انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 361 از 718:  « پیشین  1  ...  360  361  362  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


مرد

 
خیلی عالی و تشکر از همه دست اندر کاران لوتی
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۰۷

سر آشفته ز دستار بسامان نشود
جمع گردیدن کف لنگر طوفان نشود

گل چو خندید محال است دگر غنچه شود
سر چو آشفته شد از عشق، بسامان نشود

شوخی حسن عیان می شود از پرده شرم
برق از ابر محال است نمایان نشود

پنبه نازده حلاج ز حق می خواهد
مغز منصور محال است پریشان نشود

دزد را خاطر آگاه شب مهتاب است
دل روشن گهران عاجز شیطان نشود

از تهی چشمی ما رزق پراکنده شده است
دانه در دام محال است پریشان نشود

بگذر از پرورش نفس که این بدکردار
آشنا چون سگ دیوانه به احسان نشود

تا صدف مهر خموشی نزند بر لب خود
آب در حوصله اش گوهر غلطان نشود

حرص جان می دهد از بهر پریشان گردی
مور قانع به کف دست سلیمان نشود

هرکه را جوهر ذاتی نبود جامه فتح
به که چون تیغ درین معرکه عریان نشود

چه خیال است که صائب ز سخن گردد سیر؟
تشنه سیراب ز سرچشمه حیوان نشود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۰۸

حسن را حلقه خط مانع رفتن نشود
نور خورشید، نظربند ز روزن نشود

نبرد خنده ظاهر ز دل تنگ ملال
غنچه را دل تهی از خون به شکفتن نشود

باد دستان ز گرانباری زر آزادند
سنگ یک لحظه فزون بار فلاخن نشود

می شود خرده جانها یکی از وصل هزار
آه اگر دانه من واصل خرمن نشود

دل روشن ز هوادار نبالد بر خویش
شعله ور آتش یاقوت ز دامن نشود

صبح خورشید جهانتاب بود چشم سفید
چشم یعقوب محال است که روشن نشود

چاه خس پوش خطر بیش ز رهزن دارد
دوربین امن ز همواری دشمن نشود

برمیاور سر دعوی ز گریبان غرور
که علم کس به کمال از رگ گردن نشود

سوز دل کم نشد از تیغ شهادت صائب
آتش سنگ خموش از نم آهن نشود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۰۹

به سخن دعوی بی اصل مبرهن نشود
حرف کج راست به زور رگ گردن نشود

می توان دید ز صد پرده دل روشن را
این چراغی است که پوشیده به دامن نشود

نشود رهزن روشن گهران نقش و نگار
آب را سیر چمن مانع رفتن نشود

خصمیی نیست ضعیفان جهان را باهم
آتش سنگ خموش از نم آهن نشود

از تن زارم اگر رشته سرانجام دهند
مانع روشنی دیده سوزان نشود

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۱۰

مانع گرم روان ساعت سنگین نشود
سیل از کوه گران سنگ به تمکین نشود

جنگ با گردش چرخ قدر انداز خطاست
سپر تیر قضا جبهه پرچین نشود

از تماشای تو چون خلق نیارند ایمان؟
کافرست آن که ترا بیند و بی دین نشود

نیست از چین جبین خیره نگاهان را باک
خار از چیدن گل مانع گلچین نشود

هست بی صورت اگر مالک صد گنج بود
تا توانگر کسی از چهره زرین نشود

چون گل از خنده رنگین نگشاید صائب
دل هرکس تهی از گریه خونین نشود

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۱۱

تن حجاب سفر جان هوایی نشود
سیر شبنم گره از آبله پایی نشود

عندلیبی که شکایت کند از دام و قفس
نیست ممکن که گرفتار رهایی نشود

هردو عالم به نظر هیچ بود مستان را
طاعت اهل خرابات ریایی نشود

برد آرام مرا چشم پریشان نظرش
هیچ کافر هدف تیر هوایی نشود!

می کشد سلسله موج به دریا صائب
عشق مخلوق محال است خدایی نشود

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۱۲

رتبه زمزمه عشق ندارد زاهد
بگذارید که آوازه جنت شنود

روزگاری است که تصدیق نمی باید کرد
اگر از صبح کسی حرف صداقت شنود

نیست پیش تو خبر، ورنه ز هر ذره خاک
گوش معنی طلب اسرار حقیقت شنود

سخت رویی که به خود راه نصیحت بسته است
باش تا یک به یک از اشک ندامت شنود

برگ سبزی که نگیرد ز بهاران خط راه
از دم سرد خزان نغمه رخصت شنود

باده ناب به ساغر کند از پرده گوش
هر که صائب سخن تلخ به رغبت شنود

هرکه گفتار صواب از سر غفلت شنود
مایه جهل شود هرچه ز حکمت شنود

دل آگاه ز هر ذره شود پندپذیر
مرده دل از دهن گور نصیحت شنود

سخن راست خدنگی است که زهرآلودست
جگر شیر که دارد که به جرأت شنود؟

عندلیبی که ز تعجیل بهار آگاه است
از شکر خند گل آوازه رحلت شنود

دل آگاه درین غمکده چون شاد شود؟
که ز هر ذره او ناله حسرت شنود

هر که از نرم زبانان نشود نرم دلش
سخن سخت ز هر سنگ ملامت شنود

از زبان بازی امواج، صدف آسوده است
غرقه عشق کجا حرف ملامت شنود؟

قصه عشق کند آب دل مردان را
نیست افسانه که هر طفل به رغبت شنود

در توفیق شود باز به رخسار کسی
کز ته دل سخن اهل حقیقت شنود

همچو پروانه جگر سوخته ای می باید
که ز خاکستر ما بوی محبت شنود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۱۳

عاشق دلشده هرچند که آواز دهد
کوه تمکین تو مشکل که صدا باز دهد

راه در خلوت وصل تو سپندی دارد
که ز خاکستر خود سرمه به آواز دهد

صیدبندی که ازو چشم رهایی دارم
چشم را مشکل اگر رخصت پرواز دهد

عاشق از کاوش آن غمزه نمی اندیشد
کبک ما سینه خود طرح به شهباز دهد

تا بود زنده، کبابش ز دل خود باشد
هرکه را ساغری آن دلبر طناز دهد

تو که از دیدن کف حوصله را می بازی
به تو چون سینه دریا گهر راز دهد؟

دل مصفا شود از زخم زبان، جا دارد
شمع صد بوسه اگر بر دهن گاز دهد

دهن خویش به دشنام میالا زنهار
کاین زر قلب به هرکس که دهی باز دهد

مطلب از دگران روشنی دل صائب
که دلت را نفس سوخته پرداز دهد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۱۴

دل ما سلطنت فقر به سامان ندهد
ده ویرانه ما باج به سلطان ندهد

در ریاضی که دل سوخته من باشد
باغبان آب به گلهای گلستان ندهد

نشود رتبه خردان به بزرگان معلوم
مور را مسند اگر دست سلیمان ندهد

هرکه را دل سیه از منت احسان شده است
جگر تشنه به سرچشمه حیوان ندهد

رهنوردی که به منزل نظرش افتاده است
خار را فرصت گیرایی دامان ندهد

طمع رزق ز افلاک ز کوته نظری است
دست در کاسه خود سفله به مهمان ندهد

جان فداساز که صیاد درین قربانگاه
تا بود جان، به کسی دیده حیران ندهد

دل آزاده درین باغ ندارد صائب
هرکه چون گل سر خود با لب خندان ندهد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۱۵

حسن از دیدن خود بر سر بیداد آید
کار شمشیر ز آیینه فولاد آید

کشتگان تو ز غیرت همه محسود همند
گرچه یکدست خط از خامه فولاد آید

از دل خون شده ماست نگارین پایش
چون ازان زلف برون شانه شمشاد آید؟

نفس کامل شود از تنگی زندان بدن
دیو ازین شیشه برون همچو پریزاد آید

دل اگر نالد ازان خنده پنهان چه عجب؟
کز نمک آتش سوزنده به فریاد آمد

سخن هرکه ندارد ز تأمل مغزی
سست باشد، اگر از خامه فولاد آید

شاهد تیرگی جهل بود لاف گزاف
که سگ از سرمه شب بیش به فریاد آید

گرچه از چهره پرد رنگ ز سیلی صائب
رنگ بر روی من از سیلی استاد آید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 361 از 718:  « پیشین  1  ...  360  361  362  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA