انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 359 از 718:  « پیشین  1  ...  358  359  360  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۸۷

کی بود دل به سر کوی تو سیار شود؟
گل دستار من آن سایه دیوار شود

عجبی نیست که از طالع وارون اثرم
موج صیقل مدد سبزه زنگار شود

پای در دامن زنجیر جنون پیچیدیم
چه فتاده است کسی خونی صد خار شود؟

رو به زیر سر دیگر بنه این بالش نرم
تکیه گاه سر منصور سر دار شود

شبنمی رنگ ندارد ز گلستان خورشید
غیرت بلبل اگر ضامن گلزار شود

تا سری در قدم او نگذارم صائب
دلم از گریه محال است سبکبار شود

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۸۸

نیست ممکن دل ازان جان جهان سیر شود
حسن از آیینه محال است که دلگیر شود

دهن تنگ تو هرجا که به گفتار آید
لب رنگین سخنان غنچه تصویر شود

بیقرار تو چو مجنون ننشیند از پا
چشم آهو اگرش حلقه زنجیر شود

هیچ جا تا هدف آرام نگیرد چون تیر
هرکه را جاذبه شوق عنانگیر شود

اثر ظلم مگر دامن ظالم گیرد
ورنه آن صبر که دارد که خداگیر شود؟

حرص از طینت پیران نبرد موی سفید
این تبی نیست که ساکن به طباشیر شود

اشتیاق لب شیرین ننشیند از جوش
خون فرهاد پس از کشته شدن شیر شود

در قیامت سپر آتش دوزخ گردد
سینه هر که در اینجا هدف تیر شود

آب در قبضه فولاد نخواهد ماندن
پیچ و تاب من اگر جوهر شمشیر شود

دانه سوخته خاک فراموشان است
هرکه مشغول به آب و گل تعمیر شود

شبنم از دیدن خورشید نمی گردد سیر
چشم صائب ز تماشای تو چون سیر شود؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۸۹

شوق را صبر محال است عنانگیر شود
که شنیده است نیستان قفس شیر شود؟

از عنانگیری خاشاک چه پروا دارد؟
سیل را چون کشش بحر عنانگیر شود

تا توان در قدم خم چو فلاطون گذراند
چه ضرورست کس آلوده تعمیر شود؟

هرکه در کیش وفا راست نباشد چو خدنگ
دیده اش چون گل کاغذ هدف تیر شود

زاهد خشک کجا، پیچ و خم عشق کجا؟
آهن سرد محال است که زنجیر شود

رهبر کعبه مقصود ثبات قدم است
قطع این راه محال است به شبگیر شود

دیده آینه از عکس ندارد سیری
چشم صائب ز تماشای تو چون سیر شود؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۹۰

از ریاضت دل اگر آینه پرداز شود
چون صدف مخزن چندین گهر راز شود

طاقت حرف سبک نیست گرانقدران را
کاه، دیوار مرا شهپر پرواز شود

نبود سیرت شایسته خودآرایان را
که برون ساز محال است درون ساز شود

شده یک شهر به امید خرابی معمور
تا که را جلوه او خانه برانداز شود

نیست جز گوش گران، بار درین قافله ها
به چه امید جرس زمزمه پرداز شود؟

بر دل ساده من فکر علایق بارست
نقش بر بال و پرم چنگل شهباز شود

مغتنم دان دلت از عشق اگر گشت دونیم
کاین دری نیست به روی همه کس باز شود

نفس گرم من از بس جگرش سوخته است
کوه را ناله من سرمه آواز شود

شود از هستی خود در دو نفس پاک فروش
هرکه چون صبح به خورشید نظرباز شود

نیست در طالع شیرین سخنان آزادی
جای رحم است به طوطی که سخنساز شود

دل ما نیست تنک ظرف شکایت صائب
صبح محشر سر این شیشه مگر باز شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۹۱

خط ازان صفحه رخسار سخنساز شود
طوطی از پرتو این آینه غماز شود

در ته زلف، رخش پرده گداز نظرست
آه ازان روز که این آینه پرداز شود

از نظربازی بی پرده ارباب سخن
چشم کم حرف تو وقت است سخنساز شود

بحر کم ظرفتر از جام حباب است آنجا
لب میگون تو چون حوصله پرداز شود

اگر از کوی تو اندیشه پرواز کنم
نقش بر بال و پرم چنگل شهباز شود

بر رخ صبح، شفق پنجه خونین مالید
این سزایش که دگر پرده در راز شود

برگشاد دل ما دست ندارد تدبیر
به دریدن مگر این نامه ز هم باز شود

دل ما نیست تنک ظرف شکایت صائب
صبح محشر سر این شیشه مگر باز شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۹۲

گل بی خار درین غمکده کم سبز شود
دست در گردن هم شادی و غم سبز شود

حاصل ما دل پاره است، چنین می باشد
سرزمینی که به شورابه غم سبز شود

طی شد ایام برومندی ما در سختی
همچو آن دانه که در زیر قدم سبز شود

اگر از تشنه لبی آب شود دانه دل
به ازان است که از ابر کرم سبز شود

نیست غیر از دل خرسند درین خارستان
کف خاکی که در او باغ ارم سبز شود

تا بود ریشه قارون به زمین، هیهات است
که درین باغ نهالی ز کرم سبز شود

گر براندازی ازان روی عرقناک نقاب
سر بسر ریگ بیابان عدم سبز شود

می توان بخت برومند به خون خوردن یافت
که ز میرابی شمشیر، علم سبز شود

آنقدر در حرم از شوق تو اشک افشانم
که چو طوطی پر مرغان حرم سبز شود

گر چنین عشق تو بر سنگدلان زور آرد
سبحه برهمن از اشک صنم سبز شود

بگسل از صحبت این همسفران تا چون خضر
هرکجا پای نهی جای قدم سبز شود

از سخنهای تو صائب که ازو آب چکد
عجبی نیست اگر لوح و قلم سبز شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۹۳

گوهری نیست سخنهاش که از گوش شود
نمکی نیست لب او که فراموش شود

حلقه ای نیست دو زلفش که برآید از گوش
یاد رویش نه چراغی است که خاموش شود

خط سبزش سبقی نیست که از یاد رود
مصرعی نیست خارمش که فراموش شود

خواب در دیده غفلت زدگان می سوزد
چون کسی غافل ازان صبح بناگوش شود؟

جام در دست به صحرای قیامت آید
هرکه از گردش چشمان تو مدهوش شود

دل در اخفای غم عشق عبث می کوشد
این نه آن شعله شوخ است که خس پوش شود

زاهد خشک اگر قامت او را بیند
همچو محراب سراپا همه آغوش شود

اشک در دیده من بیش شد از سوز جگر
آب دریا، چه خیال است کم از جوش شود؟

تبدیل کند آب حیات از خجلت
چون ز خط آن لب جان بخش سیه پوش شود

واگذارش که به خون جگر خود سازد
کیست صائب که به بزم تو قدح نوش شود؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۹۴

از نظر دورکی آن خط بناگوش شود؟
طفل را چون شب آدینه فراموش شود؟

شد یکی صد ز خط سبز فروغ رخ او
این نه آن شعله شوخ است که خس پوش شود

چند در خانه زین سیر توان کرد ترا؟
تا کی این خرمن گل خرج یک آغوش شود؟

می شود آب و به پای تو روان می افتد
سرو اگر با قد رعنای تو همدوش شود

جسم آتش نفسان خرج زبان می گردد
صرفه شمع در این است که خاموش شود

نیست موقوف طلب روزی ثابت قدمان
قسمت خشت سر خم می سرجوش شود

شور مرغان گلستان به جناح سفرست
گل ازان فصل بهاران همه تن گوش شود

دیگ کم حوصلگان می شود از جوش تهی
آب دریا چه خیال است که از جوش شود؟

سر بی مغز ز عمامه نگردد پر مغز
این نه عیبی است که پوشیده به سرپوش شود

شور محشر شود افسانه خوابش صائب
هرکه از نشأه گفتار تو مدهوش شود

پیش ما موی شکافان بصیرت صائب
چاه خس پوش بود هرکه خشن پوش شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۹۵

باده در شیشه و پیمانه من سنگ شود
سبزی بخت بر آیینه من زنگ شود

تا فشاندم به جهان دست سبکبار شدم
شود آسوده فلاخن چو سبک سنگ شود

بر زمین می زندش سنگدلیهای فلک
ساز هرکس که درین دایره آهنگ شود

کوه تمکین تو در پله نازست تمام
این نه سنگی است که محتاج به پاسنگ شود

بوی گل در گره غنچه کند خود را جمع
غم محال است که بیرون ز دل تنگ شود

عمر را کوه غم و درد سبک جولان کرد
می رود تند چو سیلاب گرانسنگ شود

هرکه را تنگ شود خلق ز سودا صائب
چرخ و انجم به نظر دامن پرسنگ شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۹۶

حرص را تشنگی افزون به زر و مال شود
چشم آیینه کجا سیر ز تمثال شود؟

بهره خواجه ز اسباب بجز محنت نیست
عرق از بار گران قسمت حمال شود

تا نمیرد، ز تردد نکشد پای حریص
راحت مور در آن است که پامال شود

می دود بس که پی خرمن مردم چشمت
پوست وقت است بر اندام تو غربال شود

چون شب تار به یک روز سیه می سازی
گر ترا روی زمین نامه اعمال شود

به شکستی که ز دوران رسد آزرده مباش
که قفس چون شکند شهپر اقبال شود

مصلحت نیست ز شیرین سخنان خاموشی
زنگ آیینه بود طوطی اگر لال شود

طلب دل مکن از زلف که سر می بازد
دزد را هرکه شب تار به دنبال شود

صائب از چرخ همین کام تمنا دارد
که سرش در قدم سرو تو پامال شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 359 از 718:  « پیشین  1  ...  358  359  360  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA