت نیست که دیوانه به بازار شود

تازه رویی خط آزادی بی برگیهاست
در خزان سرو محال است که بی بار شود

از خجالت نتواند سر خود بالا کرد
عمر هرکس چو قلم صرف به گفتار شود

ذره تا مهر درین دایره سرگردانند
تا که را جذبه توفیق مددکار شود

می خورندش به نظر گرسنه چشمان چو ماه
ساغر هرکه درین میکده سرشار شود

پای هرکس که به گل رفت نیاید بیرون
رشته سبحه محال است که زنار شود

بیخودی پرده غیب است درین وحشتگاه
جای رحم است بر آن مست که هشیار شود

ره به معنی نبرد هرکه ز صورت صائب
همچو آیینه تهیدست ز بازار شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۸۴

گل رخسار تو هرجا که نمودار شود
باغ بر شبنم گل بستر بیمار شود

عشق فکر دل افگار ز من دارد بیش
دایه پرهیز کند طفل چو بیمار شود

آن که از چشم تو افکند مرا بی تقصیر
چشم دارم به همین درد گرفتار شود

عشق تا نیست خرد تیغ زبانی دارد
صبح چون شد علم شمع نگونسار شود

تن چو کاهید ز غم، رشته جان می گردد
دل چو گردید تنک، پرده اسرار شود

گلشنی را که کند ناز چمن پیرایی
بر دل غنچه نسیم سحری بار شود

از صفای دل ما حسن بود جلوه طراز
آه ازان روز که آیینه ما تار شود

می توان رفت به یک چشم پریدن تا مصر
بوی پیراهن اگر قافله سالار شود

غفلت راهنمایان نپذیرد اصلاح
راه خوابیده محال است که بیدار شود

یوسف آن است که خود را نکند گم، هرچند
ساحت روی زمین پر ز خریدار شود

سخن از مستمعان قدر پذیرد صائب
قطره در گوش صدف گوهر شهوار شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۸۵

کل به خون غوطه خورد جزو چو افگار شود
دایه پرهیز کند طفل چو بیمار شود

باده گر آب حیات است به اندازه خوش است
خون چو بسیار شود نشتر آزار شود

از پریشان نظری بس که دلم مجروح است
زنگ بر آینه ام مرهم زنگار شود

هرکجا پرده ز روی تو فتد، بر شبنم
دامن لاله و گل بستر بیمار شود

دست در دامن مطلب همه جا سیر کند
هرکه در راه طلب قافله سالار شود

عندلیبان نفس بیهده ای می سوزند
این نه کاری است که از پیش به گفتار شود

کار چون راست به تدبیر نیاید صائب
می برم رشک بر آن دست که از کار شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۸۶

چه بهشتی است که دستم کمر یار شود
مغرب بوسه ام آن مشرق گفتار شود

برندارم لب خود آنقدر از لعل لبش
که دل خسته ام از درد سبکبار شود

گرد آن شمع جهانسوز بگردم چندان
که پر سوخته ام شعله دیدار شود

گر من از تلخی این درد بمیرم حیف است
که شکر خنده او شربت بیمار شود

از جگر خوردن ما عشق جگردار شده است
که شرر شعله سرکش ز خس و خار شود

خط اگر گرد رخت رنگ قیامت ریزد
چشم مست تو محال است که هشیار شود

پای بیرون منه از گوشه عزلت صائب
تا گلستان جهان یک گل بی خار شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 358 از 718:  « پیشین  1  ...  357  358  359  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA