انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 360 از 718:  « پیشین  1  ...  359  360  361  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۹۷

باده کو تا به من آن تلخ زبان رام شود؟
تلخی می نمک تلخی بادام شود

بوسه در ذائقه اش باده لب شیرین است
تلخکامی که بدآموز به دشنام شود

رهنوردان ترا مرگ نگیرد دامن
بر شهید تو کفن جامه احرام شود

لب جام از هوس بوسه دهن غنچه کند
چون ز می صفحه رخسار تو گلفام شود

موج گرداب نیم، گردش پرگار نیم
تا به کی نقطه آغاز من انجام شود؟

شوق دریاکش و در شیشه کم ظرف فلک
آنقدر خون جگر نیست که یک جام شود

تا در آن زلف توان رفت سراسر صائب
دل رم کرده چه افتاده به من رام شود؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۹۸

اگر از همسفران پیشتر افتم چه شود؟
پیش ازین قافله همچون خبر افتم چه شود؟

مرده ام تا ز دل سنگ برون آمده ام
در دل سوخته ای چون شرر افتم چه شود؟

شهر چون لاله به دلسوختگان زندان است
گر به صحرا من خونین جگر افتم چه شود؟

چند اوقات به تعمیر صدف پوچ شود؟
گر به فکر دل روشن گهر افتم چه شود؟

هرکه در مغز رسد، پوست بر او زندان است
اگر از هر دو جهان بیخبر افتم چه شود؟

چون ز پا می فکند سختی ایام مرا
زیر کوه غم او از کمر افتم چه شود؟

چون به خشکی ز نبات است ثمر بید مرا
در برومندی اگر در ثمر افتم چه شود؟

من که چون آب دلم با همه عالم صاف است
در ته پای گل و خار اگر افتم چه شود؟

پر پروانه شد از سوختگی سرمه شمع
در فروغ تو گر از بال و پر افتم چه شود؟

عمرها رفت که چون زلف، پریشان توام
زیر پای تو شبی گر بسر افتم چه شود؟

توتیا شد گهرم زین صدف تنگ فلک
گر برون زین صدف بدگهر افتم چه شود؟

روزگاری است که از پوست برون آمده ام
همچو بادام اگر در شکر افتم چه شود؟

این که در جستن عیب دگران صد چشمم
به عیوب خود اگر دیده ور افتم چه شود؟

سایه چون کوه گران است به وحشت زدگان
گر ز خود یک دو قدم پیشتر افتم چه شود؟

یوسف جان نه عزیزی است که ماند در بند
گر به زندان تن مختصر افتم چه شود؟

نیست در یوزه دیدار، گدایی صائب
از نظربازی اگر در بدر افتم چه شود؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۹۹

گر ز رخسار شوی باغ و بهارم چه شود؟
سبز اگر از تو شود بوته خارم چه شود؟

پیش ازان دم که رود کار من از دست برون
گر تو بیرحم کنی چاره کارم چه شود؟

از تماشای تو از دل سیهی محرومم
صیقلی گر کنی آیینه تارم چه شود؟

غنچه از باده نگردد گل خمیازه من
اگر از بوسه کنی رفع خمارم چه شود؟

در گره می فتد از بند قبا رشته شوق
یک ته پیرهن آیی به کنارم چه شود؟

بعد عمری که به دلجویی من آمده ای
نشوی راهزن صبر و قرارم چه شود؟

چون نچیدم گلی از روی تو ایام حیات
اگر از چهره شوی شمع مزارم چه شود؟

کرد چون مرگ ز دامان تو دستم کوتاه
نکشی دامن خود گر ز غبارم چه شود؟

چون به خلوت ندهی راه من از ناز و غرور
نکنی دور اگر از راهگذارم چه شود؟

ماه نو بدر شد و پرتو خورشید بجاست
کامیاب از تو شود گر دل زارم چه شود؟

نیست چون لایق رخسار تو گلگونه من
دست رنگین کنی از خون شکارم چه شود؟

تا کنم خون به دل از حسرت دیدار ترا
گر کنی یک دو نفس آینه دارم چه شود؟

صائب از داغ سراپا شده ام چشم امید
شمع بالین شود آن لاله عذارم چه شود؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۰۰

در سر زلف تو مجنون دل فرزانه شود
هرکه پیوست به این سلسله دیوانه شود

حسن را عشق ز آفات بلاگردانی است
شمع را دست حمایت پر پروانه شود

دل اطفال ز سنگ است گران تمکین تر
کس درین شهر به امید که دیوانه شود؟

غم روزی نبود مرغ گرفتار ترا
گره دام، اسیران ترا دانه شود

سالها شد دل صدچاک به خون می غلطد
به امیدی که سر زلف ترا شانه شود

گذرد سرسری از ملک سلیمان چون باد
سر هرکس ز خیال تو پریخانه شود

می پرد چشم دو عالم پی آن طرفه غزال
آشنا تا که به آن معنی بیگانه شود؟

نه چنان است تماشای صنم دامنگیر
که برون ناله ناقوس ز بتخانه شود

هست امید که از دور نیتفد هرگز
گل پیمانه اگر سبحه صد دانه شود

پیش آن کس که ازین نشأه به تنگ آمده است
دم شمشیر شهادت لب پیمانه شود

بی نیازست ز افسون خوشامد دولت
این نه خوابی است که محتاج به افسانه شود

خالی از فکر چو گردید شود دل پر ذکر
تهی از می چو شد این شیشه پریخانه شود

برنخیزد به سبکدستی محشر از جای
هرکه زیر و زبر از جلوه مستانه شود

از غریبی دل ناقوس به فریاد آمد
صائب آن روز که بیرون ز صنمخانه شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۰۱

راه مقصود طی از آبله پا نشود
گره از رشته به دندان گهر وا نشود

محفل آرای سخن را طرفی در کارست
طوطی از آینه بی واسطه گویا نشود

عشرت روی زمین در گره دلتنگی است
غنچه تا سر به گریبان نکشد وا نشود

می رسند اهل سخن از قلم آخر به نوال
خار این نخل محل است که خرما نشود

رهرو بادیه عشق و تأمل، هیهات
سیل هرگز گره سینه صحرا نشود

پاک گردید ز داغ کلف آیینه ماه
صفحه سینه ما نیست مصفا نشود

دل از اندیشه فردای قیامت خون است
صحبت خلق همان به که مثنی نشود

جوهر آینه شد موج شکستن صائب
هیچ غماز ندیدیم که رسوا نشود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۰۲

مانع شور جنون سلسله پا نشود
سیل را موج عنان تاب ز دریا نشود

نشد از خنده ظاهر دل پرخون شادان
تلخی باده کم از قهقه مینا نشود

نیست گنجایش اسرا حقیقت دل را
گوش ماهی صدف گوهر دریا نشود

نشود سنگ ره آب روان جوش حباب
مانع گرمروان آبله پا نشود

جمع در حوصله مور شود دانه ما
خرمن ما گره سینه صحرا نشود

چه کند صبح قیامت به شب تیره ما؟
دل فرعون سفید از ید بیضا نشود

پیچ و تاب از رگ جان در حرم وصل نرفت
موج ساکن به بغل گیری دریا نشود

عشق مغرور کند خون به دل حسن آخر
یوسف آن نیست که مغلوب زلیخا نشود

صدف گوهر عبرت شودش دیده پاک
عارفی را که نگه خرج تماشا نشود

صبح پیری نشود پرده سیه کاری را
مو درین شیر محال است که رسوا نشود

آتش عشق به تدبیر نگردد خاموش
تب خورشید خنک از دم عیسی نشود

صائب از داغ جنون است سیه مستی ما
سر ما گرم ز کیفیت صهبا نشود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۰۳

چهره شوخ به یک رنگ مصور نشود
عکس روی تو در آیینه مکرر نشود

چهره تا از عرق شرم و حیا سیراب است
حسن محتاج به پیرایه دیگر نشود

اثر صحبت روشن گهران اکسیرست
موم در بحر محال است که عنبر نشود

هر تنک مایه که گیرد سخن از مردم یاد
همچو طوطی خجل از حرف مکرر نشود

عمر را قامت خم باز ندارد ز شتاب
تیر را بال و پر از بحر کمان تر نشود

می رسد مزد خموشان ز نهانخانه غیب
دهن غنچه محال است که پر زر نشود

دل بیطاقت ما صبر ندارد، ورنه
موجه ای نیست درین بحر که لنگر نشود

رفتن و آمدن مردم آزاده یکی است
این سپندی است که بار دل مجمر نشود

رهزن از راه محال است نهد پای به راه
طینت کج قلمان راست به مسطر نشود

گره گوشه ابروی بخیلان به ازوست
چون گهر هرکه ز آبش دهنی تر نشود

به که برگرد دل خویش بگردد صائب
سفر کعبه کسی را که میسر نشود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۰۴

چون ز خط صفحه رخسار تو ضایع نشود؟
خط شبرنگ براتی است که راجع نشود

سخن خوب محال است که شایع نشود
نفس پاک براتی است که راجع نشود

یا سبو، یا خم می، یا قدح باده کنند
یک کف خاک درین میکده ضایع نشود

لازم حسن فتاده است پریشان نظری
حفظ پرتو نتوان کرد که ساطع نشود

بوسه هرچند که در کیش محبت کفرست
کیست لبهای ترا بیند و طامع نشود؟

این لب بوسه فریبی که ترا داده خدا
ترسم آیینه به دیدن ز تو قانع نشود

می شناسد همه کس سوخته عشق ترا
داغ سودا نه چراغی است که لامع نشود

حسن هرچند که در پرده در آغوش آید
ادب عشق محال است که مانع نشود

ورق حسن محال است نگردد صائب
هیچ متبوع ندیدیم که تابع نشود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۰۵

دل عاشق تهی از اشک دمادم نشود
بحر چندان که زند جوش کرم کم نشود

نتوان حرف کشید از لب ما چون لب جام
راز ما اخگر پیراهن محرم نشود

بیشتر شد ز می ناب مرا تنگی دل
گره از آب محال است که محکم نشود

رفت عمرم همه در پند و نصیحت، غافل
که سگ نفس به تعلیم معلم نشود

یافت سی پاره ز پاشیدن صحبت دل جمع
دل صد پاره ما نیست فراهم نشود

نیست ممکن که به خورشید توانی پیوست
تا دلت آب درین باغ چو شبنم نشود

بوسه زان لب نشود کم به گرفتن صائب
از نگین نقش ز بسیار زدن کم نشود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۰۶

عشق را پرده ناموس نگهبان نشود
بادبان پرده مستوری طوفان نشود

خط پاکی است ز اوضاع جهان حیرانی
وقت آیینه به هر نقش پریشان نشود

مصر از چهره یوسف نشود باغ خلیل
تا برافروخته از سیلی اخوان نشود

موم در دامن دریای کرم عنبر شد
کفر در عشق محال است که ایمان نشود

سیر چشمی و بزرگی نشود با هم جمع
مور بی پای ملخ پیش سلیمان نشود

نیست در عالم تسلیم پریشان نظری
دیده کشته محال است که حیران نشود

اختیاری نبود گریه روشن گهران
دیده شمع به سنگ یده گریان نشود

دست گلچین رود از کار ز بسیاری گل
دل پروانه تسلی به چراغان نشود

خواریی هست به دنبال خودآرایی را
پر طاوس محال است مگس ران نشود

گر به این رنگ برآید ز پس پرده بهار
صائب از توبه محال است پشیمان نشود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 360 از 718:  « پیشین  1  ...  359  360  361  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA